یادداشت علی معلم دامغانی خطاب به محسنیان راد در پی مصاحبه با بی.بی.سی فارسی
پارسینه: پارسینه: محمدعلي معلمدامغاني، رييس فرهنگستان هنر در پي مصاحبه «مهدي محسنيان راد» استاد علوم ارتباطات در دانشگاه امام صادق(ع) با يكي از شبكههاي بيگانه يادداشتي منتشر كرد.
بسم الله الرحمن الرحيم
به حضرت آقاي محسنيان راد ( حفظه الله وجوده من باد)!
بعضي وقتها موضوع به خيلي هم به تو مربوط نيست، ميتواني نشنيده بگيري و بگذري اما طرف آنقدر لاطائل ميبافد و ميلافد كه دچار عطسه مضاعف ميشوي كه صبر نيست چخد است؛ يعني :
چو ميبيني كه نابينا و چاه است
اگر خاموش بنشيني گناه است
اگر خاموش ننشينم چه كنم؟
خوب اقل كم حرفي بزن چيزي بگو. آن آمريكاست كه غلطي نميتواند بكند. يعني هيچ غلطي نميتواند بكند. توي ايراني كه به تنهايي نميتواني آمريكا باشي همه مردم ايران هم كه مخاطب اين مقال نيستند. پس:
فهميدم باشد چنين باشد. اصلا ( تا باد چنين بادا) ما هم غلطي كنيم شايد در پيش تو آمريكا نباشيم!
باري! جناب علامه ارتباطات به شرط و داد حضرت آغاي محسنيان (حفظه الله وجوده من باد)! در يكي از شبكههاي تلويزيونهاي بيگانه خدا برداردشان از ميانه. به اعتبار دروغهاي انيران از ارتباطات قديم مشرق زمين و ايران، اطلاعات ميداد و لاطالئات ميزاد كه قدماي مرحوم، به استناد الواح و اسناد مرقوم، روز با دودِ حشيش (گياه) اي دود بنگي و شب با آتش رنگي! پيام الف باتايي ( مورس ختني و ختايي) رد و بدل ميكردهاند و بدان روزگار نه آلفا بتايي بوده است و نه مورسي.
عزيزجان! نپرسي كه مرسي در زندان است و مصر ويران و يافهگو پيراناند و دبيران.
با اين حال آنكه ميپرسيد گفت در عصر سنگ مفت و گنجشك مفت! و به عبارت ديگر خفت و خيز و خيز و خفت چه فرمايي؟ در مهم رفت و رفت؟
آن گاه در مقام ابوعطا آن قورباغه مادرش درختا و نه درختن درباره آينده جهان سخن فرمودند: كه آنچه از جام جم به من نمودند (!) اين است كه به زودي گيتي نه خروجي خواهد و نه ورودي! نه رشك و غيرت ماند و نه حسودي نه حافظ و نه شرح سودي، نه مسيحي نه مسلمان نه يهودي هرچه قديمي در قديم ماند و محسنيان و هركه چون محسنيان با هرچه پدر يتيم ماند و به آيين ارتباطات اين تقدير است و با تقدير چه مجال تدبير است؟!
دانستم كه يافه ميگويد و اين طريق به هرزه ميپويد و سختافزار از نرمافزار نميداند و مدرسه از بازار نميداند. و اگر چند سر آزارش نيست، فرق دلدار از دلآزارش نيست. مكان را مكين ميانگارد و مهر را كين ميشمارد. ميسگالد كه هرچه مرز و مره اگر كوه اگر دره از رسانه، فسانه خواهدشد و آدمي برده رسانه خواهد شد و نه اين چنين است كه اگر ايراني ايران و مصري مصر و چيني چين است و عقيده و انديشه در انحصار ايشان است و از ازل تا به ابد فرصت درويشان است. علي اي حال، محسنيانراد را شايد كه در باقي مجال فسانه بگويد تا از رسانه بگويد و قل اعوذ بربالناس من شر وسواس الخناس.
نيامرزادشان از زمره معبود
كه وهم آبادشان اقطاع ما بود
اين كه ميگويم نپنداري كه از سر بيزاري است و يا از در مردمآزاري حاشا و كلّا! باري بيشتر زاري است كه جهان به تاراج رفته از سوقه و بازاري است و اين طايفه را حرص هست و ترس نيست كانّه گوساله پرواري! كه چون به علف و آب جاري رسد هيچ خودداري نشناسد خورد را بغايتي رساند كه به آماس افتد و نوش را از حد گذراند چنانكه مورچه در آب طاس افتد. غافل كه گاو خنيده و گياه رسيده در دهان داس افتد.
شگفتتر از اين ماجرا كار آن زمره بيكار است كه در آن سوي آب ميان بسته گُستي و زنار است بيخيال سخره و بيغار است و در انتظار است كه چون اين برود، كام، كام من بشود. مثل است كه: شتر در خواب بيند پنبه دانه! خيال آب و گل در ره بهانه! آخر خانه است و آخور نيست؛ شَرشَر است و شُرشُر نيست. خانه را خدايي است و كوخ و كاخ را كدخدايي است؛ سلام الله اينان به مهمان در آمدند؛ بسم الله شما نيز به مهمان در آييد و اگر توانيد به هم بپاييد و گر چشم ديدار يكديگر نداريد به چاره سر مخاريد كه مهمان مهمان را نميتواند ديد و صاحبخانه هر دو بيگانه را نميتواند ديد.
برويد اي حريفان بكشيد خويشتن را
چو به شانه سر نماند به من آوريد تن را
اگر آشنا غريب است، سزد كز اين غرابت
ته گور عدوي مرده بدرد به تن كفن را
تو براي جان يوسف چه كني اگر زليخا
به تن جناب ايشان چپه كرد پيرهن را؟
نبود گريز از آنچه شرف است نزد غربي
اگر آدمي به برزن نشناخت مرد و زن را
يله كن كه بلبل خر پي باغ سبز باشد
به هواي يار سبزه تو بغل مكن چمن را
مشكن ز سنگ دشمن كه ز غايت شكنجه
به غلط رها نبايد سر زلف پرشكن را
يكي برامن معني كنه لطفا
خودش فهمیده چی نوشته عاااااااایا؟؟؟
یادش بخیر
بابابزرگم یه کتاب کلیله و دمنه خطی داشت تقریبا همچینی بود
هیچی ازش نمیفهمیدیم :)))
کی چی فهمید ؟ !
چیزی نفهمیدم