مبنای سواد و بيسوادي تغییر کرده است
پارسینه: وقتي از زبان رييس محترم سازمان حفاظت محيط زيست ميشنويم كه چندين برابر بيش از ظرفيت از همه منابع آب، خاك و هواي تهران استفاده شده و هيچ يك از اين منابع طبيعي و ضروري براي زندگي در شهر تهران ديگر به حد استاندارد خود باز نخواهند گشت بيشتر پي به بيسوادي خود و جنايتي كه به واسطه جهل اكولوژيك عليه خودمان انجام دادهايم ميبريم.
به گزارش پارسینه، مهدي آهويي، عضو هيات علمي دانشگاه تهران در اعتماد نوشت:
حدود سه هفته پيش مراسم بزرگداشت روز هواي پاك در تهران برگزار شد. درست فرداي آن روز، براي مطالعه در حوزه تخصصي خود به كتابخانه وزارت امور خارجه در نياوران رفته بودم. وقتي از معابر شمال شهر تهران كه روزگاري به داشتن هواي لطيف و سبك مشهور بود، عبور ميكردم متوجه شدم كه ابري از دود و آلايندههاي غليظ آنچنان به سطح زمين نزديك شده كه عملا ديد افقي را در فاصله پانصدمتري محدود كرده است. اما عجيبتر آنكه تنها معدودي از ما به اين وضع معترضيم و اكثريتمان در انتظار راهحلي معجزه گونه سكوت پيشه كردهايم و برخي نيز انگار آن را عادي تلقي ميكنيم. به جاي سرودن مرثيهاي بر حال خود، جشن روز «هواي پاك» را برگزار ميكنيم كه حتي نام آن براي اهالي تهران به طنزي شبيه است.
در اين اوضاع و احوال، ناخودآگاه به ياد فيلم «خانه پدري» كيانوش عياري افتادم كه اين روزها تكليف اكران عمومي آن نامشخص است. در اين فيلم عياري با زيركي شايد روايتي را شرح ميدهد كه بر همه ما رفته است. داستان دختري كه در خانه پدري قرباني «جهل» پدر خود شده و به دست او زنده به گور ميشود. همه اهالي خانه وقتي پي به ماجرا ميبرند به نوعي «سكوت» ميكنند و نظارهگر هستند. برخي حتي پدر قاتل فرزند را تشويق هم ميكنند. اين سكوت و نظارهگري منفعلانه در طول چندين نسل ادامه مييابد. سرانجام داستان اينكه نحسي و عقوبت اين جنايت و سكوت ديگران، گريبان همه اهالي خانه در نسلهاي متمادي را ميگيرد و همه مكافات آن را پس ميدهند. حكايت زنده به گور شدن ما در تهران نيز از همين جنس است.
سالهاست كه همه ما شاهد اين هستيم كه وضعيت آب و هواي تهران روز به روز بدتر شده و شرايط زندگي در اين كلانشهر غيرقابل تحملتر ميشود. مهاجرت مهارگسيخته همچنان ادامه دارد و به جاي هر اقدامي براي كنترل آن، دولت محترم قبلي دو طبقه به ارتفاع تمام ساخت و سازها در تهران اضافه ميكند. تخريب پي در پي باغها و بلند مرتبهسازي بدون هرگونه محاسبه اثرات مخرب بلندمدت آن بر محيط زيست تهران بلاي جان اين شهر شده است.
زمان كودكي من گفته ميشد كه بيسواد كسي است كه قدرت خواندن و نوشتن نداشته باشد. بزرگتر كه شدم و به دبيرستان و دانشگاه رسيدم شنيدم كه ميگويند كسي كه مهارت كار كردن با كامپيوتر را نياموخته باشد بيسواد است. امروزه اما به لطف انواع و اقسام نرمافزارهاي «يوزر فرندلي» همه كس در هر قشري از جامعه و با هر ميزان از تحصيلات تقريبا امكان استفاده از كامپيوتر و گوشيهاي هوشمند و اينترنت را به دست آورده است. در دنياي امروز ديگر بيسوادي را به نسبت قدرت خواندن و نوشتن يا مهارت استفاده از كامپيوتر نميسنجند. اكنون بيسواد كسي است كه فهم اكولوژيك نسبت به محيطي كه در آن زندگي ميكند، نداشته باشد. اگر كاركرد سواد را در ايجاد امكان زندگي بهتر بدانيم، آنچه امروز به ما امكان بهتر زندگي كردن ميدهد فهم اكولوژيك است.
از اين منظر متاسفانه همه ما «بيسواد» بودهايم و هنوز هم هستيم. وقتي از زبان رييس محترم سازمان حفاظت محيط زيست ميشنويم كه چندين برابر بيش از ظرفيت از همه منابع آب، خاك و هواي تهران استفاده شده و هيچ يك از اين منابع طبيعي و ضروري براي زندگي در شهر تهران ديگر به حد استاندارد خود باز نخواهند گشت بيشتر پي به بيسوادي خود و جنايتي كه به واسطه جهل اكولوژيك عليه خودمان انجام دادهايم ميبريم. در غرب و شمال غرب تهران كه كريدور اصلي جريان باد تهران است تپهها را تا كيلومترها و تا نيمه راه كرج بريدهاند و به جاي آن صدها برج عظيم سربرافراشتهاند. هنگامي كه شمال تهران با كوههاي بلند محصور شده و جنوب آن هم رو به دشت باز قرار گرفته است غرب تهران عملا تنها كانال تنفسي شهر است.
در دوران قبل از انقلاب دهها كارخانه و صنايع آلاينده در محدوده غرب تهران تاسيس شد و حالا هم صدها برج بلند مرتبه در شمال غرب تهران همچون ديواري بلند به كوههاي البرز متصل شدهاند تا ما به دست خود جلوي تنها راه ممكن براي وزش نسيمي ملايم در تهران را هم سد كنيم. در همين زمان در منطقه ٢٢ درياچه مصنوعي درست ميكنيم و به آن فخر ميفروشيم. درست مثل اين است كه گلوي كسي را بفشاريم و او را تا مرز خفگي پيش ببريم و بعد در همان موقعيت زيورآلاتي را با هزار منت به او هديه بدهيم. تهران تنفس مصنوعي لازم دارد نه درياچه مصنوعي. صدها هزار مترمربع از باغات شمال و شمال شرق تهران نابود و ويران شد و به جاي آن برجهاي عظيم سربرافراشت تا بخشي از هزينه نجومي ساخت پل طبقاتي و بزرگراه در اين منطقه تامين شود.
همزمان روزانه چند هزار اتومبيل جديد ساخت داخل هم روانه خيابانهاي شهر ميشوند و انواع كاميونها و مينيبوسهاي فرسوده هم بيوقفه دود غليظتري از اگزوزهاي خود بيرون ميدهند. از آن طرف بر بيلبوردهاي نصب شده از سوي شهرداري در اين سو و آن سوي شهر اين شعار به چشم ميخورد: «آسمان آبي، زمين پاك» و در زير آن با فونت ريزتر نوشته شده: «يك تصميم جديد».
ميگويند جناب شهردار تهران اعلام كرده كه اين شعار سرلوحه برنامههاي شهرداري در سال آينده خواهد بود. من هرچقدر درباره اين شعار و مقصود شهرداري از طرح آن تامل كردم به نتيجهاي نرسيدم جز اينكه شايد خداي نكرده مسوولان شهرداري با اين شعار قصد دست انداختن و شوخي كردن با مردم تهران را داشتهاند. يعني آيا واقعا مسوولان شهرداري متوجه نشدهاند كه كمي براي گرفتن اين «تصميم جديد» دير شده است؟ متاسفانه جناب شهردار با ١٠ سال تاخير به اهميت اين شعار پي بردهاند؛ حالا كه در نتيجه ساخت و سازهاي بيحساب و كتاب و سياستهاي توسعهاي بيتوازن در اين سالها، ديگرچيزي از آسمان آبي و زمين پاك در تهران باقي نمانده است.
در بيلبوردهاي ديگري كلمه تهران به صورت كشيده نوشته شده و داخل آن چند نقطهچين قرار گرفته و سپس شهرداري اين پيام را به مردم ميدهد كه: «اينبار جاهاي خالي را پر نكنيم». باز هم من هميشه از خودم ميپرسم مخاطب واقعي اين پيام چه كسي بايد باشد؟ مردم تهران يا خود شهرداري؟ چه كسي جاهاي خالي را كه هيچ، باغهاي سرسبز شمال تهران از لويزان و ازگل و سوهانك گرفته تا كن و سولقان را كه در حكم تنها ريههاي تنفسي شهر بودند با برجهاي بتوني ١٥ تا ٤٠ طبقه پر كرده است؟ اگر بر فرض مالكان اين باغها هم مقصر بودهاند و مثلا براي به دست آوردن سود آني حاضر به خشكاندن درختها و بعد فروش آن به برجسازان شدهاند، آيا اين وظيفه مديران ارشد نبوده است تا بر اساس يك برنامه كلان و با نگاه استراتژيك نسبت به آينده عملا و نه در بيلبوردها مردم را از پر كردن جاهاي خالي شهر منع كنند؟
واقعيت اين است كه مشكل آب و هوا در تهران ديگر به اين سادگيها قابل ترميم و جبران نخواهد بود. ضربهاي كه به دست خود به زيرساختهاي اين شهر از زمين و آسمان وارد كردهايم آنقدر زياد و وسيع بوده كه نه فقط خودمان بلكه نسلهاي آينده هم تا دهههاي آينده تاوان و مكافات اين جهل ما را پس خواهند داد. ما شهري را كه خانه پدري ما بوده است به دست خودمان و به خاطر جهل اكولوژيك غيرقابل سكونت كردهايم. در عوض پل و بزرگراه يك طبقه و چند طبقه تا دلتان بخواهد داريم؛ برجهاي مافوق لوكسي ساختهايم كه هر آپارتمان آن دهها ميليارد تومان و بيشتر قيمتگذاري ميشوند، فول امكانات. فقط يك چيز ساده را در تهران از دست دادهايم: امكان زندگي كردن.
این مرگ تدریجی ماست