گوناگون

من برای برف تهران شعفی ندارم...

پارسینه: من برای برف تهران، سوزِ سرمای استخوان شکنِ تهران، برای شهری که انقدر زباله گرد و دستفروش‌های خردسالِ سرچهارراه دارد هیچ شعفی ندارم.

من ازمرد معتادی که سیم در صندوق صدقات کرده است، از دستانِ ریزِ اسفند چرخانِ پنج ساله، از تمامِ مظاهر ِ سخیفِ شهرم می‌گریزم. از مترو، از دستفروش‌های خطِ رو به تجریش (که کارش بار‌تر از متروی کهریزک است،) از لواشک‌های یخ زده، دفتر‌ها و باتری‌ها و هدفون‌ها و شورت‌ها و سفره‌های بسته بندی شدهٔ منجمد در کیف‌های بزرگ و کیسه‌های سنگین رو بر می‌گردانم.
و با‌‌ همان چشمی که می‌بندم و ندیده می‌گیرم، فراموش‌تر می‌کنم و فراموش‌تر می‌کنم اینجا کجاست.

به برف سلام نمی‌کنم. این برف نیست زهر است. زهر است که از آسمان می‌ریزد. سرمای خشکِ شهر بی‌تاریخ، از کلماتِ این نوشته تیز‌تر است ودر همین لحظه که کلماتم در تنت فرو می‌رود، هزار آدم در چند قدمی ما به جستجوی سقفند.

این شعار و تلنگر و یاداوری نیست. این همدستی من و توست در جشنوارهٔ دائمِ فراموشی. این پاک کردن صورت مسئله است.

که روزی هزار بار از خود نپرسم، این چه شهری است که طبعِ کریم طبیعت را به تیزیِ کشتار مبدل کرده؟

صالح تسبیحی

ارسال نظر

  • ناشناس

    لایککککککک افرین!

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار