رابطه شهریاران ایرانی با توده های فقیر
پارسینه: این را بیشتر به عنوان یک موضوع برای رساله دکتری پیشنهاد می دهم.
رسول جعفریان در خبرآنلاین نوشت: مدتهاست در این اندیشه ام تا اگر یک دانشجوی دکتری در حوزه تاریخ ایران موضوعی خواست، به رغم خواست خودم که به طور معمول موضوع را به دانشجو پیشنهاد نمی دهم، به او بگویم در باره پیشینه رابطه شهریاران ایران با توده های مردم رساله ای بنویسید.
مقصودم از این موضوع این است که بدانیم، شهریاران ایرانی از دیر باز تاکنون، یعنی از روزگاری که تاریخ ایران را می دانیم تا به امروز، چگونه با توده های مردم، به ویژه اقشار کم درآمد یا به عبارت قدیمی خودمان افراد بی بضاعت و فقیر و احیانا مظلومان برخورد داشته اند.
این را می دانم که در دنیای مدرن، این مساله اهمیت زیادی ندارد، و دلیل آن هم این است که مثلا برای فقرا یارانه می گذارند، یا بیمه درست می کنند، یا نظام قضایی را اصلاح کرده و راه مراجعه و حق خواهی را باز می گذارند. اما فرض کنیم دنیای کنونی ما این طور باشد، باز از اهمیت این موضوع در گذشته تاریخ تاریخی ما نمی کاهد و به علاوه، در کشورهای شرقی هنوز این رویه تکمیل نشده است. زیرا یا همه افراد بیمه نیستند، یا آن که بسیاری فقرا یارانه کافی ندارند، چنان که بسیاری شغل ندارند و مع الاسف بیمه خاصی هم به آنها تعلق نمی گیرد. همین طور جوانان زیادی هستند که در سن رفتن سرکار هستند اما سالها طول می کشد تا شغلی درخورد پیدا کنند و در طول این سالها، سربار پدر و مادر هستند و با عسرت و خجالت زندگی می کنند و سرخوردگی های زیادی پیدا می کنند.
بگذریم. قصد دارم به این دانشجو بگویم، در باره سلاطین هخامنشی، اشکانی و ساسانی و سپس دوره اسلامی از خلفای اموی و عباسی که به هر حال آنها هم روزگاری بر ایران حکمرانی داشته اند و سپس دولت های مستقل ایرانی تا برسد به دولت های بزرگی چون آل بویه و غزنوی و سلجوقی و از آنجا تا ایلخانی و صفوی و قاجار کاری درخورد در باره این موضوع یعنی چگونگی ارتباط آنها با توده های مردم انجام دهد.
مثلا بررسی کند قصه هایی که در باره سلطان محمود غزنوی می گویند و این که فلان پیرزن سر راه او را گرفت و چه کرد و یا با فلان فرمانده نظامی اش که برخورد بدی با مردم کرده بود چه رفتاری داشت، کار کند که درست است یا خیر.
این که کدام یک از شهریاران ایرانی، راه را برای ورود مردم به دربارشان باز می گذاشتند یا مثلا هفته ای یک روز بارعام داشته و محدودیتی قائل نمی شدند، یا این که اصطبل شاهی را محل تحصن بی پناهان می گذاشتند و این که بازرسان آنها آشکار و پنهان در شهرها چه می کردند و مسائلی از این قبیل.
این که روحیات شهریاران چگونه بوده است. مثلا روحیه آنان در وقتی که امارت را در دست گرفتند و سالیان
بعد که بر کرسی سلطنت و حکومت تکیه زده اند، آیا همچنان اخلاق اولیه را داشته اند یا خیر، مردم را به تدریج فراموش می کردند!
آیا کدام یک از شهریاران آنچنان که گاه ادعا می شود شبانه و مخفیانه به یاری مردمان فقیر می شتافتند و وقتی در خیابان می رفتند با فریادهای کور شو کر شده مردم را از اطراف خود دور نمی کردند؟
این که آیا آن زمان ها هم رسم بوده که کسانی مثل این جواد که امروز گفته شد (و العهدة علی الراوی) در فلان مسافرخانه کار می کرده و پول عمل چشم خود را نداشته و مجبور شده از پل میرداماد خود را آویزان کند، در آن روزگاران هم بوده است یا نه؟ اگر بوده آنها خود را مقصر می دانسته اند یا توجیهات وجیهی تحویل مردم می دادند؟
به هر حال این نکته از لحاظ اخلاق شهریاری برای ما ایرانیان که در دانش «سیاست مدن» دستی داریم و دهها کتاب مهم مانند سیر الملوک و اخلاق ناصری و سلوک الملوک و غیره نوشته ایم، و مدعی هستیم که در علم سیاست نامه نویسی و اندرزنامه نویسی استادیم، مهم است.
البته این را می دانم که ممکن است برخی از شهریاران خصلتا آدم های خاصی باشند که خیلی رفت و آمد با توده های مردم را خوش ندارند، اما در باره همانها هم می شود تحقیق کرد که به رغم این روحیه، آیا حامی دستگاه های نظارتی در این زمینه بوده اند یا خیر؟ آیا ناظران و بازرسانی برای ارزیابی زندگی فقیران در حاشیه شهرها می گماشته اند یا خیر؟ و این که اگر داشته اند، آیا راه حلی هم برای این امر می اندیشیده اند یا خیر.
این روزها، در شهر تهران، یک تراکت تبلیغاتی شهرداری حاوی این نکته است که بیکاری ریشه تمام مفاسد است. چیزی به این مضمون که همه می دانند و نیازی به تبلیغ برای آن نبود. حالا باید پرسید خوب شهرداری به عنوان یک تشکیلات تقریبا دولتی، آیا فکری هم برای رفع بیکاری می کند؟ آیا دولتی ها در این باره صبح و شب زحمت می کشند یا فقط حرف می زنند.
راستش برای موضوع پیشنهادی، کاری به وضع امروز ندارم. این مطالب حاشیتا عرض شد. ابتدا هم عرض کردم که بحث یک بحث تاریخی است و بهتر است این قبیل امور فقط در باره گذشته باشد تا راحت تر و شفاف تر بشود در باره آنها نظر داد.
با کفش در خانه یک روستایی
این را هم می دانم که گاهی قصه هایی هم برای برخی از پادشاهان ساخته می شد که ناشناخته بین مردم می رفتند. گاهی هم برای شکار می رفتند و از سپاهشان دور می افتادند و آن وقت به روستایی می رفتند و از دهی یا قریه ای سر درآورده به خانه فقیری می رفتند. به هر حال ابعاد بحث جالب است و شاید بتوان آن را ریشه یابی اجتماعی کرد و اگر بخواهد منطقی پیش برود، بر اساس اخلاق شهریاری ایرانی یعنی آنچه در اندرزنامه ها آمده، مبانی آن را تعریف کرد. اصلا شاید این کار شده باشد اما بنده بی خبرم. به هر حال به نظرم موضوع جالبی آمد.
ارسال نظر