سرگذشت زنی که میخواست برای بچههای خواهرش مادری کند
پارسینه: زن ۳۷ سالهای که دادخواست شکایت از پسر خودش و فرزندان همسر سابقش را در دست داشت ؛ درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری توضیحاتی ارائه داد.
اگرچه من در دوران آغاز نوجوانی قربانی یک سری اعتقادات و افکار پوچ شدم تا جایی که زندگی و آینده ام به نابودی کشیده شد، اما نمیگذارم با سرنوشت دخترم بازی کنند و او را از ازدواج بازدارند. تصمیم گرفته ام در برابر نقشههای همسر سابقم بایستم و نگذارم با ترفندهایش خواستگاران دخترم را فراری بدهد و ...
زن ۳۷ سالهای که دادخواست شکایت از پسر خودش و فرزندان همسر سابقش را در دست داشت و مدعی بود آنها با ایجاد مزاحمت، آبروریزی و توهین و فحاشیهای رکیک خواستگاران دخترش را فراری میدهند درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: ۱۱ سال بیشتر نداشتم که روزی آوار غم بر سرم فروریخت و خواهر بزرگم را در یک سانحه تصادف از دست دادم.
خواهرم ۲۷ سال بیشتر نداشت و سه فرزندش یتیم مانده بودند به همین دلیل من درهمان سن کودکی همواره سعی میکردم آنها را خوشحال کنم. نمیتوانستم گریههای فرزندان خواهرم را تحمل کنم مدام عروسکم را برمی داشتم تا با آنها بازی کنم ودر همان افکار کودکانه به خواهرم بگویم که هوای فرزندانش را دارم خلاصه سه سال از این ماجرای تلخ گذشت تا این که روزی وقتی از مدرسه به خانه آمدم مادرم پیراهنی را که به تازگی برایم دوخته بود به دستم داد و از من خواست برای مهمانی شب آماده شوم.
نمیدانستم آن مهمانی در واقع مراسم خواستگاری از من است. هیچ کس چیزی نمیگفت، فقط مادرم تاکید میکرد که باید فرزندان خواهرم را به درستی بزرگ کنم. او میگفت: نباید سه فرزند خواهرم زیر دست نامادری رشد کنند چرا که غیرت پدرم این موضوع را قبول نمیکرد مادرم ادامه داد فرزندان خواهرم به من وابسته هستند و مرا دوست دارند بنابراین من باید با شوهر خواهرم ازدواج کنم تا فرد غریبهای همسر او نشود و ...
آن زمان از حرفهای مادرم چیزی نمیفهمیدم فقط درک میکردم که فرزندان خواهرم را دوست دارم.
آن شب عروسکم را داخل کمد انداختم و به حرف مادرم پای سفره عقد نشستم. هیچ چیزی از ازدواج نمیدانستم و همواره به این میاندیشیدم که باید مواظب فرزندان خواهرم باشم تا کسی آنها را اذیت نکند. خلاصه خیلی زود زندگی مشترک من و «قدیر» آغاز شد.
درحالی که تفاوت سنی فاحشی با یکدیگر داشتیم. من تازه وارد سن نوجوانی شده بودم و هنوز حال و هوای بازیهای کودکانه در سرم بود، ولی همسرم انتظار همسرداری و خانه داری از من داشت به همین دلیل مادرم همواره کمکم میکرد تا شیوههای خانه داری را بیاموزم و حداقل غذاهای مناسبی را برای شوهرم آماده کنم با آن که من همه تلاشم را به کار میگرفتم تا فرزندان خواهرم در آسایش و آرامش زندگی کنند، اما متاسفانه همسرم مردی بیکار بود و به سختی هزینهها و مخارج زندگی را تامین میکرد.
با آن که دختری نوجوان بودم و در میان مشکلات زیاد زندگی دست و پا میزدم باز هم به توصیه مادرم و برای آن که فرزندان یتیم خواهرم سختی نکشند هیچ خواستهای از همسرم برای خودم نداشتم، ولی او بسیار بد دهان بود و مدام با توهین و فحاشی مرا کتک میزد و برای هر موضوع کم اهمیتی سروصدا به راه میانداخت و من هم از ترس فقط به گوشه اتاق پناه میبردم و گریه میکردم. بعد از به دنیا آمدن دخترم وضعیت زندگی ما آشفتهتر شد چرا که فرزندان خواهرم حسادت میکردند و من باید بیشتر مراقب دخترم میبودم با این حال نمیگذاشتم همسرم در جریان این موضوع قرار بگیرد و بر عصبانیتش افزوده شود، اما با به دنیاآمدن فرزند دیگرم اوضاع بدتر شد تا جایی که دیگر فرزندان خواهرم رو درروی من میایستادند و به من توهین میکردند البته خوب میدانم که آنها تقصیری نداشتند و اطرافیان افکار آنها را منحرف میکردند تا به خواستههای خودشان برسند. این بی سروسامانی در زندگی من با این بهانه که به فرزندان خودم بیشتر اهمیت میدهم هر روز شدت میگرفت تا جایی که به ناچار هفت سال قبل همه حق و حقوقم را به همسرم بخشیدم و با این شرط طلاق گرفتم که حضانت دخترم را به من واگذار کند و سرپرستی پسرم با او باشد خلاصه با کارگری در خانههای مردم و با رنج و سختیهای زیاد مخارج زندگی و تحصیل دخترم را تامین کردم تا به سن جوانی رسید، ولی اکنون که قصد دارم او را عروس کنم و خوشبختی اش را به تماشا بنشینم فرزندان همسر سابقم به همراه فرزند خودم و با تحریک پدرشان به در منزلم میآیند و با توهین و فحاشی، آبروریزی به راه میاندازند و خواستگاران دخترم را فراری میدهند و ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ عباس زمینی (رئیس کلانتری سپاد) پرونده این زن جوان برای بررسیهای کارشناسی و مشاوره در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد رسیدگی قرار گرفت.
ارسال نظر