يک فنجان چاي داغ با کمال الملک سينماي ايران
پارسینه: وقتي از پله هاي هتل به سمتم مي آيد، با هر قدم با ابهتش من را به ياد شخصيت هاي مهمي هم چون حبيب ظروفچي«سوته دلان»، رضا خوشنويس و رضا تفنگچي «هزاردستان»، ناصرالدين شاه «سلطان صاحبقران» و از همه مهم تر «کمال الملک» سينماي ايران مي اندازد.
مهربان، بسيار مودب و اتو کشيده از ويژگي هاي شاخص استاد بزرگ بازيگري سينماي ايران است. من در بجنورد، رو در روي استاد «جمشيد مشايخي» با کولهباري از تجربه و گرد و غباري که بر رخ و مويش نشسته است مي نشينم و استاد با لذت از زمان ورودش به اين حرفه حرف مي زند بنابراين سعي مي کنم به همراه پسرش سام و عکاس مان بيشتر شنونده باشم.
چه شد که براي دومين بار به بجنورد تشريف آورديد؟
من ايراني ام و همه جاي کشورم سراي من است. عاشق ايرانم و دعوت از سوي هر جاي ايران را حتي دورترين روستا و نقطه کشور، با عشق مي پذيرم چون هم خون دارم. چند سال پيش که براي نخستين مرتبه به بجنورد سفر کردم مردم اين شهر خيلي به من محبت داشتند و هرگز آن را فراموش نمي کنم. از دروغ متنفر هستم و بايد بگويم که اکنون آمده ام تا ديداري تازه کنم و بگويم خاک پاي مردم بجنورد هستم.
خيلي وقت است که خبري از شما در سينما و تلويزيون نيست، اين روزها کجا هستيد و وضعيت جسماني تان چگونه است؟
سال ها پيش از معده درد رنج مي بردم و يک شب از درد شديد به خود پيچيدم که ديگر به خاطر ندارم چه اتفاقي افتاد. فقط سام پسرم به من گفت که پزشک بيماري ام را سرطان تشخيص داده و گفته است که چه عمل کنند يا نکنند من مي ميرم اما سام گفته عملش کنيد. چون عمر و زندگي دست خداست زنده ماندم. 3سال بعد از اين عمل در کرمان صحنه تصادفي را براي سريالي فيلم برداري مي کرديم که متاسفانه زمين خوردم و پايم شکست و پزشک بيمارستان گفت که براي عمل من را به بيمارستان شيک و مدرني در تهران منتقل کنند. به آن ها گفتم مگر اين جا پزشک نداريد؟ من هم از اين مردم هستم و همان جا عمل شدم. بيماري و اين اتفاق سبب شد تا مدتي حضورم کم رنگ باشد.
نخستين بار چگونه وارد فضا و حال و هواي تئاتر و بازيگري شديد؟
پدرم افسر مهندس و تحصيل کرده آلمان و سوئد بود. او 4 کارخانه تاسيسات ارتش داشت و ديناميت، باروت، اسيد سولفوريک و الکل صنعتي توليد مي کرد. فاصله محل سکونت مان تا تهران 7 فرسخ و جاده خاکي بود و اتوبوس دائم نداشت که هر روز تهران بيايد و شايد ماهي يک مرتبه ماشين مي آمد. پدرم به دليل مشغله کاري فرصت نداشت من را به تهران بياورد اما برخي مواقع مادرم من را به تهران منزل اقوام و سپس تئاتر لاله زار مي برد که همان جا عاشق تئاتر شدم.
کلاس پنجم ابتدايي بودم که در مدرسه نمايشنامهاي با نام «مناظره شتر و موتور» اجرا شد و نقش شتر را من و موتور را ناصر حجازي بازي کرد و آن را در حياط مدرسه براي خانواده ها اجرا کرديم و همه بعد از ديدن تئاتر، از آن تعريف کردند.
همين موضوع سبب شد تا تابستان ها با دوستانم نمايشنامه بنويسم و کارگرداني و بازي کنم. افسري که ني مي زد وقتي کار ما را ديد تشويق شد تا تئاتر کار کند. او با ديگر افسران کار مي کرد و اگر نقشي داشت به ما هم مي داد. من به موسيقي و تئاتر علاقه مند بودم و دوست داشتم نوازنده ويولن شوم اما در شهر محل سکونتم فردي نبود که آموزش ببينم. پدرم من را يک سال در مدرسه شبانه روزي البرز ثبت نام کرد که تجديد شدم و به مادرم گفتم به پدر بگويد دوست ندارم اين جا تحصيل کنم. پدرم دوندگي کرد و 3 کلاسي که در شهرمان نداشتيم تشکيل شد.
سپس به دبيرستان نظام و دانشکده افسري رفتم اما با روحيه ام سازگاري نداشت. البته هميشه سرگروهبان و ارشد کلاس و خيلي منضبط بودم و دوست نداشتم فردي به من توهين کند و اين احساس را اکنون هم دارم؛ به همه احترام مي گذارم و دوست دارم احترام ببينم. من هم «رضا تفنگچي» و هم «رضا خوشنويس» هستم و ويژگي هاي اين 2 شخصيت در من وجود دارد. از دانشکده افسري فرار کردم و خدمت سربازي را در اروميه گذراندم.
آيا شما نخستين فردي بوديد که به استخدام اداره هنرهاي دراماتيک درآمديد؟
بله. دايي ام از علاقه من نسبت به تئاتر و بازيگري مطلع بود و به من گفت اداره اي با نام اداره هنرهاي دراماتيک تاسيس شده و رئيس آن دکتر فروغ است و من با رئيس کارگزيني اداره کل هنرهاي زيبا دوست هستم و من را به او معرفي کرد تا از اين طريق او هم من را به دکتر فروغ معرفي کند. من به اين اداره رفتم و هيچ هنرمندي آن جا استخدام نشده بود بعد از ملاقات با دکتر فروغ، وي به من کتاب نمايشنامه ترجمه شده اي داد و گفت يک ساعت زمان مي دهم و بعد بيا بخشي از آن را بخوان و از من تست گرفت و گفت استعداد دارم. حتي به من گفت روي پوشه اي بنويسم: «رياست اداره هنرهاي دراماتيک دکتر فروغ» و از خطم هم تعريف کرد. سال 1336 هم زمان با تاسيس اين اداره من به عنوان نخستين فرد در اين اداره استخدام شدم و چند سال طول کشيد تا ديگر همکاران استخدام شدند. حميد سمندريان در آلمان دوره ديده بود و به استخدام اين اداره در آمد و او بهترين کارگردان تئاتر ايران و استادم بود. سپس اسماعيل شنگله، محمدعلي کشاورز، داوود رشيدي، جعفر والي زاده، جميله شيخي، اسماعيل داور فر، علي نصيريان و عزت ا... انتظامي آمدند. بعد گروه هنر ملي به اداره هنرهاي دراماتيک وابسته شد.
به خاطر داريد که براي نخستين مرتبه چه زماني مقابل دوربين ظاهر شديد؟
ما برنامه هاي زنده را 3 دوربينه در شبکه دوم اجرا مي کرديم. البته متن هاي 45 دقيقه اي را ابتدا يک ماه تمرين مي کرديم و سپس به صورت زنده اجرا مي کرديم. تا اين که من براي سالن کوچکي در اداره تئاتر دنبال پرده و صندلي رفتم و در آن متن هاي کم پرسوناژ را اجرا کرديم.
نخستين مرتبه چه زماني جلوي دوربين سينما رفتيد؟
مرحوم علي داريوش فيلم کوتاه 20 دقيقه اي ساخت که در آن بازي کردم و سپس به کارم در تئاتر ادامه دادم تا سال 1343 در فيلم «خشت و آينه» ابراهيم گلستان بازي کردم که نخستين نقش جدي ام بود، چون او 30 جلسه با من و چند بازيگر ديگر فيلم تمرين کرد تا از بازي غلو شده و اغراق آميز تئاتري بيرون بياييم و بازي زير پوستي ارائه دهيم. هميشه گفته ام که استاد من در سينما ابراهيم گلستان است.
از سال 1343 تا 1348 به کارم در تئاتر ادامه دادم و سپس در يک سال در فيلم هاي «گاو» و «قيصر» بازي کردم.
بعد از آن روزي در اداره تئاتر عصباني شدم و دعوا کردم و استعفا کردم و سپس در سينما کار کردم. 9ماه بعد از ماجراي استعفايم وزير به من گفت چرا رفتي و دليلش را توضيح دادم و بالاخره به من گفت بروم با روحاني رئيس اداره کل فعاليت هاي هنري آشتي کنم و من هم اين کار را انجام دادم. تا سال 1352 من در تئاتر و سينما فعاليت مي کردم.
از اين سال به بعد بود که با زنده ياد علي حاتمي آشنا شديد؟
علي حاتمي قبل از ورودش به سينما، از من و خدابيامرز حسين کسبيان دعوت کرد و مي خواست فيلمي بسازد که ساخته نشد. هم چنين براي يکي از نقش هاي اصلي فيلم «طوقي» با تهيه کننده به تفاهم نرسيدم و بازي نکردم و علي تصور کرد از او خوشم نمي آيد. تا سال 1353 که 6داستان از مولوي را مقابل دوربين برد و دوستان ماجراي به تفاهم نرسيدن من و تهيه کننده براي بازي در فيلم «طوقي» را برايش تعريف کردند و سپس در 6 داستان مولوي بازي کردم. در سال 1354در سريال «سلطان صاحبقران» نقش ناصر الدين شاه را بازي کردم. قبل از انقلاب، «سوته دلان» را با علي حاتمي و سپس با کارگردان هاي بزرگي همچون ناصر تقوايي،«نفرين» و با بهمن فرمان آرا، «شازده احتجاب» را کار کردم.
بعد از انقلاب «هزار دستان» نخستين سريالي بود که در آن ايفاي نقش کرديد.
علي به من گفت شبيه پدرم هستي و دوست دارم سريال را روي تو کليد بزنم. فيلم برداري سريال خيلي طولاني شد چون مسئولان تلويزيون دائم تغيير مي کردند، بنابراين از سال 58 تا 64 فيلم برداري سريال طول کشيد و جالب اين جاست که بازيگران هيچ کدام نقش را گم نکردند و راکورد خود را از دست ندادند.
دستمزدها چگونه بود؟
علي گفت تازه انقلاب شده است و بايد با دستمزد خيلي پايين شروع کنيم تا هنر را زنده نگه داريم و حفظ کنيم. البته ابتدا با من و سپس با ديگر بازيگران مشورت کرد (روحش شاد).
اگر به گذشته اي که با اين همه دقت و لذت از آن حرف مي زنيد بر گرديم، کدام يک از نقش ها را دوباره انتخاب مي کنيد تا بازي کنيد؟
نقش هاي زيادي است که دوست دارم اما بيشتر از همه به 3 نقش علاقه دارم؛ يکي نقش کمال الملک بود که مي ترسيدم بازي کنم چون برخي از شاگردان استاد در قيد حيات و عده اي هم کمال الملک را ديده بودند و وحشت داشتم نقشش را بازي کنم تا اين که يک شب خواب کمال الملک را ديدم. سپس براي ياد گيري هنر نقاشي پيش يکي از نقاشان بزرگ با نام شکيبا رفتم و با اين هنر سخت که کمال الملک داشت، آشنا شدم. نقش ناصر الدين شاه را دوست دارم دوباره بازي کنم. براي رسيدن به اين نقش 5 کتاب خواندم. هم چنين در فيلم «يک بوس کوچولو» نقش يک نويسنده وطن پرست و شريف را بازي کردم. عاشق آن شخصيت بودم چون با دکتر گلشيري و دکتر ساجدي خيلي رفيق بودم و آن ها را مي شناختم.
بيش از چند دهه، فعاليت در سينما و افت و خيز را در هنر تجربه کرديد؛ به عقيده شما اين سيري که طي کرده ايد صعودي بوده يا نزولي؟
متأسفانه رو به صعود نبود. ما وقتي با ابراهيم گلستان کار کرديم30 جلسه تمرين داشتيم تا از بازي غلو آميز بيرون بياييم. فيلم «گاو» را در اداره تئاتر با داريوش مهرجويي به مدت يک ماه تمرين کرديم و حتي ميزانسن به ما داد. ما نقش را آناليز و بررسي کرديم اما اکنون عجيب است که براي بازي در يک سريال همان لحظه که مي خواهيم جلوي دوربين برويم، متن را به دست ما مي دهند که فاجعه و خيلي زشت است. کارگردان، بازيگر و عوامل ديگر بايد متن را قبل از فيلم برداري بخوانند و بازيگر بايد نقش را مال خود کند، ما اين را ياد گرفتيم و اکنون شيوه اي که در پيش گرفته اند کلاه گذاشتن سر مردم است. ما نويسنده، کارگردان، بازيگر و عوامل حرفه اي داريم اما فردي از گرد راه مي رسد و تهيه کننده را مي بيند و از کارگردان و بازيگران دستمزد کمتري مي گيرد بنابراين نقش را به آن فرد تازه وارد مي دهند و متاسفانه فيلم هم داستان ندارد.
به دليل نبود فيلم نامه برخي بازيگران بداهه حرف مي زنند و البته بعضي ها نقش مي خرند و از اين طريق وارد حرفه بازيگري مي شوند، نظر شما چيست؟
همين طور است؛ آن ها به تهيه کننده پول مي دهند و نقش مي خرند! چگونه بگويم سينما اين گونه نيست. اکنون يک فوتباليست را به تئاتر مي آورند و تئاتر شوخي شده است. به خدا قسم ما 3 ماه نمايش تمرين مي کرديم و به محض اين که از پشت دکور مي خواستيم داخل سن بشويم يک دفعه تمام ديالوگ ها را از ترس و احترام گذاشتن به تماشاچي از ياد مي برديم.
خيلي از جوانان براي به شهرت رسيدن و برخي هم به دليل علاقه دوست دارند وارد حرفه بازيگري شوند، به آن ها چه پيشنهادي داريد؟
مسئله نخست در بازيگري به خصوص در تئاتر اين است فردي که ورود پيدا مي کند ابداً به شهرت آن فکر نکند و عاشق اين حرفه باشد تا از اين طريق به مردم کمک کند و خدمتگزار مردم باشد، بنابراين زياد مطالعه و تمرين کند تا هنرمند برجسته اي شود. حال در کنار کاري که او انجام مي دهد شهرت هم پيدا مي کند که يک چيز ديگر است، اما اگر به خاطر شهرت وارد اين حرفه شود، به جايي نخواهد رسيد. به خاطر دارم متني را تمرين مي کرديم و بزرگي ديد و گفت فردا شب که اجرا کنيد چون مردم ايران هنر دوست هستند تشويق تان مي کنند و اگر به خود بگيريد و فکر کنيد خيلي مهم شده ايد، لحظه سقوط شماست. آن جا بايد بترسيد و به هيچ شدن برسيد و از هيچ شروع کنيد و سعي کنيد کار و مطالعه کنيد تا موفق شويد.
معتقدم جوانان علاقه مند در کنار مطالعه بايد روي صحنه تئاتر بسيار کار کنند و زحمت بکشند. استادم «امير حسين آريان پور» که روحش شاد،4 چيز را به ما ياد داد و گفت: در يک اثر بايد اين 4 نکته وجود داشته باشد تا شما بگوييد اين اثر هنري است؛ قابل فهم براي اکثريت و متوسط از لحاظ شعورباشد، مبتذل نباشد، تز و فلسفه جديدي ارائه دهد و اميدوار کننده باشد.
از جوانان نسل شما به تعداد انگشتان دست ماندگار شدند و مانند شما، محمد علي کشاورز، داوود رشيدي و علي نصيريان ديگر نيست. بازي نسل هاي بعدي تان همچون پرستويي، رادان و گلزار را چگونه ديديد؟
شهاب حسيني، کوروش تهامي، پرويز پرستويي و فاطمه معتمد آريا هنرمندان درجه يکي هستند. معتمد آريا و پرستويي در سريالي هم بازي بودند و در سکانسي پرستويي از زندان زنگ زد و ابتدا با دخترش حرف زد و سپس گوشي را به معتمدآريا که نقش همسرش را بازي مي کرد، داد. او وقتي گوشي را گرفت يک بازي زير پوستي داشت که بي نظير بود، به خودش هم گفتم. معتمد آريا براي شهرت نيامده است او هنرمند و قابل احترام است. هنرمند بايد نوکر و کلفت مردم باشد. اين را هم بگويم که جواناني در اين حرفه به مقام هنري رسيده اند و اکنون استاد من هستند و افتخار مي کنم و اگر غير از اين باشد تکامل معنا پيدا نمي کند.
اتفاق افتاده که دل تان براي نقشي تنگ شده باشد؟
براي نقش «خان دايي» فيلم قيصر دلم تنگ شده است. اکنون اين نقش به سن من مي خورد.
گفت و گو: مریم ضیغمی/روزنامه خراسان شمالي
چه شد که براي دومين بار به بجنورد تشريف آورديد؟
من ايراني ام و همه جاي کشورم سراي من است. عاشق ايرانم و دعوت از سوي هر جاي ايران را حتي دورترين روستا و نقطه کشور، با عشق مي پذيرم چون هم خون دارم. چند سال پيش که براي نخستين مرتبه به بجنورد سفر کردم مردم اين شهر خيلي به من محبت داشتند و هرگز آن را فراموش نمي کنم. از دروغ متنفر هستم و بايد بگويم که اکنون آمده ام تا ديداري تازه کنم و بگويم خاک پاي مردم بجنورد هستم.
خيلي وقت است که خبري از شما در سينما و تلويزيون نيست، اين روزها کجا هستيد و وضعيت جسماني تان چگونه است؟
سال ها پيش از معده درد رنج مي بردم و يک شب از درد شديد به خود پيچيدم که ديگر به خاطر ندارم چه اتفاقي افتاد. فقط سام پسرم به من گفت که پزشک بيماري ام را سرطان تشخيص داده و گفته است که چه عمل کنند يا نکنند من مي ميرم اما سام گفته عملش کنيد. چون عمر و زندگي دست خداست زنده ماندم. 3سال بعد از اين عمل در کرمان صحنه تصادفي را براي سريالي فيلم برداري مي کرديم که متاسفانه زمين خوردم و پايم شکست و پزشک بيمارستان گفت که براي عمل من را به بيمارستان شيک و مدرني در تهران منتقل کنند. به آن ها گفتم مگر اين جا پزشک نداريد؟ من هم از اين مردم هستم و همان جا عمل شدم. بيماري و اين اتفاق سبب شد تا مدتي حضورم کم رنگ باشد.
نخستين بار چگونه وارد فضا و حال و هواي تئاتر و بازيگري شديد؟
پدرم افسر مهندس و تحصيل کرده آلمان و سوئد بود. او 4 کارخانه تاسيسات ارتش داشت و ديناميت، باروت، اسيد سولفوريک و الکل صنعتي توليد مي کرد. فاصله محل سکونت مان تا تهران 7 فرسخ و جاده خاکي بود و اتوبوس دائم نداشت که هر روز تهران بيايد و شايد ماهي يک مرتبه ماشين مي آمد. پدرم به دليل مشغله کاري فرصت نداشت من را به تهران بياورد اما برخي مواقع مادرم من را به تهران منزل اقوام و سپس تئاتر لاله زار مي برد که همان جا عاشق تئاتر شدم.
کلاس پنجم ابتدايي بودم که در مدرسه نمايشنامهاي با نام «مناظره شتر و موتور» اجرا شد و نقش شتر را من و موتور را ناصر حجازي بازي کرد و آن را در حياط مدرسه براي خانواده ها اجرا کرديم و همه بعد از ديدن تئاتر، از آن تعريف کردند.
همين موضوع سبب شد تا تابستان ها با دوستانم نمايشنامه بنويسم و کارگرداني و بازي کنم. افسري که ني مي زد وقتي کار ما را ديد تشويق شد تا تئاتر کار کند. او با ديگر افسران کار مي کرد و اگر نقشي داشت به ما هم مي داد. من به موسيقي و تئاتر علاقه مند بودم و دوست داشتم نوازنده ويولن شوم اما در شهر محل سکونتم فردي نبود که آموزش ببينم. پدرم من را يک سال در مدرسه شبانه روزي البرز ثبت نام کرد که تجديد شدم و به مادرم گفتم به پدر بگويد دوست ندارم اين جا تحصيل کنم. پدرم دوندگي کرد و 3 کلاسي که در شهرمان نداشتيم تشکيل شد.
سپس به دبيرستان نظام و دانشکده افسري رفتم اما با روحيه ام سازگاري نداشت. البته هميشه سرگروهبان و ارشد کلاس و خيلي منضبط بودم و دوست نداشتم فردي به من توهين کند و اين احساس را اکنون هم دارم؛ به همه احترام مي گذارم و دوست دارم احترام ببينم. من هم «رضا تفنگچي» و هم «رضا خوشنويس» هستم و ويژگي هاي اين 2 شخصيت در من وجود دارد. از دانشکده افسري فرار کردم و خدمت سربازي را در اروميه گذراندم.
آيا شما نخستين فردي بوديد که به استخدام اداره هنرهاي دراماتيک درآمديد؟
بله. دايي ام از علاقه من نسبت به تئاتر و بازيگري مطلع بود و به من گفت اداره اي با نام اداره هنرهاي دراماتيک تاسيس شده و رئيس آن دکتر فروغ است و من با رئيس کارگزيني اداره کل هنرهاي زيبا دوست هستم و من را به او معرفي کرد تا از اين طريق او هم من را به دکتر فروغ معرفي کند. من به اين اداره رفتم و هيچ هنرمندي آن جا استخدام نشده بود بعد از ملاقات با دکتر فروغ، وي به من کتاب نمايشنامه ترجمه شده اي داد و گفت يک ساعت زمان مي دهم و بعد بيا بخشي از آن را بخوان و از من تست گرفت و گفت استعداد دارم. حتي به من گفت روي پوشه اي بنويسم: «رياست اداره هنرهاي دراماتيک دکتر فروغ» و از خطم هم تعريف کرد. سال 1336 هم زمان با تاسيس اين اداره من به عنوان نخستين فرد در اين اداره استخدام شدم و چند سال طول کشيد تا ديگر همکاران استخدام شدند. حميد سمندريان در آلمان دوره ديده بود و به استخدام اين اداره در آمد و او بهترين کارگردان تئاتر ايران و استادم بود. سپس اسماعيل شنگله، محمدعلي کشاورز، داوود رشيدي، جعفر والي زاده، جميله شيخي، اسماعيل داور فر، علي نصيريان و عزت ا... انتظامي آمدند. بعد گروه هنر ملي به اداره هنرهاي دراماتيک وابسته شد.
به خاطر داريد که براي نخستين مرتبه چه زماني مقابل دوربين ظاهر شديد؟
ما برنامه هاي زنده را 3 دوربينه در شبکه دوم اجرا مي کرديم. البته متن هاي 45 دقيقه اي را ابتدا يک ماه تمرين مي کرديم و سپس به صورت زنده اجرا مي کرديم. تا اين که من براي سالن کوچکي در اداره تئاتر دنبال پرده و صندلي رفتم و در آن متن هاي کم پرسوناژ را اجرا کرديم.
نخستين مرتبه چه زماني جلوي دوربين سينما رفتيد؟
مرحوم علي داريوش فيلم کوتاه 20 دقيقه اي ساخت که در آن بازي کردم و سپس به کارم در تئاتر ادامه دادم تا سال 1343 در فيلم «خشت و آينه» ابراهيم گلستان بازي کردم که نخستين نقش جدي ام بود، چون او 30 جلسه با من و چند بازيگر ديگر فيلم تمرين کرد تا از بازي غلو شده و اغراق آميز تئاتري بيرون بياييم و بازي زير پوستي ارائه دهيم. هميشه گفته ام که استاد من در سينما ابراهيم گلستان است.
از سال 1343 تا 1348 به کارم در تئاتر ادامه دادم و سپس در يک سال در فيلم هاي «گاو» و «قيصر» بازي کردم.
بعد از آن روزي در اداره تئاتر عصباني شدم و دعوا کردم و استعفا کردم و سپس در سينما کار کردم. 9ماه بعد از ماجراي استعفايم وزير به من گفت چرا رفتي و دليلش را توضيح دادم و بالاخره به من گفت بروم با روحاني رئيس اداره کل فعاليت هاي هنري آشتي کنم و من هم اين کار را انجام دادم. تا سال 1352 من در تئاتر و سينما فعاليت مي کردم.
از اين سال به بعد بود که با زنده ياد علي حاتمي آشنا شديد؟
علي حاتمي قبل از ورودش به سينما، از من و خدابيامرز حسين کسبيان دعوت کرد و مي خواست فيلمي بسازد که ساخته نشد. هم چنين براي يکي از نقش هاي اصلي فيلم «طوقي» با تهيه کننده به تفاهم نرسيدم و بازي نکردم و علي تصور کرد از او خوشم نمي آيد. تا سال 1353 که 6داستان از مولوي را مقابل دوربين برد و دوستان ماجراي به تفاهم نرسيدن من و تهيه کننده براي بازي در فيلم «طوقي» را برايش تعريف کردند و سپس در 6 داستان مولوي بازي کردم. در سال 1354در سريال «سلطان صاحبقران» نقش ناصر الدين شاه را بازي کردم. قبل از انقلاب، «سوته دلان» را با علي حاتمي و سپس با کارگردان هاي بزرگي همچون ناصر تقوايي،«نفرين» و با بهمن فرمان آرا، «شازده احتجاب» را کار کردم.
بعد از انقلاب «هزار دستان» نخستين سريالي بود که در آن ايفاي نقش کرديد.
علي به من گفت شبيه پدرم هستي و دوست دارم سريال را روي تو کليد بزنم. فيلم برداري سريال خيلي طولاني شد چون مسئولان تلويزيون دائم تغيير مي کردند، بنابراين از سال 58 تا 64 فيلم برداري سريال طول کشيد و جالب اين جاست که بازيگران هيچ کدام نقش را گم نکردند و راکورد خود را از دست ندادند.
دستمزدها چگونه بود؟
علي گفت تازه انقلاب شده است و بايد با دستمزد خيلي پايين شروع کنيم تا هنر را زنده نگه داريم و حفظ کنيم. البته ابتدا با من و سپس با ديگر بازيگران مشورت کرد (روحش شاد).
اگر به گذشته اي که با اين همه دقت و لذت از آن حرف مي زنيد بر گرديم، کدام يک از نقش ها را دوباره انتخاب مي کنيد تا بازي کنيد؟
نقش هاي زيادي است که دوست دارم اما بيشتر از همه به 3 نقش علاقه دارم؛ يکي نقش کمال الملک بود که مي ترسيدم بازي کنم چون برخي از شاگردان استاد در قيد حيات و عده اي هم کمال الملک را ديده بودند و وحشت داشتم نقشش را بازي کنم تا اين که يک شب خواب کمال الملک را ديدم. سپس براي ياد گيري هنر نقاشي پيش يکي از نقاشان بزرگ با نام شکيبا رفتم و با اين هنر سخت که کمال الملک داشت، آشنا شدم. نقش ناصر الدين شاه را دوست دارم دوباره بازي کنم. براي رسيدن به اين نقش 5 کتاب خواندم. هم چنين در فيلم «يک بوس کوچولو» نقش يک نويسنده وطن پرست و شريف را بازي کردم. عاشق آن شخصيت بودم چون با دکتر گلشيري و دکتر ساجدي خيلي رفيق بودم و آن ها را مي شناختم.
بيش از چند دهه، فعاليت در سينما و افت و خيز را در هنر تجربه کرديد؛ به عقيده شما اين سيري که طي کرده ايد صعودي بوده يا نزولي؟
متأسفانه رو به صعود نبود. ما وقتي با ابراهيم گلستان کار کرديم30 جلسه تمرين داشتيم تا از بازي غلو آميز بيرون بياييم. فيلم «گاو» را در اداره تئاتر با داريوش مهرجويي به مدت يک ماه تمرين کرديم و حتي ميزانسن به ما داد. ما نقش را آناليز و بررسي کرديم اما اکنون عجيب است که براي بازي در يک سريال همان لحظه که مي خواهيم جلوي دوربين برويم، متن را به دست ما مي دهند که فاجعه و خيلي زشت است. کارگردان، بازيگر و عوامل ديگر بايد متن را قبل از فيلم برداري بخوانند و بازيگر بايد نقش را مال خود کند، ما اين را ياد گرفتيم و اکنون شيوه اي که در پيش گرفته اند کلاه گذاشتن سر مردم است. ما نويسنده، کارگردان، بازيگر و عوامل حرفه اي داريم اما فردي از گرد راه مي رسد و تهيه کننده را مي بيند و از کارگردان و بازيگران دستمزد کمتري مي گيرد بنابراين نقش را به آن فرد تازه وارد مي دهند و متاسفانه فيلم هم داستان ندارد.
به دليل نبود فيلم نامه برخي بازيگران بداهه حرف مي زنند و البته بعضي ها نقش مي خرند و از اين طريق وارد حرفه بازيگري مي شوند، نظر شما چيست؟
همين طور است؛ آن ها به تهيه کننده پول مي دهند و نقش مي خرند! چگونه بگويم سينما اين گونه نيست. اکنون يک فوتباليست را به تئاتر مي آورند و تئاتر شوخي شده است. به خدا قسم ما 3 ماه نمايش تمرين مي کرديم و به محض اين که از پشت دکور مي خواستيم داخل سن بشويم يک دفعه تمام ديالوگ ها را از ترس و احترام گذاشتن به تماشاچي از ياد مي برديم.
خيلي از جوانان براي به شهرت رسيدن و برخي هم به دليل علاقه دوست دارند وارد حرفه بازيگري شوند، به آن ها چه پيشنهادي داريد؟
مسئله نخست در بازيگري به خصوص در تئاتر اين است فردي که ورود پيدا مي کند ابداً به شهرت آن فکر نکند و عاشق اين حرفه باشد تا از اين طريق به مردم کمک کند و خدمتگزار مردم باشد، بنابراين زياد مطالعه و تمرين کند تا هنرمند برجسته اي شود. حال در کنار کاري که او انجام مي دهد شهرت هم پيدا مي کند که يک چيز ديگر است، اما اگر به خاطر شهرت وارد اين حرفه شود، به جايي نخواهد رسيد. به خاطر دارم متني را تمرين مي کرديم و بزرگي ديد و گفت فردا شب که اجرا کنيد چون مردم ايران هنر دوست هستند تشويق تان مي کنند و اگر به خود بگيريد و فکر کنيد خيلي مهم شده ايد، لحظه سقوط شماست. آن جا بايد بترسيد و به هيچ شدن برسيد و از هيچ شروع کنيد و سعي کنيد کار و مطالعه کنيد تا موفق شويد.
معتقدم جوانان علاقه مند در کنار مطالعه بايد روي صحنه تئاتر بسيار کار کنند و زحمت بکشند. استادم «امير حسين آريان پور» که روحش شاد،4 چيز را به ما ياد داد و گفت: در يک اثر بايد اين 4 نکته وجود داشته باشد تا شما بگوييد اين اثر هنري است؛ قابل فهم براي اکثريت و متوسط از لحاظ شعورباشد، مبتذل نباشد، تز و فلسفه جديدي ارائه دهد و اميدوار کننده باشد.
از جوانان نسل شما به تعداد انگشتان دست ماندگار شدند و مانند شما، محمد علي کشاورز، داوود رشيدي و علي نصيريان ديگر نيست. بازي نسل هاي بعدي تان همچون پرستويي، رادان و گلزار را چگونه ديديد؟
شهاب حسيني، کوروش تهامي، پرويز پرستويي و فاطمه معتمد آريا هنرمندان درجه يکي هستند. معتمد آريا و پرستويي در سريالي هم بازي بودند و در سکانسي پرستويي از زندان زنگ زد و ابتدا با دخترش حرف زد و سپس گوشي را به معتمدآريا که نقش همسرش را بازي مي کرد، داد. او وقتي گوشي را گرفت يک بازي زير پوستي داشت که بي نظير بود، به خودش هم گفتم. معتمد آريا براي شهرت نيامده است او هنرمند و قابل احترام است. هنرمند بايد نوکر و کلفت مردم باشد. اين را هم بگويم که جواناني در اين حرفه به مقام هنري رسيده اند و اکنون استاد من هستند و افتخار مي کنم و اگر غير از اين باشد تکامل معنا پيدا نمي کند.
اتفاق افتاده که دل تان براي نقشي تنگ شده باشد؟
براي نقش «خان دايي» فيلم قيصر دلم تنگ شده است. اکنون اين نقش به سن من مي خورد.
گفت و گو: مریم ضیغمی/روزنامه خراسان شمالي
از پور مخبر چه خبر راستی از عطاران چه خبر استاااااد!!دیگه افاضات نمی فرمایی؟؟؟در سن و سال شما حسادت قبیحه !
اگربنده حقیر کمترازقطمیر دراین سایت ها ی اینترنتی کاره ای بودم تا زمان عذرخواهی رسمی اقای رضا عطاران ازاستادمسلم ومعلم اخلاق اجتماعی عالم سینمای ایران جناب اقای جمشید مشایخی بابت موضوع کندن شلوار برای خنداندن مردم نام ایشان را نمیبردم حالاکه نه ته پیازم ونه سرپیاز به اقای رضا عطاران عرض میکنم شماکه زحمت کشیده مدارج وقاحت وبی ادبی را تا پله ماقبل اخر پیموده اید لطفا ان پله وقدم اخررا هم بردارید چون بین مشتریان شما ادمهای شیرخشت مزاج دوگانه سوزهم پیدا میشوند که منتظر سورپریزشماهستند
کمال الملک!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟این آقا خیلی از خودش مچکره