مصعب بن زبیر نخستین کسی بود که در عراق درهم و دینار سکه زد
پارسینه: مصعب بن زبیر بن عوام یکی از ده پسر زبیر است. مادر او رباب دختر انیف بن عبید بن مصاد بن کعب از قبیله کلب است.
مصعب دارای چهارده فرزند بود که عبارتند از: عیسی اکبر، عکاشه، سکینه، عبدالله، محمد، حمزه، عاصم، عمر، جعفر، مصعب، سعد، منذر، عیسی اصغر و رباب[1] کنیه او ابوعبدالله بود و از طرف برادرش عبدالله بن زبیر به حکومت عراق منصوب گردید. مصعب یکی از قویترین حامیان برادرش عبدالله بود. وى از مهمترين حاكمان زبيرى بود كه بجز مدت كوتاهى در تمام دورهاى كه عراق زير سلطه زبيريان بود، بر آن حكومت كرد. یکی از اقدامات او در دوران ولایت عراق ضرب سکه بود.[2]
به طوری که ابن خلدون میگوید: "مصعب بن زبیر نخستین کسی بود که در عراق درهم و دینار سکه زد. او این کار را به دستور برادرش عبدالله که فرمانروای حجاز بود، انجام داد و دستور داد که بر یک روی سکهها کلمه "برکه" و بر روی دیگر نام "الله" را بنویسند.[3]
صفات اخلاقی مصعب
مصعب فردی شجاع، زیباروی و جلیلالقدر و مورد ستایش بود.[4] مسعودی میگوید: «مصعب جمال چهره و كمال بنيهاى داشت» و ابن رقيات ضمن شعرى درباره او گويد: «مصعب شهاب خدا بود كه ظلمت از چهره وى برخاسته بود.»[5]
فضل بن دکین گوید: «هرگز امیری را بالای منبر زیباتر از مصعب ندیده بودم.»[6] گویند چون سر مصعب را به نزد عبدالعزیز برادر عبدالملک در مصر بردند، گفت: «خدایت رحمت کند به خدا سوگند از نیکوترین قریش و شجاعترین و سخاوتمندترین ایشان بودی.» و چون خواستند سر مصعب را در دمشق بگردانند، عاتکه همسر عبدالملک مانع شد و آن را گرفت، غسل داد، عطر زد و مدفون ساخت.[7] همچنین نقل شده که عبدالملک بن مروان میگفت: «دیگر کجا قریش هم چون مصعب از خود بجا خواهد گذاشت و سپس افزود که این سرور جوانان قریش بود.»[8] ابن قتیبه نیز او را بخشندهترین عرب ذکر کرده است.[9] مصعب به آبادانی شهرها نیز توجه داشته و در آباد ساختن منطقه بطن النخل که در نزدیکی مدینه قرار داشت تلاش بسیار نمود.[10]
اما در مقابل این اوصافی که ذکر گردید، مصعب فردی قدرت طلب و در برههای از تاریخ قسیالقلب نیز بود. او وقتى به بصره رسيد به مردم گفت: «هر كس نزد شما مىآيد شما او را به لقبى مىخوانيد؛ ولى من خود را به لقبى ديگر مىخوانم و آن اين كه من قصاب هستم.» [11]طبری مینویسد: مصعب، عبدالله بن عمر را ديد و به او سلام نمود و گفت: «من برادرزاده ات هستم.» ابن عمر به او گفت: «بله يك صبحگاه هفت هزار نفر از مسلمانان را كشتى حال هر طور مىخواهى زندگی کن». مصعب به او گفت: «آنها كافران و جادوگران بودند.» ابن عمر گفت: «به خدا اگر به شمار آنها گوسفندان موروثى پدرت را كشته بودى افراط کرده بودی.»[12] همچنین هنگامی که عبدالملك از مروانيها خواست تا اقدامى براى از بين بردن حكومت ابن زبير بنمايند، او «زحر بن قيس» را همراه هزار نفر به بصره فرستاد. اين جريان منجر به درگيرى با زبيريان و شكست سخت مروانيها شد.
مصعب، مروانیهاى بصره را مجبور كرد تا زنانشان را طلاق داده، اموال آنها را گرفته و خانههايشان را تخريب كرد،[13] فرزندانشان را به جبهه فرستاد و آنها را در گوشه و کنار کوفه گردانید و سوگندشان داد که با آزادگان ازدواج نکنند.[14]
وى روى مسائل نژادى تعصبات عربى خاصى داشته و به خصوص نسبت به ايرانيان بيشتر بدان دليل كه مختار را همراهى كرده بودند، نظرى بدبينانه داشت.[15]
مصعب پس از كشته شدن مختار و تسلط بر كوفه دو همسر مختار كه يكى "ثابت دختر سمره بن جندب" و ديگرى "عمره دختر نعمان بن بشير انصاری" بود را نزد خود خواند چون هر دو حاضر شدند، مصعب از هر دو پرسيد شما درباره مختار چه عقيده داريد، امثابت گفت: «هر عقيده كه تو دارى من هم دارم.» او را آزاد كرد. اما عمره با رشادت تمام گفت: «خدايش بيامرزد. او بندهاى از بندگان خوب خدا بود.» مصعب او را زندانى كرد و به برادر خود عبدالله بن زبير نامه نوشت كه زن مختار ادعا مىكند كه او پيغمبر بوده است. عبدالله دستور قتل وى را صادر كرد و آن زن را شبانه در محلى ميان كوفه و حيره به قتل رساندند.[16] وی رفتار مناسبی با شیعیان نداشت و برخی از شیعیان، همچون عمران بن حذیفه بن یمان و فرزندان حجر بن عدی به نامهای عبدالرحمن و عبدالرب را به شهادت رساند.[17]
ازدواج مصعب با سکینه بنت الحسین
در مورد ازدواج مصعب با سکینه دختر امام حسین(ع) بین مورخین اختلاف نظر وجود دارد. گروهی بر این عقیدهاند که سکینه فقط با عبدالله بن حسن (پسر عموی خود) ازدواج کرده است.[18] مقرم در کتاب خود میگوید: «مصعب بن زبیر کارگزار برادرش در بصره بود. از این رو تسلطی بر حجاز نداشت تا امام سجاد(ع) از او بیم داشته و به ناچار بانو سکینه را به ازدواج او درآورد. همچنین عواطف مردم نسبت به اهل بیت(ع) جریحهدار بود و به خصوص بعد از واقعه کربلا هر کس به آنان قصد سوئی میورزید، مبغوض دیگران میگردید.[19]»
اما گروه دیگری از مورخین ازدواج این دو را ذکر کردهاند.[20] ابنطقطقی مینویسد: «وی (مصعب) سکینه دختر حسین(ع) و عایشه دختر طلحه را به همسری گرفت و آنها را یک جا در خانه خود گرد آورد».[21]
شعبی جریانی را نقل میکند که ذکر آن خالی از لطف نیست. میگوید: «من و عبدالله بن زبیر و عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر در برابر کعبه نشسته بودیم و سخن میگفتیم. پس از پایان سخن قرار شد، هر یک از ما برخیزد، رکن یمانی را بگیرد و حاجتش را بگوید.» وی سپس میگوید، هر یک چه دعایی کردند و چه حاجتی خواستند. جالب این که همه به خواستههایشان رسیدند. اما آن چه مصعب خواسته بود این بود که خداوندا مرا نمیران تا آن که امیر عراق گردم و با سکینه بنت الحسین(ع) پیوند زناشویی ببندم.[22]
اكنون با آن چه بيان كرديم شاید بتوان گفت چه بسا اين ازدواج به رضايت حضرت سكينه(س) نبوده و تنها از روي مصالح سياسي ـ اجتماعي صورت پذيرفته است. چنانكه شواهد تاريخي بسياري بر اينگونه ازدواجها وجود دارد؛ مانند بسياري از همسران پيامبر(ص)، امام حسن مجتبي(ع) و برخي ديگر از ائمه(ع) كه حتي كمر به قتل آن پيشوايان ميبستند و قطعاً آن پيوندها به رضايت آنان نبوده است. در اين جا نيز چه بسا حضرت سكينه(س) به اين پيوند خرسند نبوده است؛ امّا از روي مصلحت تن داده است. شاهد آنكه وقتي حضرت سكينه(س) پس از مرگ مصعب و ازدواج با خواهرزاده او، عبدالله بن عثمان، سر از اطاعت او بر میگیرد و نشوز ميكند، رملة بنتالزبير مادر وی و خواهر مصعب نزد عبدالملك ميرود و ميگويد: «اگر چنين نبود كه ما ميخواهيم پوششي بر كارهاي خود بگذاريم، هرگز نسبت به كسي كه رغبتي در ما ندارد، رغبتي به او نداشتيم.»[23] با توجّه به اين جمله و تصريحي كه در آن وجود دارد، به راحتي ميتوان به واقعيت اين پيوند پی برد. چنان که سبط بن جوزی نیز میگوید: «این ازدواج به اجبار صورت گرفت.»[24]
حضور مصعب در حجاز
مصعب، از نوجوانی در دستگاه حکومتی برادرش عبدالله، که بر حجاز حکومت داشت، حضور داشت و از نزدیک شاهد وقایعی بود که برای خلافت، پیش میآمد. تا زمانی که از طرف برادر، فرماندار و والی بصره شد و به آنجا رفت. مصعب مدتی از جانب برادرش عبدالله عامل مدینه بود.[25]
یکی از حوادث مهم این دوران درگیری او با سپاه شام بود. در محرم سال 64هجری، پس از آن که سپاه شام به شهر مکه حمله برده و آنجا را محاصره کردند، خبر مرگ یزید بن معاویه رسید. پس از آن حصین بن نمیر که فرماندهی سپاه شام را به عهده داشت در پیامی از عبدالله بن زبیر خواست تا اجازه طواف کعبه را به آنها بدهد که با پاسخ منفی روبرو شد. حصین بن نمیر از فتح مکه منصرف شد و آنجا را نرک نمود. پس از مدتی ياران حصين از يك ديگر جدا شدند، مردمى كه در پى آنان بودند، آنان را دستگير نموده و به مدينه فرستادند. در مدينه مصعب بن زبير كه از طرف برادرش در مدينه بود آنان را به حرّه آورد و سر آنها را از بدنشان جدا كرد.[26]
نبرد مصعب با مختار
بعد از آن که مختار با شعار "یالثارات الحسین" تصمیم به انتقامگیری از عاملان واقعه کربلا گرفت، عدهای از اشراف کوفه و سران عراق که عمده آنان در ماجرای کربلا دست داشتند، از کوفه گریختند و به بصره نزد مصعب بن زبیر پناهنده شدند. این گروه تمام تلاش خود را برای تحریک مصعب جهت نبرد علیه مختار به کار گرفتند. از سران این گروه "محمد بن اشعث" و "شبث بن ربعی" بودند که موفق شدند مصعب را به حرکت وادارند.
دینوری میگوید: «تعداد فراریانی که از کوفه به بصره آمده بودند حدود ده هزار نفر میشدند.»[27]
مصعب بن زبیر که به تازگی حاکم بصره و نواحی جنوب عراق شده بود مردم بصره را بسیج کرد و لشکریان خود را آماده نبرد ساخت. لشکر او در کنار جسر اکبر خارج از بصره اردو زدند. او همچنين چند نفر از سران فرارى كوفه را از بصره به كوفه فرستاد. آنان مخفيانه وارد كـوفـه شدند و ماموریت داشتند افراد هم فكر خود را جذب كنند و اوضاع را به نفع خود تغيير دهند. جمعى از كوفيان منافق نيز به آنان قول همكارى دادند و بدين سان، مقدّمات جنگى بزرگ فراهم شد.
مـخـتـار، كـه از جـريـان بـصـره كـامـلاً آگاه بود، مردم را در جريان كار قرار داد و لشكرى به فـرمـاندهـى يـكـى از فـرمـانـدهـان شـجـاع بـه نـام "احـمـر بـن شـمـيط" به سوى نيروهاى مصعب گسيل داشت. لشكر ابن شميط قريب شصت هزار مرد جنگى داشت كه براى جنگ با مصعب آماده شده بودند.
ابـن شـمـيـط نـيروهايش را در منطقهاى خارج از شهر كوفه به نام حمّام اعين سازمان دهى كرد. نيروها در منطقهاى به نام مذار با هم برخورد كردند.[28] جنگ شديدى در گـرفـت و از دو طرف، جمع كثيرى كشته شدند. در اين نبرد، ابن شميط، فرمانده ارتش مـخـتـار، کشته شد. لشـكـر بـصـره بـه سوى كوفه هجوم آوردند و نيروهاى مختار ناچار به فرار شدند. مـختار در مقابل آنها ایستاد؛ اما خـسـتـگـى مـفـرط نـيـروهـاى مـخـتـار و كـثـرت دشـمـن، نيروهاى مختار را ناچار به عقب نشينى به داخـل شـهر نمود. لشكر مصعب دارالاماره را به محاصره درآورد و مراكز حساس شهر را گرفت. تنها نقطه اصلى، دارالاماره بود. اطراف مسجد و بازار و قصر در محاصره نيروهاى مصعب بود. مختار ماندن در دارالاماره را چاره ساز نديد. بنابراين، با جمعى از يـاران، از قـصـر خـارج گـرديد و وارد جنگ شدند. امّا همه كسانى كه در دارالاماره بـودنـد، بـيـرون نـيامدند و هر چه مختار به آنان اصرار كرد كه فريب پسر زبير را نخورند، اگـر تـسليم شوند با ذلّت كشته خواهند شد، اما آنها فرمان مـخـتار را نپذيرفتند و مـخـتـار و قـريـب پـنـجـاه نـفـر از خـانـدان و يـارانـش بـا روحـيـّه شهادت طلبانه جنگيدند. او از قـبـل خـود را مـهـیا كـرده بـود و پـيـش از خـروج از قـصـر، غـسـل نـمـوده و بدن خود را معطر ساخته و حنوط كرده بود. مختار به دشمن حمله برد. ولی به دست سربازان مصعب کشته شد. مصعب، سر مختار را پيش عبدالله بن زبير فرستاد. این واقعه در سال 67 هجری به وقوع پیوست.[29] به دستور مصعب، کف دست مختار را بریدند و کنار مسجد کوفه به دیوار با میخ کوبیدند و هم چنان باقی بود تا آن که حجاج بن یوسف ثقفی به کوفه آمد و دستور داد آن را از دیوار بردارند.[30]
رویارویی مصعب با خوارج
مصعب پس از قتل مختار از سوی برادرش به ولایت عراق رسید و در قصر حكومتى كوفه منزل كرد و كارگزاران خود را برای جمعآوری خراج گسيل داشت. در این سال جماعت خوارج در عراق و فارس و اهواز خروج كرده و خرابی بسیاری از خود بر جای گذاشتند. مصعب در هر دو دورهای که به ولایت عراق رسیده بود با خوارج به مبازره پرداخت.
حارث بن ربيعه، عامل مصعب بن زبير در بصره، به وى خبر داد كه خوارج سوى اهواز سرازير شدهاند و جز مهلب كسى مرد ميدانشان نيست.
مصعب پیکی سوی مهلب فرستاد كه عامل وی در موصل و جزيره بود و دستور داد كه آماده نبرد با خوارج شود و سوى آنها حركت كند. مهلب به بصره آمد و افرادی را برگزيد و با افرادی كه مىخواست سوى خوارج رفت. دو سپاه در منطقه سولاق به هم برخورد کرده و هشت ماه در آنجا نبرد سختی كردند، نبردى كه كسان به سختى آن نديده بودند.[31] مهلب همواره از شهرى براى تعقيب خوارج به شهر ديگرى مىرفت و پس از هر جنگ، جنگ ديگرى مىكرد و اين كار در تمام مدت حكومت عبدالله بن زبير تا هنگامى كه او كشته شد و حكومت به عبدالملك پسر مروان رسيد ادامه داشت.[32] همچنین مصعب با نجدة بن عامر حنفى حرورى که در ناحيه يمامه خروج كرده بود و سپس رهسپار بحرين گردید، روبرو گشت و آنها را شكست داد.[33]
درگیری مصعب و عبدالملک بن مروان
هنگامی که عبدالملک مخالفان خود در شام را به قتل رساند، با مشورت عدهای از درباریان به فکر تصرف عراق افتاد. از طرفی بسیاری از اشراف و بزرگان عراق نیز برای او نامه نوشته و او را به عراق دعوت کردند. [34]
وقتی عبدالملک به طرف عراق حرکت کرد، مصعب به مقابله با او شتافت. عبدالملک به خاطر دوستی و رفاقتی که از قبل با او داشت، پیش از جنگ از او درخواست کرد که با هم سخن بگویند[35] و یا کار را به شورا ارجاع دهند. [36]مصعب نپذیرفت و این در حالی بود که اکثر سربازان و فرماندهان سپاه او فریفتهی وعده و وعیدهای عبدالملک شده و به مروانیان پیوستند.[37] وى تا آخر مقاومت كرده و در واپسين دم از عروة بن مغيره، سيره حسين بن على(ع) را در هنگام شهادت پرسيد. او نيز گفت: حسين بن على حاضر به پذيرش حكم ابن زياد نشد، در آن موقع مصعب گفت:
ان الالى بالطف من آل هاشم تأسوا فسنوا للكراما لتاسيا
برگزیدگان خاندان هاشم در طف (كربلا) سنتی را پایهریزی کردند و اين سنت را براى مردم كريم باقى گذاشته كه بايد از آنها پيروى كنند[38]. به دنبال آن مصعب تا آخر ايستادگی کرد تا این که کشته شد. این رویداد در نیمه جمادی الاولی سال 72(ه.ق) اتفاق افتاد.[39] وی هنگام مرگ 36 سال داشت.[40]
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. ابن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، 1410، ط الأولى، ج 5، ص 140.
[2]. البلاذرى، فتوح البلدان، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1988، ص 450 - 448.
[3]. ابن خلدون، ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر، تحقيق خليل شحادة، بيروت، دار الفكر، ط الثانية، 1408، ج 1، ص 323.
[4]. ابن طقطقى، الفخرى فى الآداب السلطانية و الدول الاسلامية، تحقيق عبد القادر محمد مايو، بيروت، دار القلم العربى، 1418، ط الأولى، ص 124.
[5]. مسعودي، مروج الذهب، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج 3، ص 109.
[6]. ابن سعد، پیشین.
[7]. نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، چاپخانه سپهر، 1364، چاپ اول، ج 6، ص 105.
[8]. همان.
[9]. ابن قتيبة، المعارف، تحقيق ثروت عكاشة، القاهرة، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1992، ط الثانية، ص 224.
[10]. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاريخ، بور سعيد، مكتبة الثقافة الدينية، بى تا، ج 4، ص 91.
[11]. ابن قتيبة، الإمامة و السياسة، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، 1410، ط الأولى ج 2، ص 25 و طبری، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، 1387، ط الثانية، ج 6، ص 93.
[12]. طبری، پیشین، ج 6، ص 113 - 112.
[13]. ابن اعثم كوفى، الفتوح، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالأضواء، 1411، ط الأولى، ج 6، ص 328 - 327.
[14]. نویری، پیشین، ج 6، ص 66.
[15]. جعفریان، رسول؛ تاریخ خلفا، قم، انتشارات دلیل ما، 1383ش، چاپ سوم، ص 642.
[16]. ابو حنيفه دينورى، الأخبار الطوال، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش، ص 309 و ابن الأثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر - دار بيروت، 1385، ج 4، ص 275.
[17]. ابن اثیر، همان، ج 4، ص 280.
[18]. شبر، جواد؛ ادب الطف، بیروت، موسسه التاریخ العربی، 1422، ص 162 و مقرم، عبدارزاق؛ السیدالسکینه، انتشارات شریف رضی، 1413، چاپ اول، ص 112.
[19]. مقرم، همان.
[20]. البلاذرى، انساب الأشراف، تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1394، ط الأولى، ج 2، ص 195 و ابن كثير، البداية و النهاية، بيروت، دار الفكر، 1407، ج 8، ص 319 و و ابن سعد، پیشین، ج 5، ص 140 و ابن طقطقی، پیشین، ص 124 و علی بن ابی الغنائم العمری، المجدی، قم، مکتبه آیت الله مرعشی، 1409، الطبعه الاولی، ص 333.
[21]. ابن طقطقی، همان.
[22]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، مکتبه آیت الله مرعشی، 1387، الطبعه الثانیه، ج 20، ص 135.
[23]. ابن طیفور، بلاغات النسا، قم، انتشارات شریف رضی، بی تا، ص 192.
[24]. سبط بن جوزی، تذکره الخواص، قم، شریف رضی، 1418، ص 249.
[25]. طبری، پیشین، ج 8، ص 3279.
[26]. ابن قتیبه، پیشین، ج 2، ص 17.
[27]. دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 304.
[28]. دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 305 و طبری، پیشین ج 6، ص 96 و ابن اعثم، پیشین، ج 6، ص 286.
[29]. دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 308 - 307 و بلاذری، پیشین، ج 6، ص 441 - 439 و طبری، پیشین، ج 6، ص 116 - 115.
[30]. نویری، پیشین، ج 6، ص 45.
[31]. طبری، پیشین، ج 6، ص 127 و مستوفى، حمد الله؛ تاريخ گزيده، تحقيق عبد الحسين نوايى، تهران، امير كبير، 1364ش، چاپ سوم، ص 271.
[32]. دینوری، ابوحنیفه؛ پیشین، ص 275.
[33]. یعقوبی، احمدبن واضح؛ تاريخ اليعقوبى، بيروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 272.
[34]. ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 323.
[35]. ابن قتیبه، پیشین، ج 2، ص 35.
[36]. ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 326.
[37]. مسعودی، پیشین، ج 3، ص 106.
[38]. بلاذری، پیشین، ج 7، ص 92 و طبری، پیشین، ج 6، ص 156 و ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 327.
[39]. ابن سعد، پیشین، ج 5، ص 140.
[40]. نویری، پیشین، ج 6، ص 105.
ارسال نظر