سخنی با سوفیست ایده آلیسم مادی گرا
پارسینه: آنچه اكنون براى تو مهم است، شناخت صورت مسأله است، نه قبول و رد خدا و نه اعتراض از ترس اين كه جزء خاموشان باشى ...
پس از طرح سؤال ها و تنظيم سؤال ها، به يك سؤال مى رسى و مى خواهى آن را تحليل كنى. براى اين تحليل از كجا شروع مى كنى؟
تو خواه از خودت شروع كنى و با ادراكات بلاواسطه گام بردارى و خواه از جهان و ادراكات با واسطه، مجبورى كه اينها را تجزيه كنى. اين لقمه هاى بزرگ را كوچكتر كنى و بِجَوى و هضم كنى.
تو هستى. اين هستى بدون واسطه احساس مىشود.
آيا بيرون از انسان جهانى هست؟
آيا اين جهان بر فرض وجود، ادراك مىشود؟ اين دو سؤال بايد تو را از ايده آليسم و سوفسطائيسم عبور دهند تا به شناخت جهانى بيرون از ذهن معتقد شوى. البته اين در صورتى است كه از ادراكات با واسطه شروع كنى. وگرنه ادراكات حضورى، از اين جهنم دره ها بركنار است.
پس از طرح سؤال و تنظيم سؤال، زمينه ى «تحليل» فراهم شد و ديديم كه در اين تحليل مادى، چگونه وجود ماده، حركت ماده، قانونمندى ماده و جهت حركت ماده، ... توضيح مى يافت. وجود ماده، هميشگى و خودكفا و حركتش خودجوش و عليتش بر اساس تصادف و جهتش رو به پيچيدگى.
اگر اين تحليل خدشه اى بر ندارد، مى تواند بدون متافيزيك، بدون خدا، انسان و جهان بدون هيچ مسأله اى مذهب و وحى را تحمل نكند.
ولى اين تحليل در تمام قسمت هايش درگير است و نارساست.
در اين تحليل، هميشگى بودن، ازلى بودن و ابدى بودن ماده پذيرفته شده و اين نقطه ى ابهام اينگونه سرسرى تحليل گرديده است. غافل از آن كه دو موضوع ناسازگار وجود دارند؛ يكى تركيب ماده و ديگرى حركت و تحول آن.
يك- بدون فرض تركيب در ماده، خود جوشى و حركت حل نمىشود؛ چون تضاد عامل حركت است و تضاد از تركيب برخوردار است.
و با فرض تركيب، ديگر مركب نمىتواند ازلى باشد. مركب نمىتواند اول باشد؛ چون اجزاى مركب و تركيب آن بر خودش مقدم هستند و جلو افتاده اند.
با اين بنبست، ديگر مسأله ى خودكفايى هم كارى را از پيش نمى برد؛ چون گره كار در خودكفايى نيست، در تركيب است. بدون تركيب، حركتى نخواهد بود. و همراه تركيب، ازلى بودن و اول بودن بىاساس است، كه مركب نمىتواند مبدأ باشد. اجزا بر او مقدم هستند.
دو- حركت در ماده؛ يعنى وجود دوباره پس از وجود سابق.
يك مجموعه ى متحرك، مدام نابود مىشود و بود مى گردد و تداوم وجود، عدم را مى پوشاند. حركت، با ازلى بودن و ابدى بودن نمى سازد، كه مدام مرگ است و زندگى، كه مدام هستى است و نيستى. اين خيلى كودكانه و سطحى نگرى است كه بگوييم اين مجموعه هميشه بوده و هميشه هست؛ چون اين مجموعه ى متحرك در همين لحظه وجود يافته و پس از اين لحظه نيست مى شود. آنچه كه در چشم تو ثابت مى ماند، وجودهاى متصل و مرتبط است كه از شدت اتصال، يك دست گمان مىشوند. آنچه اكنون هست در لحظه ى سابق نبوده و آنچه پس از اين لحظه مى آيد، باز هم وجود جديدى است، نه ازلى است و نه ابدى.
آنجا كه حركت پذيرفته شد، ديگر ازلى بودن و ابدى بودن، يك افسانه است، كه از ناچارى بايد براى بچه هاى شيطان بخوانى تا خوابشان كنى كه سراغ خدا را نگيرند و بيشتر از رفاه و آب و علف را نخواهند.
استاد علی صفایی حائری
تحلیلت ترکی سخت برداشته 'بهتر است بجای خواب کردن شیطان زاده ها' مواظب باشی با این تحلیلهای آبکی ،خام همان ها نشوی - هر بچه آدمیزادی با اندک دانشی میداند که حرکت ماده' در مسیر ازلیت نیست......
نکته دوم اینکه قبل از اینکه خودمان را دانشمند جا بزنیم با کلماتی قصار 'بهتر نبود با جملاتی روان و ساده فهم لپ مطلب را بیان کنیم ؟.
چون به آقا زاده های شیطان اشاره نمودی ' پس اعتراف ضمنی نمودی که در نسل شیطان هم، نوعی حرکت بوده' اگر شیطان را هم نوعی از ماده بدانیم 'چون نار و نور نوعی ماده قابل اثبات است.....
پس بهتر نیست بجای خواندن افسانه های ازل و ابد- برای ندیدیده های شیطان ،قصه شنگول و منگول را برای خودمان بخوانیم تا خوابمان ببرد؟.
نظر منو واسه چی حذف کردی؟
این چند نفر که منفی دادن برو بچ خود پارسینه هستند...
آمارتونو دارم ' .