«جواد آقا» جان داد تا «جوادیه» جان گرفت
* منیژه غزنویان
آشنایی ما با او از عکس رنگ و رورفتهای شروع شد که پشت شیشه یک آژانس املاک در محله جوادیه تهران نصب شده بود. مشغول برداشت میدانی از جوادیه برای طرح «ساختارشناسی محلههای تهران» بودیم. عجیب است که از بین این همه کاغذ و اطلاعیه و آگهی در شهر، نگاهمان به پوستری تاریخ گذشته افتاد که مربوط به برگزاری یک همایش بود؛ همایشی بود که مدتی پیش برای تجلیل از جواد فردانش، بنیانگذار جوادیه برگزار شده بود. صحبت با مدیر آژانس که خود از اطرافیان جواد آقا بود چنان ما را سر وجد آورد که حتی پس از پایان برداشت میدانی و اتمام پروژه، چندینبار به محله رفتیم. تا ماهها کارمان پرسه زدن در محله و صحبت با قدیمیها و جمعآوری سرنخها بود. دوستان، نزدیکان، همکاران و حتی کسانی که از او زمین خریده بودند را پیدا کردیم و ساعتها با آنها درباره این فرد گپ زدیم. هرکس برایمان نکتهای گفت. برخیها هنوز نمیدانستند که او فوت کرده و با افتخار میگفتند که در مراسم محرم سال گذشته باز هم طبق روال هر ساله به محله آمده و در بین مردم جوادیه عزاداری کرده است، برخی دیگر تصویرش را با جزئیات، خوب به یاد سپرده و از جوان خوشتیپ و خوشقیافهای صحبت میکردند که دستی در کارهای خیر دارد. جوانها هم حداقل اسمش را شنیده و درباره ابعاد و اهمیت کارش با قدیمیترها همعقیده بودند. «خدابیامرزی» برای او از دهان بیشتر مردم جوادیه نمیافتاد و حتی بعضیرا دیدیم که میگفتند بعد از این همه سال هنوز به او بدهکارند! هرچه پیشتر رفتیم دیدیم که قصه زندگی این مرد با قصه تولد این محله چنان گره خورده که هرچه جوادیه، بزرگتر و قویتر و آبادتر میشود جواد آقا را ضعف و ناتوانی و فقر بیشتری دربرمیگیرد. زندگی جواد درواقع، ترجمه درستی از نام اوست. با بخشندگی تمام، هرچه دارد عاشقانه به پای جوادیه میریزد و خود، ققنوسوار در سکوت و خلوت و تنهایی در گوشه دیگری از این شهر به استقبال مرگ میرود.
فیلمی که ساخته نشد
قرار بود زندگی او فیلم مستندی شود. به همین منظور، تیمی داوطلب از کارشناسان اجتماعی و معماری تشکیل شد. محمدرضا حائری، شبنم اسماعیلی، نغمه نوروزی، حامد جلیلوند و زهرا غزنویان، جمعی بودیم که یک سال و نیم روی این موضوع پژوهش کرده و لینکها و منابع و شخصیتهای کلیدی را شناسایی کردیم. حتی فیلمی از زندگی جواد آقا در اواخر عمرش به دستمان رسید که حاوی اطلاعات ارزشمندی در مورد زندگی شخصی او و حال و هوایش در سالهای آخر زندگی بود. بر اساس اطلاعات به دست آمده، پیشنویسهای سناریو هم آماده شد اما فقدان سرمایه و نیز تخصصهای لازم در زمینه فیلمسازی باعث شد که پروژه نیمهتمام مانده و وارد فاز اجرایی نشود. حال این گزارش هم حداقل قدردانی ما از یک عمر تلاش بیمنت و خالصانه جواد آقاست و هم فراخوانی به دوستان و علاقمندان شهر، فرهنگ و فیلم که اگر میتوانند و تمایل دارند به این جریان پیوسته و از این مجموعه، برای ساخت فیلم حمایت کنند.
جوادیه کجاست؟
«جوادیه» در بخش جنوبی مرکز شهر تهران واقع شده و از نظر تقسیمات شهری جزء منطقه 16 شهرداری محسوب میشود. این پهنه شبیه یک 5 ضلعی است که توسط ساختمان راه آهن، ریل قطار، فرودگاه قلعه مرغی و نیز دو بزرگراه شهید تندگویان و شهید نواب صفوی از سه طرف مسدود شده است. به عبارت دیگر، جوادیه درست در قلب تهران، در فضایی جزیره مانند و به نسبت جدا از سایر محلهها واقع شده است. این محله از نظر فرهنگی، تنوع بالایی دارد و نمود بارز آنرا امروز می توان در تکثر فضاهای مذهبی موجود در آن دید، به عنوان مثال میتوان از مساجد آبربکوهیهای اردبیل، شمسآبادیهای مقیم مرکز، گنزقیهای مقیم مرکز، همدانیها، سرابیها و نیز حسینیههای زنجانیها، میانهایها، آق قلعهایها و... نام برد. نام این محله، برگرفته از نام بنیانگذارش است؛ «جواد فردانش» پسر یکی از سرمایهداران بزرگ تهران که حدود 60 سال پیش محله جوادیه را بنیان گذاشت.
زندگی جواد آقا پیش از ورود به جوادیه
عموی جواد آقا، حاج محمدباقر فرد تبریزی ملقب به حاج آقا بزرگ، تاجر بزرگی بود که اجناسی را از روسیه و آلمان به ایران وارد میکرد و حمایت از آیه الله ابوالقاسم کاشانی در بیروت را در پرونده خود داشت. او زمانی که از تبریز به تهران آمد زمین های جوادیه را خرید. خود جواد آقا در سال 1293در بازارچه نایب آقا، کوچه عدل به دنیا آمد. پدرش اصغر فردانش و مادرش بتول فردانش بودند. خواهری نیز به نام افسر داشت که در بسیاری از کارهایش با او مشورت میکرد. ابتدایی را در مدرسه علامه واقع در خیابان ارامنه گذراند و در سال 1307 به عنوان مکانیک حرفهای ماشین های صنعتی در یک کارخانه جوراب بافی آلمانی آغاز به کار کرد. مدتی در کارخانه دخانیات، جوشکار بود و در سال 1310 تحصیل در مدرسه ایران و آلمان و آموختن زبان آلمانی را آغاز کرد. مهارت او در کارش باعث شد که در سال 1313 و در غیاب آلمانیها دستگاههای کارخانه حریربافی را تعمیر کرده و از رضاشاه انعام 50 تومانی به همراه یک تفنگ شکاری دریافت کند. حدفاصل سالهای 1320-1310، مدیر فنی شرکت جوراببافی واقع در هفت چنار بود، شرکتی که از آلمانیها خرید و درآن زمان ماهی 750 تومان عایدی خودش از این شرکت بود. در سال 1317 کار در کارخانه نخ سمنان را آغاز کرد، کارخانهای که توسط آلمانیها اداره میشد ولی پس از سه سال، جواد آقا پیشنهاد حقوق ماهی 1000 تومان را رد کرد و با 100 هزار تومان سرمایه وارد بازار فرش تهران شد. دو سال بیشتر دوام نیاورد. درنهایت تجارت را رها کرد و در 27 سالگی، کشاورزی در زمینهای جوادیه را آغاز نمود. این نقطه آغاز ارتباط او با جوادیه بود، ارتباط سازندهای که تا پایان عمرش برقرار بود و نقش مهمی در سازماندهی بخشهایی از جمعیت مهاجر دهه 20 و 30 تهران داشت.
انعقاد نطفه جوادیه در 1320
اینکه چه اتفاقی افتاد و چه از ذهن ناآرام جواد جوان گذشت که کشاورزی را رها کرد و به شهرسازی پرداخت برای ما مشخص نیست. شاید مشاهده زندگی مهاجرانی که تحت تاثیر رکود و تبعات ناشی از بزرگترین و پرتلفاتترین جنگ تاریخ جهان ، خانه وکاشانه خود را رها کرده و به امید آیندهای بهتر عازم پایتخت شده بودند، جرقه این تصمیم را زد. انگیزه و ومحرک هرچه که بود باعث شکلگیری نطفه جوادیه و آغاز دور جدیدی در زندگی جواد فردانش شد. قطعهبندی زمینها و فروش آنها از سال 1320 آغاز شد، زمینهایی که برخی ارث پدری و برخی ملک عموی او بودند. این زمینها به قیمتی ارزان و به صورت قسطی به متقاضیان فروخته میشوند و با وجود گذشته چندین دهه از آن زمان، هنوز افرادی بدهی خود را با جوادآقا تسویه نکردهاند. جوادیه در آن زمان خالی از سکنه بود و فقط در برخی نقاط، زمینهای کشاورزی محدودی دیده میشد که ظاهرا به رضاشاه تعلق داشت، به همراه یک کاروانسرا برای استراحت چوبداران زمینها. کار جواد فردانش اما به آبپاشی و شنریزی زمینها و هموار کردن آنها و فروششان خاتمه نیافت و این تازه آغاز ماجرا بود.
اوج فعالیتهای جواد آقا در جوادیه
حفر 4 حلقه چاه عمیق، ساخت 3 پل روی نهر فیروزآباد، ساخت 4 حمام، اجاره یک مدرسه و ساخت 4 مدرسه پس از آن، اجاره 2 اتوبوس برای خط راه آهن تا جوادیه، ساخت استخر، درمانگاه، سالنی برای عروسی و مراسم مردم، کمک و پیگیری برای ساخت کلانتری محل از جمله فعالیتهای مهم او در دوره جنینی جوادیه است. همچنین میتوان به ساخت مسجد جوادیه به مساحت 1200 متر و با بقایای تیرآهنهای یک کشتی غرق شده در بوشهر اشاره کرد، مسجدی که اقامه نماز عید قربان با حضور آیه الله کاشانی و چندین هزار نفر از مردم، آنرا به یادماندنی کرده است. جواد آقا هرگاه که در انجام فعالیتهایش با کسری نقدینگی مواجه میشد از عمویش حاج آقا بزرگ کمک میگرفت از جمله در ساخت مدرسه و همین مسجد. در سال 1325 انجمن محلیه جوادیه را تشکیل داده و این انجمن به پاس زحمات جواد فردانش، نام محله را از ترک آباد به جوادیه تغییر میدهد. دامنه وسیع فعالیتهای او در جوادیه باعث حساسیت حکومت و احضارش به دربار میشود. به او تهمت تودهای بودن میزنند و تا مدتها به همین بهانه مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. کمونیستهای جوادیه نیز با او به دشمنی برخواسته و حتی به تخریب فعالیتهای او میپردازند. درنهایت جواد آقا در سال 1340 عنوان سخنگوی شورای عالی شهر منسوب شده و پس از آن کمکم به حاشیه رفته و شاهد فعالیتی جدی از جانب او نیستیم.
آخر قصه جواد آقا...
جواد فردانش 93 سال در این دنیا زندگی میکند. جوادیه را که میسازد کمکم به حاشیه میرود. دیگر خبری از او نیست. میرود، میآبد، سر میزند، در مجالس و مراسم سالیانه محله شرکت میکند اما بیشتر فردی در حاشیه است. دیگر جوادیه شکل گرفته، جوان رعنایی شده و برای خودش برو و بیایی دارد، خانوادهای دارد، اهلی دارد که به آن تعلق دارند و خود را با انتساب به آن معرفی میکنند: «من بچه جوادیهام...» جوادیه پر از هیاهو میشود و جواد آقا را سکوتی دربرمیگیرد، شاید تصمیم میگیرد که کمی زندگی شخصیش را سروسامان بدهد، شاید پیری و بیماری، شاید خستگی و ناامیدی، شاید هم بیپولی و تقلای روزمرگی... دو دهه آخر زندگی جواد آقا با اتفاقات خوبی همراه نیست. یکی از پسرانش در جوانی و زمانی که دور از او در خارج از کشور زندگی میکرده میمیرد و این مسئله، ضربه بدی به فردانش پیر میزند. همسر و آخرین همدمش را از دست میدهد و تنها میشود. مدتی اجارهنشینی میکند، مدتی در خانه اقوام به سر میبرد و دو سه ماهی هم در دفتر کار دوست و همراه قدیمیش مینشیند اما نهایتا راهی خانه سالمندان میشود و دو سال آخر زندگیش را با پولی که یکی از دخترانش از خارج کشور میفرستاده در آنجا میگذراند. در یکی از روزهای سال 1386 نیز در همانجا چشمانش را برای همیشه میبندد و پیکرش را در قطعه 245 بهشت زهرا به دست خاک میدهند.
یک سال بعد اما، بزرگداشتی برای او در فرهنگسرای بهمن برگزار شده و همشهری محله نیز ویژهنامهای پیرامون فعالیتها و زحماتش برای جوادیه منتشر میکند. همین فعالیتها نام او را دوباره بر سر زبانها میاندازد و راز پشت این اسم به نسل جدید جوادیه هم منتقل میشود. شاید آشنایی ما با او از طریق پوستر رنگورفته پشت شیشه آژانس املاک و حتی انتشار همین گزارش را هم باید به بخشی از تقدیر او تعبیر کرد.
پشت هر نام، رازی هست...
در برخی از تعاریف شهرسازی، شهر را به موجود زندهای تشبیه میکنند که به دنیا میآبد، نفس میکشد، بزرگ میشود و درنهایت روزی میمیرد و در این بین کسانی هم هستند که پابهپای آن، لحظه به لحظه تولدش، غصه میخورند و تلاش میکنند و جان میدهند تا جانی به بخشهایی از خاک دمیده شود و حیات شهری در آن شکل گیرد. موسسان میمیرند و تا چندسالی یادشان در گوشه ذهن چند نفری زنده میماند. آن چند نفر هم میمیرند و بعد مردنشان شاید قصه به کلی از یاد برود. شاید هم برای مدتی نام موسس، رمزگونه در نامی فشرده شود که بر تابلوهای شهری نوشته میشوند یا بر بدنه اتوبوسها، آنجا که مبدا و مقصد حرکت را نشان میدهد و شاید هم تنها در فریادهای عابرانی که کنار خیابان میایستند و هرازچندگاهی خطاب به تاکسیهای عبوری تکرار میکنند: «جوادیه؟ جوادیه؟» و اسم رمز، عموما هست تا مدتی که زیاد نیست. تابلوها که عوض شوند، به مرور همه چیز عوض میشود و اینگونه قصه از یادها میروند.
این گزارش با محوریت قرار دادن یک محله، بخشی از فرآیند رشد تهران را در هفت دهه پیش به تصویر کشید، زمانی که کشور درحال تجربه نظم نوینی بود. جواد فردانش تنها یکی از این موسسان است که در گوشه یکی از شهرهای ایران نامش هنوز در نام محلهای حضور دارد. امثال او را در شهرهای دیگر کشور هم میتوان یافت، کسانی چون محمدصادق فاتح یزدی در کرج، ارباب تفضلی در کاشان و... اگر که از کنار اسامی به راحتی نگذریم و به رازها و قصههای پشت آنها بیندیشیم.
بسیاری از کسانی که جوادآقا را دیده و با او در پروژه جوادیه، همکار و هممسیر بودهاند امروز خود در سنین کهنسالی به سر میبرند. متاسفانه شانس آنرا نداشتیم که در زمان حیات جواد آقا با او آشنا شده و پروژه را از طریق اطلاعات دست اول و روایتهای بیواسطه خود او پیش ببریم و حال این نگرانی وجود دارد که آخرین فرصتها برای صحبت با آخرین نزدیکان او و ثبت روایتها و خاطراتشان نیز از دست برود. گذر زمان در خدمت فراموشی است و منتها آرزوی ما حفظ و سپردن این امانت به دست تاریخ. بنابراین از همینجا دست کسانی را میفشاریم که در انتقال این امانت به صاحب اصلیش یاریمان کنند.
این مطلب ابتدا در نشریه اندیشه ایرانشهر منتشر شده است.
منبع: حامیژه
باور كنيد حظ وافر بردم از بازتاب اين مطلب
خدایش بیامرزاد .