بدبینی و مرگ
پارسینه: حضور بدبینی در ذهن انسان سابقهای دیرینه دارد.
غلامحسین معتمدی در خبرانلاین نوشت: آگاهی آدمی از زمان و مرگ به مثابه سرنوشتی محتوم، پیوسته یادآور ذات ناپایدار هستی اوست. لذا با وجود آن که تجربههای منفی زندگی بسترساز بدبینی هستند امّا اگر انسان فرجام مرگ را در تضاد با زندگی بداند حیات او در سایه ترس از مرگ سپری میشود و چشماندازی جز بدبینی نخواهد داشت.
بدبینی حالتی ذهنی است که در آن فرد همواره در انتظار بدترین نتایج ممکن است. بدبینی میتواند در پیوند با عوامل روانشناختی به وجود آید و جنبه بیمارگونه پیدا کند مانند بدبینی همراه با کسالت افسردگی. همچنین ممکن است مبتنی بر استدلال عقلانی باشد و با اجتناب از انتظارات واهی مانع وقوع عواقب ناخوشایند شود.
بسیاری از اندیشمندان زندگی را سراب فنا خواندهاند و حقیقت را گاه اندوهبار و گاه مرگبار دانستهاند. شوپنهاور سرآمد فلاسفه بدبین، معتقد بود نیکبختی رؤیایی بیش نیست و تنها حقیقتی که وجود دارد درد و رنج است.
در بسیاری از فرهنگهای باستانی با بدبینی فلسفی به مثابه نوعی حکمت اخلاقی روبرو میشویم. از نظر بودا زندگی و مرگ معانی یکسانی دارند و هر دو خاستگاه رنج و اندوهاند که ناشی از افراط در خواستن است.
در یونان باستان فلسفه رواقی(stocism) که بیاعتنایی به لذت و رنج را نشانه خردمندی برمیشمرد و به بدترین نتایج ممکن نظر داشت، طلایهدار حکمت بدبینی به حساب میآید.سالها بعد لئوپاردی در عین بدبینی زندگی را همانند یک کمدی الهی میدانست که در آن کسی که شهامت خندیدن داشته باشد ارباب جهان و از همه برای مرگ آمادهتر است.
پس از او شوپنهاور که میگفت زندگی مرگی است که هر آن به تاًخیر میافتد اراده را محرک اصلی اندیشه و رفتارهای انسان و
برتر از عقل میدانست. به نظر او اراده که تجلیّاتی مانند گرسنگی، تشنگی و شهوت جنسی دارد تکاپویی بیمعنا و بیحاصل است .
هدف هستی شادنبودن است و پیوسته تهدید مرگ در افق به چشم میخورد. نیچه که تراژدی را طبیعت عریان و ترسناک هستی انسان میدانست، مبدّع نوعی بدبینی معطوف به آینده شد که خود، آن را دیونیزوسی میخواند. از نظر او بدبینی هنر زندگی کردن محسوب میشد. سالها بعد کامو که برای نخستین بار ایده پوچ(The absurd) را پرورانده بود بحران معنا را به بزرگترین مشکل فلسفی که به زعم او مشکل خودکشی بود پیوند داد و پاسخی که ارائه کرد نه خوشیبن، نه بدبین، بلکه پوچ بود و زمینهساز فلسفه پوچی شد.پس از آن بدبینی تنها به وجوه فکری و فلسفی خود محدود نماند و ملازم واقعیتهای زندگی شد و از گوشهای دیگر
سربرآورد.
چشمانداز دستاوردهای تکئولوژیک به آن جا رسیده است که جنگ افزارهای هستهای و تهدید نابودی بشر میتواند به مرگی منجر شود که پوچی و بیمعنایی زندگی را برجسته کند. از سوی دیگر تکنولوژی به عقیده برخی از برجستهترین محیط زیست شناسان جهان صدمهای چنان مرگبار به محیط زیست جهان زده است که نجات زمین امکانپذیر نیست و نابودی آن اجتناب ناپذیر است.
بنابراین به نظر میرسد ما به وضعیتی رسیدهایم که در آن مرزهای میان بدبینی و واقعیت از میان میرود.
ارسال نظر