گوناگون

حال و روز دختر۴ساله آتش نشان مفقود حادثه ساختمان پلاسکو

پارسینه: روزنامه اعتماد با میثم برادر محسن روحانی،آتش نشان مفقود حادثه ساختمان پلاسکو مصاحبه کرده است.

این مصاحبه را می خوانید:


آخرين تماس شما و خانواده‌اش با‌او چه ساعتي بود؟

قبل از ساعت ۵ صبح. بعد از آن هر چه با او تماس گرفتيم جواب تلفنش را نداد. از خانمش و دوستانش كه پرس و جو كردم گفتند به پلاسكو اعزام شده و جواب تلفنش را نمي‌دهد.

از ديشب كه به تهران آمديد براي پيگيري موضوع به پلاسكو هم رفتيد؟

من در تالش آتش‌نشان هستم. امروز صبح (ديروز) با دوتا از برادرهايم به پلاسكو رفتم و كارت آتش‌نشاني‌ام را نشان دادم اما من را راه ندادند. اصلا قبول نكردند وارد آنجا شوم. گفتند خودشان هر خبري بود با تلفن به ما مي‌دهند.

همسر برادرتان چطور از ماجرا باخبر شد و الان چه حالي دارد؟

خبر آتش‌سوزي پلاسكو همان روز همه‌جا پيچيد و آنها هم خبردار شدند و آمدند جلوي پلاسكو. همسر برادرم منتظر است. راستش هنوز هيچ كس نمي‌داند محسن به خانه مي‌آيد يا نه. برادرم يك دختر ۵ ساله دارد كه اسمش مهساست. ديروز عصري خيلي بي‌تابي پدرش را مي‌كرد. هي‌صدايش مي‌كرد و مي‌گفت بابام كجاست؟ بچه‌هاي اين دوره و زمانه باهوش هستند و همه‌چيز را خيلي خوب متوجه مي‌شوند. مي‌دانم كه فهميده بود. نگراني و بي‌تابي بقيه را مي‌ديد و براي خودش گوشه‌اي مي‌نشست و گريه مي‌كرد. اما هر چه تقدير باشد همان مي‌شود. دست ما نيست خدا خودش بايد درست كند. بايد معجزه اتفاق بيفتد تا همه‌چيز درست شود.

چه شد كه شما دو برادر شغل آتش‌نشاني را انتخاب كرديد؟

ما اصالتا تالشي هستيم. پدرم در تالش آتش‌نشان بود و ما هم شغلش را ادامه داديم. برادرم هم با من در بخش ايمني و بهداشت آتش‌نشاني تالش كار مي‌كرد. تا اينكه ازدواج كرد و تصميم گرفت به تهران بيايد. روزهاي اول آمدنش به تهران بود به ما زنگ زد و با خوشحالي گفت در روزنامه ديده كه شهرداري براي سازمان آتش‌نشاني نيرو مي‌گيرد. برادرم فيزيك بدني‌اش خوب بود. به خاطر همين خيلي زود استخدامش كردند.

آخرين خاطره‌اي كه از او داريد چه بود؟

من و برادرم هر دو آتش‌نشان هستيم. اما معمولا حريق‌هايي كه در شهرستان اتفاق مي‌افتد نسبت به تهران خيلي كمتر است. خطراتي كه او در ماموريت‌هاي تهران با آن مواجه مي‌شد خيلي بيشتر از شهرستان است. از آنجا كه خاطرات كاري ما هميشه با خطر همراه است سعي مي‌كنيم خانواده‌هاي‌مان كمتر بدانند تا آرامش بيشتري داشته باشند. ما در جمع‌هاي خانوادگي سعي مي‌كنيم شاد باشيم تا خانواده‌هاي‌مان هم با ما شاد باشند؛ سختي‌ها و خطرهاي كارمان آنها را اذيت نكند. ما اگر در خانه‌هاي‌مان هم از كار صحبت كنيم ديگر روح و رواني براي زندگي براي‌مان نمي‌ماند.



نمي‌توانم توي خانه بنشينم و آرام بگيرم

ميثم روحاني لباس سياه پوشيده و از گوشه ايستگاه تكان نمي‌خورد. يكي از آشنايان قديمي‌شان كه آتش‌نشان‌ها را هم مي‌شناسد به او دلداري مي‌دهد و دستش را مي‌گيرد و مي‌گويد كه به خانه برود. مي‌گويد كه ايستادن در ايستگاه دردي را درمان نمي‌كند. مي‌گويد كه آتش‌نشان‌هاي توي پلاسكو شماره‌شان را دارند و دو ساعت به دو ساعت همه خبرها را مي‌دهد. مي‌گويد كه اگر خبري شود با هم به پلاسكو مي‌روند. اما ميثم گوشش به اين حرف‌ها بدهكار نيست. لحظه‌اي چشم‌هايش را روي هم مي‌گذارد و بغض مي‌كند. بعد لبخند مي‌زند. غوغاي توي دلش به چشم‌هايش ريخته و همه اين را مي‌بينند. مي‌گويد: «من خودم آتش‌نشان هستم و همه‌چيز را مي‌دانم. درست است تسلي خاطر اينجا نيست. اما من نمي‌توانم توي خانه بنشينم و آرام بگيرم.»

ارسال نظر

  • ناشناس

    خدا کمک کنه

  • ناشناس

    وقتی از نگرانی و بی تابی کودکی برای پدرش مطلبی میشنوم به شدت متاثر میشوم خدایا خودت کمک کن پدر مهسا این طفل معصوم را به آغوش خانواده اش برگردان.

  • شیرین صفوی

    بمیرم الهی بالاخره یه نفر اطلاع رسانی درست بکنه اینا زیر آوار زنده هستن یا نه !!حرفای مردم که چیز دیگه ای هست !!! کافیه برید بینشون !!!!!

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار