روایت طالبی از شکلگیری «قلادههای طلا»
پارسینه: کارگردان «قلادههای طلا» گفت: نزدیکیهای روز عرفه بود. انگار دعای کسی در حقم مستجاب شد، چون فکری به ذهنم آمد، ۱۰ صفحه از فیلمنامه را نوشتم و داستانم بهتدریج شکل گرفت.
فارس: فتنه سال 88 بهحق پس از جنگ تحمیلی، بزرگترین چالش فراروی نظام بود که دلسوزان حقیقی انقلاب اسلامی را در سراسر جهان، سخت نگران کرد.
در این میان درآمیختن حق و باطل، چنان غباری برانگیخت که حتی خیلی از مدعیان سیاستورزی و تحلیلگری را نیز به اشتباه انداخت. در چنین فضائی، غبار از رخ حقیقت برگرفتن و واقعیتها را بدان گونه که اتفاق افتادند و بهویژه با رعایت انصاف روایت کردن، کاری سترگ است که ابوالقاسم طالبی در آخرین اثر سینمایی خود به شایستگی از پس آن برآمده است.
وی با انگیزه و پشتکاری ستودنی در برابر تمام فشارها و تهدیدات جریانات ضدانقلاب و بعضاً بی-مهریهای برخی نیروهای داخلی مردانه ایستاد تا با ساختن فیلم «قلادههای طلا»، دغدغهاش را برطرف نماید.
متن کامل گفتوگوی مجله «پاسدار اسلام» با طالبی در ذیل میآید؛
* چه شد که شما در «قلادههای طلا» به این سوژه پرداختید؟
- به نظر من، موضوع فتنه 88 بعد از جنگ یکی از قویترین و مهمترین اتفاقاتی بوده که برای براندازی نظام صورت گرفته است؛ یعنی ما بعد از جنگ واقعهای تا این اندازه مهم نداریم که این طور نظام را دچار انشقاق کند و خطر براندازی نظام پیش بیاید. وقتی خاصان یک ایدئولوژی و کسانی که ایدئولوگ و محور اصلی نظام، آنها را شاخهها و دستهای اصلی تشکیلدهنده تفکر و ایستادگی نظام میداند، در مقابل حادثهای که به این شدت تزلزل ایجاد میکند، سکوت میکنند و از سویی عدهای هم راضی هستند و با دشمن همکاری کنند، حادثه بسیار خطیری است.
در تاریخ اسلام هم هر جا که در حاکمیت تزلزل ایجاد میشود، مخصوصاً در 5 سال حاکمیت مولا علی(ع) و حتی حکومت حضرت رسول(ص)، این تزلزل از داخل بوده است و از بیرون نتوانستند تزلزلی ایجاد کنند.
8 سال جنگ خیلی سخت بود، ولی چون مردم، ائمه جمعه، علمای حوزه و همه اقشار جامعه، متحد بودند و حتی ارامنه و یهودیانی که وطنشان را دوست داشتند، متحد بودند و علیه دشمن بیرونی جنگیدند و شهید دادند، شرایط اینگونه خطیر نبود. البته آن روزها هم نفوذیها بودند و ضرباتی هم زدند. این همیشه بوده و هست، اما اینکه کسانی که از آنها انتظار میرود، سکوت کنند و به نوعی با سکوتشان به چنین ظلمی رضایت بدهند، آغاز تحولاتی منفی است که در صدر اسلام هم اتفاق افتاده است.
من تقریباً دورهای از تاریخ اسلام را، هم با استاد و هم شخصاً مطالعه کردهام و میدانم در مقاطعی که در اسلام ضربه خوردهایم، یعنی از زمان حکومت خود مولا علی(ع)، بعد امام حسن مجتبی(ع) و بعد هم واقعه کربلا مشکل اصلی، کسانی بودند که روزگاری با پیامبر(ص) بودند، یعنی مجتهدان زمان، راویان حدیث و کسانی که سیفالاسلام بودند و از آنها انتظار میرفت که از این آرمان دفاع کنند. مشکل خانوادههای نزدیک بودند که اهلبیت(ع) را تنها گذاشتند.
اینجا هم این اتفاق داشت میافتاد، منتهی با صدر اسلام تفاوتی داشت و آن این بود که مردم، بسیار آگاه و با ولی خود همگام بودند، لذا آن قسمتی از مردم هم که غافل شدند، دشمن آنقدرها نتوانست از آنها سوء استفاده کند و ارکان نظام را به هم بریزد.
این موضوع، مرا بهشدت لرزاند و خیلی غصه خوردم که چرا اینطور شده است؟ دو تا برادر و خواهر در یک خانه به دو کاندیدا رأی دادهاند و قضیه علیالقاعده باید تمام شود، ولی تمام نشد و این دو شروع کردن به جنگیدن با یکدیگر. وقتی که خون روی زمین بریزد، قضیه ادامه پیدا میکند و انشقاق ایجاد میشود.
بیشتر جنگهای دنیا هم اینطور بودهاند که یکی از دیگری میکشد و او تلافی میکند و بعد انشقاق ایجاد میشود، حاکمیتها دچار تزلزل میشوند و نهایتاً منجر به جنگهای داخلی میشود. در جنگ داخلی هم معمولاً استفاده به کسانی میرسد که به هر دو طرف اسلحه میفروشند و هزاران مسئله پیش میآید که به لطف خدا، توجهات حضرت ولیعصر(عج) هوشیاری مردم و رهبریهای داهیانه حضرت آقا، مقاصد دشمنان به سرانجام نرسید.
به هر حال من بسیار ناراحت بودم و میخواستم کاری کنم که این قصه در تاریخ ثبت شود و آیندگان بدانند که واقعیت قضیه چه بود تا به شکل دیگری تعریف و در واقع تحریف نشود. در عین حال میخواستم نوع بیان من جذاب باشد تا اثرم مخاطبان بیشتری داشته باشد و لذا از 20 دی 88 کلید تحقیقات را زدم و در طرف 7تا 8 ماه تقریباً کلیت سناریو شکل گرفت، البته تحقیقاتم همزمان با نوشتن ادامه داشت تا در خرداد سال 90 که فیلمبرداری را شروع کردم. در بخشهایی مثل پایگاه بسیج میخواستم حتی رنگ نردهها هم همان باشد که در سال 88 بود و هیچ چیزی تغییر نکند. قسمتی از خیابان انقلاب تغییر کرده بود که آن را مجدداً ساختیم، میدان ونک کلاً تغییر کرده بود که آن را هم مجدداً ساختیم، چون وسط آن به شکل آبنما بود و حالا آبنما را خراب کردهاند. کمکم قصه شکل گرفت، هرچه کتاب در این زمینه بود خواندم، هر چه فیلم در این زمینه به دستم رسید، دیدم که حدود 500 دقیقه شد. با ده بیست تن از نفرات اصلی نظام و افرادی که به هر حال در این ماجرا حضور داشتند و اطلاعات خوبی داشتند، جلسات متعددی داشتم و نهایتاً سناریو آماده شد که با رنج بسیار بالاخره شروع کردم.
* آیا در نگارش فیلمنامه از کسی هم کمک گرفتید؟
فیلمنامه را خودم نوشتم، چون کسی را سراغ نداشتم که نگاهی را که من به ماجرا داشتم، داشته باشد. یعنی نگاهی که نه طرف سبز باشد، نه طرف غیرسبز داشته باشد. نگاه من کاملاً یک نگاه ملی، وحدتبخش و خاستگاه آن هم خاستگاه انقلاب اسلامی بود، برای همین مجبور بودم خودم بنویسم. تا حالا هر چه هم کار کردهام، همینطوری بوده است. هر مطلبی که برایم جالب بود و فکر میکردم میتواند اثرگذار باشد، فیش میکردم. بیش از هزار فیش داشتم. میخواستم این هزار مورد را وارد فیلمنامه کنم و لذا اولویتبندی کردم. قصه من باید شکلی میداشت که همه اینها در آن جا بگیرند و کمکم به فرم قصهام رسیدم. خیلی هم رنج کشیدم، چون قصه نمیآمد. ماه رمضان هم بود و من چون از جانب دکتر ممنوعیت برای روزه گرفتن داشتم، شبها تا سحر بیدار میماندم، سحر قرصهایم را میخوردم و تا 9 و 10 صبح بیدار میماندم و بعد آنقدر پکر میشدم که تا نزدیکیهای افطار میخوابیدم و روزه میگرفتم و به دکتر میگفتم: «وقتی میتوانم به این شکل روزه بگیرم، چرا نگیرم؟» روزههایم را میگرفتم و خیلی هم دلم میگرفت که شبها نمیتوانم بنویسم. 4 ساعت پای قلم مینشستم و قصهای که باید میآمد، نمیآمد.
یک شب که تا صبح بیدار مانده بودم، نزدیکیهای روز عرفه بود. به نظرم ساعت 10 صبح بود و خوابم نمیبرد. از شب قبل هم نخوابیده بودم. وقتی خوابم نمیبرد، یا فیلم میدیدم یا کتاب میخواندم. انگار دعای کسی در حقم مستجاب شده بود، چون فکری به ذهنم آمد. بلند شدم و 10 صفحه نوشتم و داستانم بهتدریج شکل گرفت. خیلی خوشحال شدم که سر و ته قصهام مشخص شد و بعد اطلاعات و موضوعاتی را که داشتم داخل قصه ریختم.
* فتنه ابعاد مختلف داخلی، خارجی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... دارد. چه نکاتی در جمعبندیهایتان مؤثر بودند که روی این بُعد از قضیه کار کردید و روی این بخش، بیشتر مایه گذاشتید؟
همینطور که فیشهایم را اولویتبندی میکردم، میدیدم چند تا فیش را که کنار میگذارم و یک فیش را برمیدارم، حرف آن چند فیش در این یکی دیزالو(1) میشود و حذف کامل نمیشود و عصارۀ آن هزار فیش است، برای همین ریتم فیلم تند است.
من از 14 سالگی قصه مینوشتم و لذا بیش از 30 سال سابقه قصهنویسی و 25 سالی هم سابقه فیلمنامهنویسی دارم، ولی در اینجا میخواستم عصاره همه چیزهایی را که میدانم بیاورم و میدانستم که ریتم هم باید تند باشد، چون این حادثه باید سریع اتفاق میافتاد. حجم اطلاعاتی که به بیننده میدهم خیلی زیاد است و میدانستم که این اطلاعات نباید فقط به صورت دیالوگ به بیننده منتقل شود، بلکه باید تصویری باشد. برای همین ریتم کار خیلی سرعت پیدا کرد و نوع فیلمنامهای که نوشتم و نوع قصهای که انتخاب کردم پر ریتم است. لذا پلک نباید بزنید و از آن فیلمهایی نیست که بشود با بغل دستی یا با موبایل حرف زد و بروی و برگردی و قصه سر جایش باشد و هنوز آن دو نفر عاشق هم باشند و به هم نرسیده باشند و یا دو نفر دو تا حرف خندهدار زده باشند و شما یکی را نشنیده باشید. قصه را به این شکل جلو میبردم.
* امکان این وجود نداشت مدت فیلم را کمی طولانیتر کنید؟
نه، چون خستهکننده میشد. اصل یک درام جاسوسی و درامهایی که بر حادثه متکی هستند، این است که همه چیز را سریع بگویید. شما فقط نمیتوانید آدمهایتان را سریع کنید، باید قصهتان هم سریع اتفاق بیفتد، وگرنه خستهکننده میشود. ممکن است در فیلمی تصادفی را نشان بدهید که 2 دقیقه طول بکشد، اما به هر حال باید در این 2 دقیقه تمامش کنید. در فیلمهای خارجی که ریتم سریع دارند در ظرف 2 دقیقه 50 تا ماشین را واژگون میکنند. شما در فیلمهای حادثهای باید به ریتم سرعت بدهید و پشت سر هم حوادث جدید بیاورید، چون با یک حادثه نمیتوانید تماشاچی را دنبال خودتان بکشید، ضمن اینکه من حوادث کاذب نمیتوانستم بیاورم، یعنی نمیتوانستم حوادثی را بگذارم که اتفاق نیفتادهاند.
یک وقت هست شما حوادثی را حذف میکنید، ولی یک وقت هم شیرهشان را میکشید و براساس اسانس آنها عمل میکنید. شما یک تن گل دارید، میشود 200 کیلو گلاب ناب و میشود سه کیلو اسانس یا عطر. این اسانس هم کار همان گل را میکند، ولی گرفتن این اسانس در قصه خیلی مشکل و گاهی سخت و طاقتفرساست. من فیلمنامه را حدود 8، 9 بار بازنویسی کردم، ولی احساس میکردم که میشود، برای همین خیلی هیجان داشتم که این اتفاق بیفتد. طراحی کردم که یکسری اتفاقات میشود که پشت صحنه بیفتند، یعنی آدمها جلوی دوربین هستند و پشت سر آنها یک سری اتفاق مهم میافتند.
هر یک از آن اتفاقات هر کدام خودشان یک سناریو هستند، یعنی در ستاد وزارت اطلاعات که رصد انتخاباتی میکنند، هر یک از آن تصویرها میتوانند یک فیلم سینمایی باشند. کسی که میخواهد این مسائل را بداند، هر یک از آن تصاویر را که میبیند، یک سری اطلاعات به ذهنش میآید، ضمن اینکه اگر کسی هیچ چیز هم نداند، باز کل قصه را میفهمد و متوجه میشود که این تصاویر، مربوط به این تصویر کلی است که دارد درشت جلوی دوربین میبیند.
* بعضی از بینندگان فیلم که بهطور مشخص از جبهه سبز بودند یا هستند، میگویند با دیدن این فیلم به شک افتادیم که نکند این فتنه طراحی خارج از کشور بوده و ما در این بازی، گرفتار شده باشیم. آیا شما چنین پیشبینیای میکردید؟
در قصه فتنه و در شکلگیری داستان یکی از نکاتی که برای من خیلی مهم بود این بود که مطمئن بودم چنین تقلب بزرگی اتفاق نیفتاده است. وقتی حضرت رهبری آمدند و در نمازجمعه گفتند نظام اسلامی نظامی نیست که به رأی مردم خیانت کند، این فکر در ذهن من به وجود آمد که باید رصدکننده این فرمایش ایشان باشم، یعنی در مورد اینکه تقلبی نشده، کد بیاورم.
در عین حال میدانستم که خارجیها هم بیکار ننشستهاند و از سال 57 که انقلاب ما به پیروزی رسید و به شکلی جدی تصمیم گرفتیم حکومت اسلامی داشته باشیم، تصمیم داشتند به نوعی این نظام را شکست بدهند، یک موقع با استحاله، یک موقع با آوردن یک سری آدمهای نفوذی و تفکرات دیگر، حذف رهبری، کم کردن اختیارات رهبری، دوگانگی در کشور، به این صورت که مثلاً یک عده منتخب هستند و یک عده منتصب و از این حرفهایی که فقط تولید واژههاست، سعی میکردند انشقاق ایجاد کنند، ولی هیچوقت در این حد موفق نشدند. من باید این قصه را درمیآوردم. برای همین تحقیقات بسیار وسیعی کردم.
اینجوری نیست که توی خانه نشسته و قصه نوشته باشم. واقعاً بعضی از مطالب را که پیدا میکردم و میرفتم پیش دوستان که مطلب بگیرم، میگفتند ما دیگر چیزی نداریم، تو اینها را از کجا آوردهای؟
یادم هست یکبار به دوستان وزارت اطلاعات گفتم: «من اینها را دارم، شما چه دارید که به من بدهید؟» گفتند: «اینها را از کجا آوردهای؟ بعضی از اینها محرمانه است، بعضیها خیلی محرمانه است»، در صورتی که واقعاً اینجور نبود. دوستان به مقتضای کارشان فکر میکنند حتی روزنامه همشهری هم که به آنجا میرود، محرمانه میشود. ولی واقعیت این است که در فضای مجازی و در مطبوعاتی که داریم میبینیم و در همین سایتهایی که در آنها میچرخیم، وقتی اطلاعاتشان را کنار هم میگذاریم، مطالب مهمی از آنها درمیآید که یکی از آنها طرح ترور آقای خاتمی است. بعد از این، اینها 3 ترور دیگر را هم طراحی کرده بودند که بعداً اگر کسی خواست فیلم بسازد، میتواند دنبال آن موضوعات برود. یکی ترور خانم رهنورد است، یکی ترور آقای کروبی و یکی هم ترور خود آقای موسوی که دو تای آنها را خنثی کردند.
ترور آقای موسوی را دقیق نمیدانم و مطمئن نیستم، ولی عوامل دو تا ترور دیگر را دستگیر کردند و هیچکدام موفق نشدند. اینها میخواستند به هر صورتی که هست اتفاق عظیمی بیفتد و چالشی ایجاد کنند و در این شور انتخاباتی بین مردم درگیری ایجاد شود. در یکی از دیالوگهای فیلم هست که وقتی درگیری ایجاد شود، انتخابات برگزار نمیشود و فقط خون است که مردم را آرام میکند و میگویند یکی از ما کشتید، ما هم یکی از شما را میکشیم و منجر به جنگ داخلی و قضیه پیچیده میشود.
چنین قصهای هست. اینکه عدهای میگویند این خیال توست، واقعاً اینطور نیست. شما ببینید اگر این اتفاقات میافتادند، آیا پیامدهایی را که میگویم، داشتند یا نداشتند؟ بسیاری از دیالوگهای فیلم را از مصاحبهها، نقدها و مقالههای خودشان درآوردهام. انگار در مصاحبههایشان آرزوهایشان را میگفتند که بهزودی این اتفاقات میافتند و میفهمیم که اینها میخواستند که این اتفاقات بیفتند.
یعنی طراحی شده بود؟
بله، به اطرافیان خود روحیه میدادند. قضیه کمیته مشترک وجود دارد و کارهای اطلاعاتی اینتلیجنتسرویس، موساد و سیا را در مورد ایران هماهنگ میکند. رئیس آن هم یک ایرانیالاصل است. در طراحیهایی که درباره انتخابات شده بود، همه اینها وجود داشتند و ساخته ذهن من نیستند. البته در این قصه، یکی دو تا قصه ساخته ذهن من هم هست که شاید نشود برایشان مصداق مشخص پیدا کنید. مثلاً فرزندان شهیدی که دوقلو هستند و پدر و مادرشان شهید شدهاند و یکیشان سبز است و یکیشان نیست. این قصه را من نوشتهام. خیلیها میگویند آن شخص را به ما معرفی کن تا بدانیم چه کسی بوده که در فلان جا نفوذ کرده است.
* در غائله دانشگاه سال 78، چهار پنج فیلم علیه انقلاب و نظام ساخته شدند، ولی از این طرف هیچ فیلمی ساخته نشد که در برابر آنها حرفی داشته باشد، اما الحمدلله در قضیه فتنه، فیلم شما ساخته شد. جسارت و جرأتی در این سمت دیده میشود که این امیدواری را به وجود میآورد که انشاءالله این حرکت اول و آخر نباشد. موضوع فتنه میطلبد که درباره آن فیلمهای متعددی ساخته شود و هر کسی بیاید و از دیدگاه خود این فیلمها را بسازد. اگر درباره جرأت و جسارتی که منجر به این اقدام شد * توضیح بدهید، ممنون میشویم. در طول ساخت فیلم چه مشکلاتی داشتید؟
اولاً آنها از فیلمهایشان حمایت میکنند. وقتی خانم تهمینه میلانی فیلمهای ضداسلامی میساخت و مسائل دینی از قبیل قصاص، دیه و حقوق زنان و حضانت را زیر سؤال میبرد، تشویقش میکردند و به او جایزه میدادند، ولی در همان سالها من فیلمی ساختم به نام «آقای رئیسجمهور» که در آن، هم به قتلهای زنجیرهای اشاره شده بود، هم به غائله کوی دانشگاه و من تقریباً همه چیز را در آنجا گفته بودم، ولی آن فیلم یک سال توقیف شد و شما در مطبوعات ما 3 تا خبر هم در مورد توقیف آن پیدا نمیکنید.
* یعنی بایکوت وسکوت؟
بله، به نوعی فضای مرعوب شده، هم در رسانههایمان داشتیم و هم در فرهیختگان فرهنگی. فتنه اینها را بیدار کرد و به این نتیجه رسیدند که اگر نجنبند، بنیان فکریشان از بین میرود. اینطور نیست که قصه علیه فیلم طالبی باشد، بلکه علیه جریان فکری وابسته به انقلاب است. اگر فیلم «آقای رئیسجمهور» را به موقع اکران میکردیم و به فروش خوبی میرسید، دیگرانچهار تای دیگر هم میساختند، ولی وقتی شکست روحی و اقتصادی و همه چیز پیش میآید، کار کردن ممکن نیست. بعد هم هر چه کار کردم، تحقیر کردند. حتی از ناحیه بچههای خودمان و در جشنوارههای خودی هم فیلمهای مرا تحویل نگرفتند. من اعتقاد ندارم که اگر کاری ضعیف بود باید تحویل گرفته شود، ولی باید این نکته را هم درنظر گرفت که افراد با چه انگیزهایی فیلم میسازند. مثلاً آقای اردکانی فیلم ساخته و انگیزههایش مقدس است. ما باید حداقل انگیزههای این فرد را مورد تقدیر و تشکر قرار بدهیم. یک وقت هست که انسان از فرم، قصه، نوع بازیگیری کارگردان و امثال اینها خوشش نمیآید، ولی نباید آن را بکوبد و سریع برود و نقاط ضعفش را پیدا و آن را برجسته کند تا صاحب اثر افسرده شود و برود سراغ همان کارهای دختری پسری.
من 15 سال نشریه داشتم. هر کس به من کمکی کرده بیاید بگوید. فیلم میساختم و خرج یک نشریه میکردم تا اینکه آن را به مؤسسه شهید آوینی واگذار کردم. در صورتی که تنها مجله آوانگارد 100درصد خصوصی کشور بود که در مورد سینما مواضع انقلابی داشت، هیچکس دفاع نکرد. بعد که فتنه شد، اینها متوجه شدند در این سینما چه آثاری هست. فکر میکنم بعضیها اصلاً متوجه نبودند.
چون مجله پاسدار اسلام است میتوانم این حرف را بزنم. با یک روحانی که صحبت میکنید، میگوید من الان 30 سال است که سینما نرفتهام، اصلاً هم ناراحت نیستم که با این قشر قرتی محشور نبودهام، در حالی که با سینما شما صاحب منبری میشوید که یکمیلیون مخاطب دارد.
آقای اسپیلبرگ(2) فیلم فهرست شیندلر (Schindler`s List) را که سراپا دروغ است و یک میلیارد مخاطب دارد، میسازد. مگر شما میتوانید یک میلیارد مخاطب را نادیده بگیرید؟ من نمیگویم این فیلم، همه این یک میلیارد را تحتتأثیر قرار میدهد، ولی ببینید اگر یک به چند تحتتأثیر قرار بگیرند، میارزد؟ چرا نباید از این ابزار استفاده کنیم؟ آقای شیخطادی، «شکارچی شنبه» را میسازد، آن را اکران نمیکنند. من خودم «جنگ کودکانه» را ساختم. هزینهاش را هم خود دولت داد، ولی حاضر نشدند آن را اکران کنند، البته فضای اکران هم وجود نداشت. دو تا از فیلمهای من که هر دو ضدامریکایی هم بودند، اکران نشدند. فیلم «عروس افغان» یک فیلم قوی بود. هنوز هم که هنوز است نوع لهجهای که در آن فیلم به کار رفته، موجب تعجب همه میشود. خیلیها فکر کرده بودند این هنرپیشهها افغانی هستند. به جز آقای یاری که شناسایی شده بود، بقیه را خیال میکردند از هنرمندان افغانی هستند. حتی در مطبوعات تخصصی فیلم هم همین را نوشتند، چون گریم و مخصوصاً لهجه آنها بینقص بود. آن روزها هر چه فیلم میساختند، علیه اسلام بود و به عنوان فیلمی علیه طالبان عرضه میکردند، اما این فیلم ضدامریکایی بود. من چنین فیلمی را ساختم، ولی هیچ وقت از آن استقبال نشد. اساساً اشکال از آن طرف است که فکر میکنند هنرمندان باید خودشان بجوشند و خودشان به میدان بیایند و هر چه هم توی سرشان زدند، باز بمانند. این نمیشود و اینطور نیست.
بالاخره انسان به تشویق نیاز دارد، روحیهاش لطیف است و وقتی هنرمند میشود، روحیهاش لطیفتر هم میشود، زودتر غمگین و افسرده میشود، به ویژه حوزههای علمیه میتوانند اندیشههای دینی را تبدیل به هنر کنند و وقتی تبدیل به هنر میشود، ماندگارتر و جاودانهتر میشود. حضرت رهبری سخنی دارند به این مضمون که «خداوند قرآن را هنرمندانه خلق فرموده و این هنر موجب ماندگاری قرآن شده و کسی نمیتواند مثل آن را بیاورد».
سخنان عادی که به هنر تمسک نمیجویند، خیلی زود از یادها میروند و گاهی ثقیل میشوند. اینکه برخی تصور کنند وظیفهشان نیست، درست نیست. از طرف دیگر همه طلاب هم نباید تصور کنند که باید هنرمند بشوند و بیایند فیلم بسازند. همین که جبهه خودی را از لحاظ فکری، خطدهی، تشویق و حمایت کنند کفایت میکند. این کار خوبی است که حوزه علمیه هر سال در جشنواره تجلی ملی به فیلمی که مورد توجه اوست، جایزه میدهد، بسیار خوب است. ممکن است گاهی به فیلمی جایزه بدهد که درست هم نباشد، ولی مهم این است که پای کار بیاید. 2 دفعه اشتباه میکند، 20 دفعه درست میرود و هنرمند هم تشویق میشود. جایزه خوبی هم باید بدهند، طوری که برای دیگران تشویقی بشود که جایزه حوزه علمیه را بگیرند. هم باید از لحاظ معنوی اینها را تقویت کنند و مثلاً بگویند با فلان عالم و علامه دیدار خواهی داشت و او به شما این جایزه را میدهد، هم از لحاظ معنوی و هم از لحاظ مادی تقویت کنند تا آدمها تشویق شوند و احساس کنند که دنیا و آخرتی در آن هست و به سمت آن بروند. از ما که گذشت، اما هوای دیگران را داشته باشید.
* سالروز شهید آوینی، روز هنر انقلاب اسلامی نامگذاری شده است. شما به عنوان هنرمندی که رهرو ایشان هستید، در این خصوص چه صحبتی دارید؟
انشاءالله. امیدوارم اینجور باشد که شما میفرمایید. شهید آوینی قبل از انقلاب تجربیاتی را آموخته بود و تحصیلاتی داشت و به هر حال آدم پختهای بود. انقلاب که شد، علم بیرونی او به یک خودسازی درونی تبدیل شد، یعنی شهید آوینی آدمی شده بود که محضاً لله مینوشت و راه میرفت و سخن میگفت. ممکن است جایی اشتباه هم کرده باشد، ولی همه کارهایش محضاً للّهی بود. من میفهمم کسی که چیزی مینویسد، چقدر برایش مهم است. یک کسی یک انشا مینویسد، به او میگویید بد است، به او برمیخورد، ولی او همه اشعار و نقاشیها و آثارش را میریزد توی آتش و میسوزاند. خودش میگوید دیدم همه اینها حدیث نفس است، از این به بعد میخواهم برای خدا بنویسم، چون عبدالله شده بود، برای همین چند تا کاری که در روایت فتح میکند و همین چند تا قلمی که میزند، تا تار و پود انسان را میلرزاند و تأثیر میگذارد و تا آخر هم تأثیر خواهد گذاشت، چون خداوند فرموده است که «وقتی ما عبدالله شویم، در گفتار، قلم و فکرمان تأثیر میگذارد». البته آنهایی هم که عبد شیطان هستند، شیطان کمکشان میکند، ولی کمک شیطان تا زمانی است که فرد فریفته شود، وقتی فریفته شد، دیگر از کمکهای شیطان خبری نیست و شیطان میرود سراغ یکی دیگر، برای همین میبینید یکی میآید بالا و بعد با سر میخورد زمین، ولی آدمهای الهی تا لحظه مرگ اوج میگیرند تا به ملکوت میپیوندند.
مرتضی را هم خدا برایش اینجوری خواست. شد عبدالله و به قول آقای برجی که همراهش بود، خدا لباس تکسایز شهادت را برایش درست کرد و همین که او اندازه آن لباس شد، خدا او را برداشت و برد، چون برای خدا کار کرد.
ما اگر از آوینی فقط یک چیز بیاموزیم، یعنی محضاً لله کار کنیم، محضاً لله حرف بزنیم، عبد بشویم برای خدا، به خاطر خدا، آنوقت فیلممان اثر میگذارد، روضهمان اثر میگذارد، مقاله، رساله، کارمان و مجلهمان اثر میگذارد. اگر غیر از این هم باشد که هزاران مجله و فیلم نوشته و ساخته میشوند. در دنیا سالی 10 هزار فیلم و سریال ساخته میشوند و میلیونها تن هم میبینند، این هم میشود یکی از آنها، ولی وقتی برای خدا باشد، اثر میگذارد و تأثیرش اکسیرگونه میشود. درست است که ریز و یک دانه است، ولی مثل هسته اتم عمل میکند. با اینکه ریزترین است، ولی اثرگذاری هسته یک اتم به اندازه صد تُن تی.ان.تی است. انسان خالص هم اینطوری است، ریز است، ولی وقتی اثر خالصانه اتفاق میافتد، به اندازه هزاران اثر کار میکند.
کار شهید آوینی اینجوری بود. خدا انشاءالله درجات ایشان را که عالی است، متعالیتر بگرداند و روح ایشان را از ما راضی نگه دارد و به ما هم به اندازه یک اتم اخلاص بدهد.
* بر گردیم به بحث اصلی؛ علیه فیلم شما یک کمپین(3) راه انداختند...
از اول بود. اول یک کمپین برای منصرف کردن بازیگرها درست کردند. بعد یک کمپین برای تحریم فیلم درست کردند. الان هم کمپین درست کردهاند برای ندیدن فیلم. ولی مثل اینکه هر فیلمی را که برایش کمپین میگذارند، پرفروش میشود! چون اینها با مردم که نیستند. پنج نفرند که در خارج در اتاقی نشستهاند و با مغزهای الکلیشان افاضات میکنند. واقعیت این است که مانور دادنهای اینها در فضای مجازی است و در واقعیت تأثیری ندارد، چون اینها با مردم نیستند و مردم هم متوجه این نکته میشوند.
در فیلم من به سبزها هم احترام گذاشته شده است، یعنی ما سبزها را هم تا زمانی که وارد فاز نظامی و مقابله نشدهاند، محترم داشته و حتی گفتهایم که کجاها از آنها سوءاستفاده شده و کجاها اینها صادقانه به میدان آمدند. همه را گفتیم و سعی نکردیم به کسی اهانت کنیم. در واقع فیلم را سبز و سرخ نکردیم. راجع به وحدت ملی و امت اسلامی فیلم ساختیم، امیدواریم خدا قبول کند.
*فرمودید این فیلم را ساختم که حقیقت تحریف نشود. یعنی همه اتفاقات فیلم واقعیت دارد؟
اکثر واقعیتهایی که اتفاق افتادهاند، حقیقت هستند، اما یکی 2 تا قصه در فیلم هست، یعنی بچه قصه هستند. مثلاً ممکن است اتفاقی در میدان ونک افتاده، من همان میدان ونک را نشان میدهم. همان زمان را در میان انقلاب نشان دادهام و رفت و آمدها را هم نشان دادهام. حالا ممکن است فرد با پاترول نرفته و مثلاً با پیکان رفته و من ماشینش را تغییر دادهام یا فرض بفرمایید جاسوسی در این سطح نبوده و سطح جاسوسی خیلی پایینتر از اینها بوده است. من فیلمم را ساختهام. بعضی از قصهها واقعی و بعضیها خیالی هستند. حالا اینکه قصه خیالی هم، در واقیعت هم وجود دارد یا نه، باید زمان کمی جلو برود. باید فرصت داد که زمان بگذرد. همه میگفتند ساختن این فیلم زود است و بگذار زمان بگذرد، ولی من از این بیم داشتم که حقایق تحریف شوند. بیشتر هم از تحریف ماجرای حمله به پایگاه بسیج، ماجرای میدان ونک و خیابان انقلاب میترسیدم. اینها قتل ندا آقاسلطان را تحریف کردند.
* شما دربارهاش گفتید؟
توی فیلم هست، ولی روی آن مانور نمیدهم. من در تحقیقاتم به این نتیجه رسیدم سفارت انگلیس پشت این قصه بوده، ولی اینکه چه کسی این کار را انجام داده؟ نمیدانم. یک نفوذی بوده؟ یک آدم شخصی بوده؟ کسی با تیر از دور او را زده؟ آقای حجازی که به عنوان دکتر بالای سر او رفته زده؟ نمیدانم چه کسی این کار را کرده و برای من مبهم بود. در پروندههایی هم که میخواندم همینطور بود، لذا نخواستم قضیه حمله به بسیج هم مبهم شود، چون انگلیسیها در تحریف تاریخ تخصص دارند. بسیاری از مقاطع حساس کشورمان را جوری فکری میکنیم که واقعیت ندارند. مثلاً من دارم در مورد رضاخان تحقیق میکنم و تقریباً دارم میفهمم اینطور نبوده که رضاخان طرفدار آلمانیها شده بوده و انگلیسیها او را برداشته باشند. اینطور نمیشود که یک نفر را انگلیسیها بیاورند و تار و پود او هم انگلیسی باشد، بعد یکمرتبه طرفدار آلمانیها شود. آن روز آلمانی شدنش انگی بود که هر کسی را که میخواستند بردارند، این انگ را به او میزدند و همین انگ را هم به رضاخان زدند و او را برداشتند، چون دیدند یک آدم بیسواد نمیتواند رئیس کشوری باشد که در اطراف آن تحولات مختلفی دارد اتفاق میافتد. میدانستند که ممکن است اتفاقی بیفتد و کار از دستشان در برود، به همین دلیل آمدند و پسرش را با کمک مأمورانشان جای او گذاشتند.
میخواهم بگویم همه چیزهایی را که ما باور کردهایم پر از تحریف هستند و انگلیسیها متخصص این تحریفها هستند، لذا گفتیم در این فتنهای که همه بودهاند و ما هم زنده هستیم، نگذاریم این اتفاق بیفتد.
* تجربه نشان داده که هر سه دقیقه یکبار باید اوج و فرودی در فیلم وجود داشته باشد تا بیننده کسل نشود.
نوع فیلم فرق میکند. در یک فیلم ملودرام شما باید آرامش داشته باشید تا حس صحنه در مخاطب بنشیند. میخواهید در کنار هم بودن یک خانواده را در کنار دریا یا نهر آب نشان بدهید. باید طوری باشد که بیننده لذت ببرد و حس کند آنجاست. اگر از این صحنه سریع بگذرید، ابتر میشود. هر صحنهای باید ورز داده شود، اما در درام حادثهای حوادث باید پشت سر هم اتفاق بیفتند، بچه حادثهها باید به حادثه اصلی کمک کنند، یعنی شماً همینطور که دارید میروید یک حادثه اصلی را دنبال کنید، حوادث فرعی اتفاق میافتند. شما میخواهید دنبال کشف یک قتل بروید و در قطاری نشستهاید. تا قبل از اینکه برسید، دو نفر دیگر در این قطار باید تصمیم به قتل شما گرفته باشند و پشت سر هم حادثه اتفاق بیفتد و موانع بر سر راهتان قرار بگیرند تا تماشاچی تا آخر با شما بیاید.
در فیلمهای حادثهای گاهی فواصل حادثهها از 3 دقیقه هم کمترند، یعنی شما باید لحظه به لحظه تماشاچی را با احساس جدیدی درگیر کنید. هیچکاک این کار را میکرد که در هر صحنه از فیلمش آدم فریب میخورد. فریب دادن تماشاچی، آن هم تماشاچی فعلی خیلی سخت است، ولی خودش خیلی لذت میبرد که فریب خورده و دارد کشف میکند.
*ولی شما خیلی خوب این صحنهها را درآوردهاید
سپاسگزارم. لطف دارید.
* ما در این فیلم مردمی را که از سبزها حمایت میکنند دیدیم، ولی این مردم را در پشت ولایت و در دفاع از انقلاب ندیدیم. به این فکر نکردید که بد نبود از 9 دی هم یک چیزهایی را نشان میدادید؟
من فیلمی ساختم که زمانهایش مشخص است. زمان فیلم من آخر مرداد و اوایل شهریور و تجمع دانشجویی است. 9 دی، 9 دی است و قبل از آن 20 حادثه اتفاق افتاده است که باید به آنها بپردازیم تا به 9 دی برسیم.
اینطور هم نیست که مردم نیستند. حضور مردم لزوماً اردوکشی خیابانی نیست. شما وقتی نماز جمعه حضرت آقا را نشانی میدهی که هزاران نفر نشستهاند و با هلیکوپتر هم نشان میدهی، اینها مردم هستند دیگر. اینها که آدمک نیستند که ما آنجا درست کردهایم. شاید این نخستین فیلم سینمایی است که در آن رهبر سخنرانی میکنند و مردم در سینما سخنرانی رهبر را گوش میدهند. خود مردم هم هستند. من فکر میکنم شما نسخه جشنواره را دیدهاید. ما آن را با عجله درست کرده بودیم. در فیلم فعلی صحنههای لانگشات از خیابان فلسطین داریم، صحنه مردم را داریم که نماز جمعه آقا را میبینند. من این را خیلی شنیدهام که مردم در فیلمت نیستند. اصلاً با پشتوانه مردم است که نیروهای اطلاعاتی میتوانند حرکت و اقدام کنند. شما یک تهران 10 میلیونی را نشان میدهی و بعد 2000 نفر را نشان میدهی که دارند در 7 تیر تظاهرات میکنند. مردم کدام طرفند؟ این 2000 نفر که اصل نیستند.
در مورد تکرار شعار مرگ بر دیکتاتور در فیلم چی؟
این سؤال را هم خیلی از من پرسیدهاند. من با این شعار میخواستم بگویم که در واقع دیکتاتور کس دیگری است، به همین دلیل هر وقت اینها شعار مرگ بر دیکتاتور میدهند، یکی کشته میشود و یکی را میکشند. هر دیکتاتورمآبی که میکنند، شعار مرگ بر دیکتاتور میدهند؛ مثل کسی که دزدی میکند و میگوید آی دزد! آی دزد! اینها ظرائف هنری است که باید با دید هنری به آنها نگاه کرد. میزنند یک بسیجی یا آدمی را که اعتراض میکند میکشند، بعد میگویند مرگ بر دیکتاتور. هر حرکت ضدمردمی که میکنند، شعار مرگ بر دیکتاتور میآید.
شعارها هم در فیلم روی حساب و کتاب هستند، منتهی نه کارشناس وزارت اطلاعات متوجه این نکته شد نه شما!
فکر نمیکنید که باید یک ورسیون دوم هم بسازید؟
من نه، من دیگر نمیسازم. به لحاظ جسمی شرایطش را ندارم. بسیار برایم سخت بود. قلب من مشکل داشت، گرمای 50 درجه از یکطرف؛ فشار برخی دوستان وزارت اطلاعات از طرف دیگر که بیا درباره این قضیه توضیح بده وگرنه چی و چی؛ از آن طرف مریلا زارعی وسط کار نیامد؛ از این طرف هزار تا آدم توی خیابان هستند و اگر من اینها را رها کنم، فیلم حتماً خواهد خوابید و این جور فیلمها اگر بخوابند، دیگر نمیشود آنها را احیا کرد، چون همه بازیگرها میروند سر کار دیگر؛ همه این فشارها جمع میشوند و میروم دکتر و به من میگوید باید بروی بیمارستان بخوابی. نخوابی کارت تمام است و من گفتم بگذار تمام شود. واقعاً دلم میخواست کار این فیلم تمام شود و آمدم و ایستادم و کار را تمام کردم. دیگر نمیتوانم چنین فشاری را تحمل کنم، آن هم فشار از دو طرف!
توی چنین قضایایی بالاخره یک نفر باید تو را تشویق کند. توی تیمی باشی که از دو طرف به تو فشار بیاورند، نمیشود کار کنی. حتی تیمهای ملی هم وقتی به جای دیگری میروند، میبازند. سخت میتوانند ببرند، با اینکه 12 نفرند و میدانند که یک ملت پشت آنهاست. من دارم فیلم میسازم و دستگاههایی که باید کمکم کنند میگویند ببین میتوانی چیزی پیدا کنی که جلوی طرف را بگیریم؟ از آن طرف هم آنها میگویند این آدم مزدوری است و دارد برای حکومت فیلم میسازد. از آن طرف هم معصومه قمی...
* مسیح علینژاد را میگویید؟
بله میخواهم اسم واقعیاش که معصومه قمی ست را بگویم که بیشتر لجش در بیاید! او هم میگوید تو را وزارت اطلاعات اجیر کرده است. بالاخره مگر یک جسم چقدر طاقت دارد که از همه طرف بخورد؟ من برای انقلاب کار میکنم، ولی در این زمینه فکر میکنم تکلیفم را انجام دادهام. البته فکر میکنم برای این 8 ماه باید 80 تا فیلم ساخته شود. در این فتنه حوادث بسیار مهم و دراماتیکی وجود دارند که واقعاً میشود از آنها فیلمهای زیبایی ساخت و مردم بیایند بلیط بخرند و هم چیز یاد بگیرند، هم تفریح کنند، هم سرگرم بشوند و هم تاریخمان را بیان کنیم. دوستان با من برخوردی کردند که دیگر این کار را نکنم. انشاءالله کسان دیگری بیایند و بسازند.
* اگر کس دیگری حاضر شود که بسازد، شما حاضرید تجربیات خودتان را در اختیار آن فیلمساز بگذارید؟
بله، حتماً، ولی با شنیدن تجربیات من، از ساختنش پاک ناامید میشود! بگذارید برود بسازد و خودش تجربه کند که چگونه یک کارشناس در حد اکابر بهزور میخواهد حرفش را به شما بقبولاند و حاضر هم نیست بپذیرد که تو مثلاً 25، 30 سال است که داری مینویسی و کار میکنی و دویدی تا به اینجا رسیدی و اینطور نیست که چون حکم فلان وزارتخانه را دارد، پس میتواند آری یا نه بگوید و آن وقت با 4 تا منبع دمِ دستی یک گزارش تهیه میکند و میدهد بالا و همه چیز را میریزد به هم.
واقعاً لطف خدا بود، لطف شهدای این فتنه، بود که این فیلم به سرانجام رسید. من البته که نباید خودم را به این بزرگواران منتسب کنم، دارم از فیلم حرف میزنم، چون میبینم خیلیها که این فیلم را دیدهاند از نظر فکری تغییر کردهاند. هزاران نفر این فیلم را 2 بار و 3 بار دیدهاند. برایشان سؤال مطرح است. من اگر تلفنم را روشن بگذارم، با اینکه خیلی کم هستند کسانی که این تلفن را دارند، همینطور پشت سر هم مثل تلفن 118 زنگ میخورد.
* از بازخوردهای این فیلم و واکنشهای مردم الان چیزی در خاطرتان هست؟
بله، خیلی زیاد، اما گفتنش توسط من خیلی خوب نیست. خوشتر آن باشد که سرّ دلبران/گفته آید در حدیث دیگران. یک دوربین بردارید بروید دم در سینماها، ببینید مردم چه میگویند. دانشجویان در مقاطع مختلف تحصیلی که در آن زمان در وسط میدان و طرفدار کسی هم بودهاند، مدام به من مراجعه میکنند یا زنگ میزنند و میگویند آقا! از شما تشکر میکنیم که ما را بیدار کردید؛ تشکر میکنیم که واقعیت را گفتید؛ من سبز بودم و تشکر میکنم که نگفتی ضدانقلابم، چون ضدانقلاب نبودم. من همینی هستم که تو گفتی، واقعاً فکر میکردم تقلب شده و باید از جمهوریت دفاع کنم. آقایی بود که میگفت من با بچهام هزار دفعه صحبت کردم، گوش نمیداد و اثری نداشت. فرد دیگری میگفت همسر من در خیلی از تجمعات بود و چندبار باتوم هم خورده بود. ولی وقتی فیلم را میبینند به فکر میروند و میگویند عجب غلطی کردیم، چقدر اشتباه میکردیم. حالا چقدر باید کار کنید تا اینها متوجه اشتباهشان بشوند. یک وقت میبینی تا 30 سال سر همان عقیده میماند.
* این به دلیل همان اهمیت و تأثیر سینماست.
بله، حضرت آقا فرمودند اگر ده سال پیش میگفتم تأثیرش بیشتر از هزار منبر است، در حال حاضر میگویم تأثیرش قابل قیاس نیست، به همین دلیل هم دنیا اینقدر روی این رسانه سرمایهگذاری میکند، چون تأثیراتش بسیار گسترده و عمیق است. اگر کسی در این عرصه کار کند، تأثیراتش میلیونی است. ببینید! میگویند قتل ندا آقاسلطان تنها قتلی است که در یک مدت کوتاه، 2 میلیارد آدم آن را دیدهاند! در یک آن 2 میلیارد نفر جان دادن یک آدم را دیدهاند. چقدر علیه ما تبلیغ شد! برای همین یک دقیقه فیلم واحد درسی میگذارند. این همه آدم میکشند، بمب اتم میاندازند، بمب شیمیایی میاندازند، بمبهای هیدروژنی میاندازند، توی عراق بمب خوشهای انداختند و صدها هزار آدم را کشتند. من «عروس افغان» را که میساختم، میگفتند طبق آماری که داریم از زمان اشغال افغانستان توسط شوروی تا الان 9 میلیون کشته دادهایم. این همه آدم کشته شده، صدا از کسی در نیامده است.
چه تاریخی بود؟
من در سال 79 فیلم عروس افغان را ساختم. در روآندا فقط در یک روز 500 هزار نفر از قبائل مختلف، همدیگر را کشتند، ولی شما ببینید در یک لحظه 2 میلیارد آدم کشته شدن خانمی را میبینند و متأثر میشوند. بعد واحد درسی تشکیل میدهند، خیابان به نامش میکنند، عکسش را در دنیا پخش میکنند. این همه تبلیغات علیه ما، نشانه تأثیر این رسانه است و ما باید از این ابزار استفاده کنیم. اگر از آن استفاده نکنیم، باید به خداوند پاسخ بدهیم که چرا چنین علمی در اختیارت بود و از آن استفاده درست نکردی؟
فقط امیدواریم که ما هم در حد کوچکی خود بتوانیم وظیفهمان را انجام بدهیم و خدا هم ما را به وظایفمان آشنا کند، قلب امام زمان(عج) را از ما راضی و حضرت آقا را هم حفظ کند.
*مطلب آخر اینکه پای تمام آثار شما یک امضای شخصی به یاد حضرت زهرا(س) هست، قصه این چیست؟
هر کسی برای خودش چیزهایی دارد که اگر بگوید، دیگر مال خودش نیست. کتاب مینویسند و تقدیم میکنند به همسرشان، فرزندشان یا کسان دیگر. بالاخره هر کسی علایقی دارد و حق اوست که اثرش را به او تقدیم کند. من هم آثارم را به سرور عالمیان و هسته اصلی وجود، حضرت زهرا(س) تقدیم میکنم که بدین وسیله انشاءالله گوشه چشمی به اثر ما بکنند که اگر چنین باشد، اشعار حافظ پیش آن هیچ خواهد بود. به هر کسی هم که تا به حال دادهاند، از گوشه چشم آنها دادهاند. اگر گوشه چشمی باشد، آن اتفاق میافتد. اگر اثری هم در این کار هست، باز عنایت آنهاست، مال ما نیست. نه اینکه بگویم به ما لطف دارند، ما که عددی نیستیم. انشاءالله به اثر ما عنایتی بکنند، ما که سراپا تقصیریم و آنها سرا پا رحمت و نعمت و به خاطر دعاهای مردم، به خاطر خونهای شهدا، به خاطر دلهایی که در این مدت سوختهاند، عنایت میکنند. به هر حال تا در اثری اثر نگذارند، تأثیر نمیکند.
پینوشتها
1ـ دیزالو فنی است در تدوین و در اتصال دو نما از فیلم. در این فن تصویر «الف» تدریجاً محو میشود و تصویر «ب» جای آن را میگیرد.
2ـ استیون اسپیلبرگ، (Steven Spielberg). فیلمنامهنویس، کارگردان و تهیهکننده یهودیالاصل امریکایی، برنده دوبار جایزه اسکار برای فیلمهای فهرست شیندلر و نجات سرباز رایان و از قدرتمندترین و بانفوذترین شخصیتها در صنعت سینما.
3ـ Campaign در لغت به معنای کارزار و در فرهنگ سیاسی به معنای تلاش دستهجمعی، برنامهریزی شده و زمانمند برای دستیابی به هدفی خاص.
ارسال نظر