شما آنقدرها هم باهوش نیستید!
پارسینه: مجله ایندپندنت به بازبینی کتابی پرداخته است با عنوان «شما آنقدرها هم باهوش نیستید» که توسط روزنامه نگار امریکاییDavid McRaney نوشته شده است. او می گوید:« موضوع اصلی کتابم این است که نشان دهم ما روایت کنندگان درستی در باره شخصیت وجودی خودمان نیستیم ».
معنا دادن به اتفاقات تصادفی
به گزارش پارسینه، نویسنده در بخشی از کتابش سعی می کند از دو مثال مشخص استفاده کند تا ما را متوجه سازد که قدرت فریفتن ذهن انسان چقدر ساده و واقعی می تواند باشد. او از ما می خواهد یک کابوی امریکایی را تجسم کنیم که به دیوار کنار اصطبلش در مزرعه، بدون هیچ هدف گیری، چندین بار شلیک کرده است. در مرحله بعدی ما را راهنمایی می کند به سمت دیوار اصطبل که گلوله باران شده است برویم. سپس به همراه او به دورِ محل های شلک شده، خطوطی شبیه دایره هدف و نشانه گیری ترسیم می کنیم طوری که انگار اغلب گلوله ها درست در وسط هدف اصابت کرده است . وقتی دوباره از دیوار فاصله می گیریم می بینیم که خیلی راحت این تصور به ذهن خطور می کند که کابوی مورد نظر، از ابتدا به هدف مشخصی نشانه رفته بود.
نکته ظریف در این مثال این است که ذهن بشر میل وافری دارد تا اتفاقاتی که تصادفا شبیه هم هستند را در کنار هم بچیند و از آن برای خود یک حقیقت جدید ولی غیرواقعی خلق کند. برای مثال دقیقتر، نویسنده کتاب نگاهی به دو واقعه تاریخی در باره نحوه ترور دو رئیس جمهور امریکا، ابراهام لینکلن و کندی می اندازد. اتفاقاتی که به اعتقاد بسیاری از امریکایی ها، بسیار مشابه هستند.
لینکلن در سالن تئاتر « فورد» کشته شده است و کندی در ماشین مدلِ فورد به قتل رسیده است. هر دو در کنار زن های شان نشسته بودند و روز مرگ شان هم جمعه بود… از این زاویه، هر فرد به سهم خود می تواند تشابهات کمابیش خط و ربط داری پیدا کند و به عبارتی عمومی تر همیشه این امکان وجود دارد که برای اتفاقات تصادفی در زندگی اش، معنا و جهت بیابد.
ذهن بشر به گفته نویسنده، تلاش زیادی دارد تا به یک قرار و روال منظم دست یابد. دیوید مکرنی می افزاید: « مغز ما، هرج و مرج و بی نظمی را نمی پسندد و به همین خاطر در به در به دنبال شباهت هایی است که بتواند روش تشخیص خود را سر وسامان دهد. ذهن بشر همواره شلیک های بی هدف کابوی به دیوار اصطبل را به کمک نشانه های ساختگی به تیراندازی هدفمند و با نیت از پیش تعیین شده تبدیل می کند.»
خاطرات، تصاویر ضبط شدهی واقعی نیستند
در این مثال، نویسنده کتاب، یکی از عمومی ترین اشتباهات ذهن انسان یعنی صحت و سقم خاطرات را به زیر سئوال می برد. او در طی تفسیر یک مثال مشخص، بر این نکته پای می فشارد که خاطرات بایگانی شده در ذهن بشر، همیشه بعد از افزوده شدن اطلاعات جدیدتر، بازسازی می شود و تغییر می کند. به عبارت دیگر، خاطرات ما، نمایش بدون چون و چرای یک تصویر ثابت از گذشته نیست.
برای روشن شدن این ادعا، او به سراغ یک تحقیق که توسط خانم الیزابت لوفتوس در سال ۱۹۷۱ انجام شده می رود تا نشان دهد هر بار که یک خاطره واقعی را بازسازی و یا یادآوری می کنیم، تصویر جدیدی از خاطره اولیه در مغز نقش می بندد که دفعه بعد به عنوان خاطره اصلی ظاهر می شود.
در تجربه تحقیقی خانم لوفتوس، فیلم تصادف کردن دو ماشین را به یک گروه نشان می دهند. بعد از آن افراد داخل گروه که خاطره بصری مشابهی از صحنه تصادف دارند را به دو گروه تقسیم می کنند. گروه تحقیقاتی، ضمن به کارگیری لحن های متفاوت، ماجرای تصادف ماشین را برای دو گروه شرح می دهند.
محققین این تجربه علمی نشان می دهند که افراد دو گروه بر اساس شدت لحن و خشونتی که برای توصیف تصادف به کار برده می شود، در ذهن خود، خاطره جدیدی از تصادف آن را در ذهن خود بازسازی می کنند و اطلاعات جدید را جایگزین خاطره اولیه و واقعی می کنند.
David McRaney
You Are Not So Smart
Mind games: Why everything you thought you knew about yourself is wrong
به گزارش پارسینه، نویسنده در بخشی از کتابش سعی می کند از دو مثال مشخص استفاده کند تا ما را متوجه سازد که قدرت فریفتن ذهن انسان چقدر ساده و واقعی می تواند باشد. او از ما می خواهد یک کابوی امریکایی را تجسم کنیم که به دیوار کنار اصطبلش در مزرعه، بدون هیچ هدف گیری، چندین بار شلیک کرده است. در مرحله بعدی ما را راهنمایی می کند به سمت دیوار اصطبل که گلوله باران شده است برویم. سپس به همراه او به دورِ محل های شلک شده، خطوطی شبیه دایره هدف و نشانه گیری ترسیم می کنیم طوری که انگار اغلب گلوله ها درست در وسط هدف اصابت کرده است . وقتی دوباره از دیوار فاصله می گیریم می بینیم که خیلی راحت این تصور به ذهن خطور می کند که کابوی مورد نظر، از ابتدا به هدف مشخصی نشانه رفته بود.
نکته ظریف در این مثال این است که ذهن بشر میل وافری دارد تا اتفاقاتی که تصادفا شبیه هم هستند را در کنار هم بچیند و از آن برای خود یک حقیقت جدید ولی غیرواقعی خلق کند. برای مثال دقیقتر، نویسنده کتاب نگاهی به دو واقعه تاریخی در باره نحوه ترور دو رئیس جمهور امریکا، ابراهام لینکلن و کندی می اندازد. اتفاقاتی که به اعتقاد بسیاری از امریکایی ها، بسیار مشابه هستند.
لینکلن در سالن تئاتر « فورد» کشته شده است و کندی در ماشین مدلِ فورد به قتل رسیده است. هر دو در کنار زن های شان نشسته بودند و روز مرگ شان هم جمعه بود… از این زاویه، هر فرد به سهم خود می تواند تشابهات کمابیش خط و ربط داری پیدا کند و به عبارتی عمومی تر همیشه این امکان وجود دارد که برای اتفاقات تصادفی در زندگی اش، معنا و جهت بیابد.
ذهن بشر به گفته نویسنده، تلاش زیادی دارد تا به یک قرار و روال منظم دست یابد. دیوید مکرنی می افزاید: « مغز ما، هرج و مرج و بی نظمی را نمی پسندد و به همین خاطر در به در به دنبال شباهت هایی است که بتواند روش تشخیص خود را سر وسامان دهد. ذهن بشر همواره شلیک های بی هدف کابوی به دیوار اصطبل را به کمک نشانه های ساختگی به تیراندازی هدفمند و با نیت از پیش تعیین شده تبدیل می کند.»
خاطرات، تصاویر ضبط شدهی واقعی نیستند
در این مثال، نویسنده کتاب، یکی از عمومی ترین اشتباهات ذهن انسان یعنی صحت و سقم خاطرات را به زیر سئوال می برد. او در طی تفسیر یک مثال مشخص، بر این نکته پای می فشارد که خاطرات بایگانی شده در ذهن بشر، همیشه بعد از افزوده شدن اطلاعات جدیدتر، بازسازی می شود و تغییر می کند. به عبارت دیگر، خاطرات ما، نمایش بدون چون و چرای یک تصویر ثابت از گذشته نیست.
برای روشن شدن این ادعا، او به سراغ یک تحقیق که توسط خانم الیزابت لوفتوس در سال ۱۹۷۱ انجام شده می رود تا نشان دهد هر بار که یک خاطره واقعی را بازسازی و یا یادآوری می کنیم، تصویر جدیدی از خاطره اولیه در مغز نقش می بندد که دفعه بعد به عنوان خاطره اصلی ظاهر می شود.
در تجربه تحقیقی خانم لوفتوس، فیلم تصادف کردن دو ماشین را به یک گروه نشان می دهند. بعد از آن افراد داخل گروه که خاطره بصری مشابهی از صحنه تصادف دارند را به دو گروه تقسیم می کنند. گروه تحقیقاتی، ضمن به کارگیری لحن های متفاوت، ماجرای تصادف ماشین را برای دو گروه شرح می دهند.
محققین این تجربه علمی نشان می دهند که افراد دو گروه بر اساس شدت لحن و خشونتی که برای توصیف تصادف به کار برده می شود، در ذهن خود، خاطره جدیدی از تصادف آن را در ذهن خود بازسازی می کنند و اطلاعات جدید را جایگزین خاطره اولیه و واقعی می کنند.
David McRaney
You Are Not So Smart
Mind games: Why everything you thought you knew about yourself is wrong
مخصوصا هر چه آدم مغرورتر باشد
جالبه
و حالا اگه بهتون بگم لینکن روی صندلی 33 و کندی در مدار 33 درجه(دالاس تگزاس)کشته شده چی میگید؟بازم ربط دادن اتفاقات به همه؟
ياد اون ضرب المثل فارسي افتادم كه ميگه" يه جوري دروغ ميگه كه خودشم باورش ميشه "
گويا مغز ما تخصص داره تو اين كار :))