در انتظار احمدينژادهاي دیگر
پارسینه: در دو سالي كه از پايان دولت دهم ميگذرد، هر روز بيشتر از ديروز، در رسانهها و شبكههاي اجتماعي، اخبار فراوان و تحليلهاي گوناگوني از خسارتهاي مادي و معنوي دوران احمدينژاد در بوق و كرنا ميشود.
از داستان اختلاسهاي چندين هزار ميليارد توماني گرفته تا برآوردهاي نجومي از ميزان خسارت كشور در دوران طلايي قيمت نفت، از حسرت خوردن بر انحطاط اخلاق اجتماعي تا افول سطح تقيّدات ديني، از ابتذال فرهنگي گرفته تا افتضاحهاي ديپلماتيك كه در آن هشت سال اتفاق افتاد، همه جا نقل مجالس است. شايد گاهي اين اخبار، مبالغهآميز باشد ويا شايد در مواردي، خسارتي كه كشور متحمّل شده بسيار بيش از اينها باشد. هرچه بوده گذشته است.
البته بايد مجرمان مجازات شوند و حتي المقدور خسارتهاي وارده جبران شود، ولي چيزي كه بيشتر اهميت دارد، پاسخ دادن به اين سؤال است كه چرا اصولا محمود احمدينژاد در انتخابات سال 1384 توسط مردم انتخاب شد؟ آيا تقصيري متوجه نخبگان و نظام سياسي كشور بوده كه يك عوامگرا (پوپوليست) توانست با وعدههاي پوشالي مردم را فريب دهد و نخبگان سياسي نتوانستند در مقابل او مردم را قانع كنند؟ و آيا در آينده نيز بايد در انتظار احمدينژادهاي ديگري بود؟ جواب اين سؤال آخر «بله» است و پاسخ به دو سؤال ديگر به همراه چرايي پاسخ مثبت به سؤال آخر را بايد در پديدهاي سياسي به نام عوامگرايي (پوپوليسم) جستجو كرد.
پديدة عوامگرايي در سدة گذشته از آمريكاي لاتين گرفته تا اروپاي غربي، هم در نظامهاي دموكراتيك و هم در نظامهاي استبدادي، به وفور وجود داشته است. البته بعضي از نظامهاي سياسي در برابر اين پديدة سياسي، مقاومت بيشتري دارند ولي برخي ديگر در برابر آن بسيار آسيبپذير هستند. آدولف هيتلر در آلمان، فيدل كاسترو در كوبا، سيلويو برلوسكوني در ايتاليا، اِوو مورالز در بوليوي و هوگو چاوز ـ دوست نزديك و صميمي احمدينژاد ـ در ونزوئلا، همه رهبران عوامگرايي بودند كه به صورت قانوني انتخاب شدند و به حكومت رسيدند. در سالهاي اخير در فرانسه، اتريش، سوئيس و هلند نيز احزاب عوامگرا موفقيتهاي چشمگيري به دست آوردند و در موارد زيادي وارد كابينه شدند.
عوامگرايي را ميتوان نوعي شورش بر ضد نخبگان، كارشناسان و تكنوكراتها دانست. وقتي در يك نظام سياسي، خواستهها و تقاضاهاي مشروع مردم برآورده نشود و در طول زمان روي هم انباشته گردد، مردم اعتقاد خود را به گفتمان تخصّصي نخبگان از دست ميدهند و به دنبال گفتماني جايگزين ميگردند. گفتمان عوامانه ميتواند جايگزين خوبي براي گفتمان تخصّصي باشد، زيرا ميتواند راه حل سادهاي براي همة مشكلات پيچيدة اجتماعي و اقتصادي ارائه دهد كه اين راه حل بر مقبولات عرفي ـ كه براي مردم كوچه و بازار قابل فهم است ـ و نه بر محاسبات پيچيدة رياضي استوار است. وقتي بنا باشد مردم كانديد مورد نظر خود را از ميان گزينههايي كه روي صفحة تلويزيون ظاهر ميشوند انتخاب كنند، همان را ميپذيرند كه او را از خود ميدانند و بهتر حرفش را ميفهمند. به قول معروف، نقاشي عكس «مار»، براي تودة مردم، گوياتر از نوشتن كلمة «مار» است.
لزومي ندارد كه يك رهبر سياسي عوامگرا از شخصيتي فرهمند (كاريزماتيك) برخوردار باشد. مطالعه روي رهبران عوامگرا در سدة گذشته نشان ميدهد كه بسياري از آنان فاقد اين نوع شخصيت بودند. چيزي كه مهم است آنست كه مردم وي را از خود بدانند و نه از نخبگان پرافادهاي كه هيچ فائدهاي براي آنان نداشتهاند. يك رهبر عوامگراي باهوش، ميداند كه مردم عادي در زندگي خود چه مشكلاتي دارند و هنر اصلي او اينست كه براي اين مشكلات راهحلهاي ساده و همهفهم ارائه ميكند. مهم اين نيست كه اين راهحلها متكي بر دانش و پژوهش باشد و در عمل جواب دهد يا نه؛ آنچه مهم است اينست كه مخاطب را قانع كند. او به آنها وعدههاي كلي و خوب ميدهد و با زباني كه به راحتي درك ميكنند، با آنان ارتباطي عميق ايجاد ميكند.
احمدينژاد از ابتدا تا انتها يك عوامگراي تمام عيار بود. به زبان مردم سخن ميگفت و با همان زبان به آنان وعدههايي ميداد كه مطابق آرزوهايشان بود. از پول نفت را سر سفرة مردم آوردن، تا واريز «پول حلال» يارانة نقدي به حساب مردم، تا بخشيدن «هزار متر زمين» به هر ايراني، تا وعدة پسانداز شصت ميليون تومان براي هر نوزاد ايراني، تا ريشهكن كردن بيكاري و صدها مثال ديگر كه در سخنرانيهاي فراوان خود هر روز به مردم وعده ميداد، همه نمونههاي بارزي از گفتمان عوامگرايانه هستند.
او در مورد برنامة چشمانداز بيست سالة توسعه ميگفت: چرا بيست سال، بگوييد دهسال! ملت ايران قادر است اين مسير را در طول ده سال و كمتر بپيمايد. در مورد توليدات سينما ميگفت: دولت قبل سي فيلم سينمايي در سال توليد ميكرد، اين رقم بايد بشود سيصد فيلم! ما ميتوانيم! در مورد جنجال انرژي هستهاي و صنعت هستهاي كشور، ميگفت يك دختر نوجوان در زيرزمين خانهشان انرژي هستهاي توليد كرده است! وقتي كه شوراي امنيت بر ضد ايران چندين قطعنامه صادر كرد و كشور را در معرض تحريمهاي بزرگي قرار داد، او با لحني تسمخرآميز گفت كه آن قدر قطعنامه بدهيد تا قطعنامهدان شما پاره شود. البته او خوب ميدانست اين حرفها اساسي ندارد و بنابراين، بايد نخبگاني را كه رقيبش بودند و سخنان واهي او را نقد ميكردند، از صحنه به در ميكرد و از اين رو ميگفت: «بعضیها قیافة روشنفكری میگیرند، اما به اندازة بزغاله هم از دنیا فهم و شعور ندارند.»
اما او كه از همان ابتدا و پيش از انتخاب شدنش، اين گونه سخن ميگفت و هر كارشناس سياسي ميتوانست در ناصية او نتايج دهشتآور هشت سال حكومت او را به وضوح ببيند، توسط ملت ايران انتخاب شد. به گفتة آيت اله جنتي در خطبة نماز جمعه، در شرایطی كه نه حزبی حامی او بود و نه پولداری از او حمایت میكرد، متن مردم، احمدینژاد را انتخاب كردند و به «همقد» خود رای دادند. اين «همقد» بودن بسيار مهم است و از اين جاست كه ميتوان انتخاب احمدينژاد را در سال 1384، انقلاب تودهها با رهبري برخاسته از ميان خودشان بر ضد نخبگان سياسي، اقتصادي، فرهنگي و حتي ديني حاكم بر كشور دانست. اين دقيقاً همان سناريوياي است كه در همة كشورهاي ديگري كه شاهد روي كار آمدن عوامگرايان بودهاند كمابيش تكرار شده است.
نكتهاي كه بايد به آن توجه داشت، تفاوت عوامگرايي و دموكراسي است. اين درست است كه عوامگرايان برآمده از تودة مردم هستند و مردم كوچه و بازار را صاحبان اصلي قدرت و خود را مدافع حقوق آنان ميدانند. ولي حتي اين اعتقاد آنان نيز عوامگرايانه و به تعبير دقيقتر، عوامفريبانه است. زيرا «خواست مردم» كه در نظامهاي دموكراتيك در كانون توجه قرار دارد، به تنهايي واژة كلي و مبهمي است و يك نظام دموكراتيك بايد نهايت تلاش خود را انجام دهد كه منعكس كنندة خواست واقعي مردم باشد. براي اين كار نياز به طراحي نظام كارآمدي است كه در آن، عناصر مهمي به كار گرفته ميشود، مانند شفافيت، قرار دادن اطلاعات در اختيار عموم مردم، فراهمسازي زمينة رقابت سياسي سالم، ايجاد نهادهاي مستقل رصد كنندة عملكرد قدرت و از همه مهمتر، پاسخگو بودن قدرت در مقابل مردم. در يك نظام دموكراتيك هر كس به اندازة قدرتي كه دارد بايد به مردم پاسخگو باشد. ولي يك عوامگرا هرگز پاسخگو نيست و هيچ گاه نظامي را كه او را در اين موقعيت قرار دهد، بر نميتابد. چون او دشمن اصلي خود را نخبگان و كارشناسان و تكنوكراتها ميداند، هيچ نهاد قدرت مستقلي را هم كه قاعدتاً تشكيل شده
از آن طبقه است، بر نميتابد. بنابراين اعتقاد او به تودة مردم تفاوت چنداني با حرفهاي بياساس ديگري كه ميزند، ندارد.
اما پاسخ به سؤال نخست، يعني چرا احمدينژاد انتخاب شد. در علوم سياسي در تحليل چگونگي به قدرت رسيدن يك عوامگرا، گفته ميشود كه هنگامي كه مردم از حكومت خواستههايي داشته باشند كه برآورده نشود و به مرور زمان، اين خواستهها روي هم انباشته شود، گروههاي مختلف همصدا ميشوند و نوعي حس نارضايتي عمومي در ميان تودهها شكل ميگيرد. خواستههاي مردم باهم تفاوت دارد و گاهي متضاد است. مثلا دو دستة زير را در نظر بگيريد. دسته نخست، كارگران و كارمنداني هستند كه حقوق بيشتري را ميطلبند و خواهان ارزانتر شدن كالاهاي مصرفي هستند، در حاليكه دستة دوم، توليدكنندگان صنعتي و كشاورزاني هستند كه خواهان كمتر شدن ماليات و بالا رفتن قيمت محصولاتشان هستند. خواستههاي اين دو دسته، باهم تضاد دارد، زيرا وقتي دولت ماليات كمتري دريافت كند، نميتواند حقوق بيشتري بدهد، و نيز قيمت كالاهاي مصرفي نميتواند در عين حال هم بالاتر برود و هم ارزانتر بشود. بنابراين در حالت عادي، گروههايي كه اين خواستههاي متفاوت را دارند نميتوانند باهم همصدا شوند. مثال ديگر اينكه مردم متديّن از رواج بيحجابي و بيقيدي جوانان شكايت ميكنند و در مقابل آنان، كساني كه
تقيّد ديني ندارند از نبود آزادي شكايت دارند. اين دو گروه هم نميتوانند باهم همصدا شوند. ولي وقتي خواستههاي برآورده نشدة مردم روي هم انباشته شود و آنان احساس كنند كه نظام سياسي از اجابت خواستههايشان ناتوان است، رفته رفته، محتواي خواستة خود را فراموش ميكنند و با كساني كه خواستههاي متضادي با آنان دارند در گفتن يك «نه» به نظام و نخبگان حاكم مشاركت ميكنند.
اينجا جايي است كه يك عوامگرا به عنوان حلّال همة مشكلات ظاهر ميشود. او هم قول ارزاني را ميدهد و هم قول درآمد بيشتر به توليدكنندگان را، هم از دين و مذهب و امام زمان دم ميزند و هم با آزادي پوشش و آسوده گذاشتن جوانان مشكلي ندارد. جمع اين تضادها در گفتمان عوامگرايي، هيچ مشكلي ايجاد نميكند زيرا هميشه وعدهها كلي است و حقيقتي وراي آنها نيست. بنابراين تودهها از گروههاي مختلف باهم همصدا ميشوند و احساس ميكنند كه گمشدة خود را در شخصيت آن عوامگرا يافتهاند. آنان آشنايي عميقي با آن فرد ندارند و چون فقط بر اساس چند سخنراني كه از او و ديگر كانديداها در تلويزيون ديدهاند، قضاوت ميكنند، با انتخاب دشواري مواجه نخواهند بود. او همان حلّال مشكلات و كانديد مطلوب آنهاست.
واقعيت اينست كه در دوران دولتهاي سازندگي و اصلاحات، تودههاي مردم از گروههاي مختلف خواستههاي زياد و متضادي از جنسهاي اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي داشتند كه بسياري از آن خواستهها به دلايل گوناگون برآورده نشده بود. اگر مرحوم دكتر عظيمي در سازمان مديريت و برنامهريزي تلاش كرده بود كه يك برنامة اقتصادي تدوين كند كه رشد اقتصادي را به صورت پايدار بالاي 8 درصد نگاه دارد و ميزان تورم و بيكاري را نيز تك رقمي كند، و بر اساس تلاشهاي او برنامة چهارم توسعه تدوين شد، همة اين مطالب براي مردم عادي چندان معناي بيشتري از وعدهايي كه قبلا در مورد برنامة سوم داده شده بود، نميداد. ولي وعدة پرداخت مستقيم پول نفت به مردم، خيلي بامعنا و محسوس بود. در واقع، انتخاب شدن احمدينژاد يك پاسخ منفي بود به همة شعارهاي تكراري انتخاباتي كه در دورههاي گذشته از طرف نخبگان داده شده، ولي برآورده نشده بود.
در پاسخ به سؤال دوم، در مورد تقصير نخبگان بايد به صراحت گفت، بله نخبگان مقصّر بودند. و اتفاقاً بسياري از اين نخبگان، همانهايي هستند كه امروز فريادشان از آنچه در آن دورة هشت ساله بر سر مملكت آمده، بلند است. تقصير نخبگان اين بود كه آن چيزي را كه احمدينژاد دريافته بود، متوجه نشده بودند. او ميزان نارضايتي عمومي را به خوبي درك كرده بود ولي آنان به جاي اينكه واقعيت اجتماعي را ببينند بيشتر به آمار و ارقام و منحنيهايي كه ميكشيدند، دل خوش بودند. در دولتهاي سازندگي و اصلاحات، طبقهاي از نخبگان شكل گرفته بودند كه ديگر كمتر با تودة مردم تماس داشتند. وقت آنان بيشتر صرف جلسات پيدرپي دولتي ميشد و محل زندگي اكثرشان به بالاي شهر منتقل شده بود و چون با ماشين و رانندة اختصاصي به محل كار ميرفتند، حتي به صورت گذري هم با تودة مردم در تماس نبودند. گهگاه به صورت نمادين در روز هواي پاك، با اتوبوس سر كار ميرفتند ولي اين بيش از يك روز در سال اتفاق نميافتاد. اقتصاد نفتي مملكت نيز مزيد بر علت شده و دولتها نيازي به مالياتدهندگان نداشتند تا واقعا دل به شنيدن حرفهايشان بدهند. و آن چيزي كه نبايد، اتفاق افتاد.
اما چرايي پاسخ مثبت به سؤال آخر، يعني اينكه در كشور ما، همواره بايد منتظر احمدينژادهاي ديگر باشيم. در علوم سياسي، از نظر ساختاري دو علت براي گرايش به عوامگرايي ذكر ميشود كه هر دو علت در فضاي سياسي ايران به صورت چشمگير وجود دارد و گمان نميرود كه در كوتاهمدت و در ميانمدت، اين دو علت از فضاي سياسي ما رخت بربندند.
علت نخست براي ظهور عوامگرايي اينست كه سياست بيش از اينكه بر احزاب ريشهدار و نهادهاي مقتدر و مستقل سياسي استوار باشد، جنبة فردي پيدا كند. كاركرد اصلي نهادهاي سياسي اينست كه به تودههاي از هم گسستة مردم شكل دهند و آنان را مديريت كنند. اگر حزبي در قدرت قرار گيرد، آن حزب برنامة مدوني خواهد داشت و نخبگاني كه در رأس حزب قرار دارند مسؤول تدوين و پيگيري برنامههاي منسجم هستند. هنگامي كه آن حزب از قدرت خارج ميشود، زمان خوبي براي بازنگريِ عملكرد گذشته است و حزب ميتواند برنامههاي بعدي خود را تنظيم كند. در كنار احزاب، نهادهاي مقتدر و مستقل سياسي، مانند اتحاديهها، اصناف و اتاقهاي فكر، همواره با چشماني باز، مسير سياسي جامعه و عملكرد سياستمداران را پيگيري و رصد ميكنند و با انعكاس اخبار و تحليلهاي متنوع، فضاي سياسي كشور را به واقعيتهاي اجتماعي نزديكتر ميسازند. با بحثهاي مستمرّ و تخصصي كه اين نهادها در موضوعات سياسي انجام ميدهند، به ادبيات سياسي جامعه غنا ميبخشند و زواياي تاريك و پنهان مسائل و مشكلات را روشنتر ميكنند. در نظام سياسي ما متاسفانه هم احزاب سياسي حضور ضعيفي دارند و هم نهادهاي مقتدر و مستقل،
از كارنامة درخشاني برخوردار هستند. فقدان اين نهادها همواره زمينه را براي ظهور يك عوامگرا فراهم ميسازد. او ادعا ميكند كه ميتواند به تنهايي و به سادگي، همة مشكلات را حل كند و چون جامعه به پيچيدگي مسائل توجه ندارد، به راحتي فريب سخنان زيباي او را ميخورد.
عامل دوم براي عوامگرايي آنست كه سياست همگاني شود. همان طور كه اگر طبابت همگاني شود و همة مردم هم تشخيص بيماري بدهند و هم تجويز دارو كنند، سلامت عمومي به مخاطره ميافتد، اگر سياست هم عمومي شود، زمينة ظهور عوامگرايي بيشتر خواهد شد. مثلاً در كشور انگلستان كه سياست، در عمل، مخصوص طبقة خاصي است كه در دانشگاههاي برتر مانند كمبريج و آكسفورد در رشتههاي مرتبط تحصيل كرده و تجربيات و كارنامة سياسي قابل توجهي دارند، شانس ظهور عوامگرايي كمتر است. در مقابل، در ايران، سياست به ويژه پس از انقلاب اسلامي، بسيار عمومي شده است. اگر دقت كنيد در جمعهاي عمومي همه در مورد مسائل سياسي خود را صاحب نظر ميدانند و اظهار نظر ميكنند. در شبكههاي اجتماعي نيز تحليلهاي كليشهاي از مسائل سياسي به وفور يافت ميشود، اگرچه معمولا سادهلوحانه و كمعمق است. البته اشتباه نشود، حضور مردم در عرصة سياسي و توجه و علاقة آنان به مسائل سياسي، و بالاتر رفتن آگاهي سياسي آنان هيچ مشكلي ندارد و بسيار مثبت است، همان طور كه بالاتر رفتن آگاهيهاي عمومي مردم از مسائل پزشكي و سلامت و توجه بيشتر آنان به آن حوزه اشكالي ندارد. آنچه مسألهساز است اين است كه
هر كسي خود را صاحبنظر و مستغني از متخصصان و نهادهاي تخصصي بداند. به اين دليل است كه گفته ميشود: عمومي شدن سياست، آن را عوامانه ميكند و زمينه را براي ورود عوامگرايان به قدرت فراهم ميسازد. عوامگرايان كه معمولا از خارج از حوزة سياسي وارد عرصة سياسي ميشوند، خود را صاحب نظر دانسته و بدون اينكه از نزديك آشنايي با نظام پيچيدة مديريت كشور و مقولة قدرت داشته باشند، با اعتماد به نفسي افسانهاي، خود را شايستهترين فرد براي اصلاح همة مشكلات قلمداد ميكنند.
دوران احمدينژاد گذشت، ولي خطري كه هنوز وجود دارد و ما را تهديد ميكند، زمينه و فضاي ظهور مجدد عوامگرايي با تمام ميوههاي تلخش در عرصة سياست ملي است. همان فضايي كه امير المؤمنين (ع) در توصيف جامعة جاهلي مجسّم ميسازد كه در آن «خردمند لب فروبسته، و بيخرد به عزّت در صدر نشسته!» بايد از آن دوران، درس آموخت و جلوي تكرار اين تجربة تلخ را گرفت.
محمد سمیعی
مطلب بسيار جالبي بود كه عليرغم طولاني بودن ارزش خواندن را داشت .با سپاس
حالا باید مطالعه کنید ببینید خردمندان لب فروبسته اضافه میشوند و یاکم ؟؟؟؟؟
نیاز نیست منتظر احمدی نژادها باشیم . همین حالا کسی سکان دار دولت است که احمدی نژاد در عوامگرایی به گرد پای ایشان هم نمی رسد.بخوانید:« حل مشکل اقتصادی در صد روز...» یا ادعای کاهش تورم وخروج از رکود
اون بابا که اینقدر زحمت کشید ایقدر دارند تو بوق و کرنا میکنند وای به حال این دولت که دو سال سنگ رو سنگ نزاشت هیچی انرژی هسته ای رو هم داد رفت.
ممنون و یسیار سپاسگزارم از مطالب ارزشمند و کارساز و بطور مبسوط و جامع نگر مسائل را بیان فرمودید.