میگفتند؛ تو فلجی باید سیگار بفروشی
پارسینه: اولین فارغ التحصیل دکترای ژنتیک ایران گفت: بعضیها به من میگفتند درس خواندن برای تو که فلجی چه فایده دارد تو باید سیگار فروش بشی.
دکتر یعقوبی دارای مدرک دکترای مولکولی از دانشگاه تربیت مدرس تهران اولین فارغ التحصیل دکترای ژنتیک ایران که در سال 84 فارغ التحصیل شده است؛ وی در مقاطع قبلی مدارک کارشناسی زیست و کارشناسی ارشد ژنتیک را دارد.
وی40 ساله متاهل و صاحب 2 فرزند است. از زمانی که سال سوم دبیرستان بود طی یک عمل جراحی بر روی ستون فقراتش به دلیل خطای پزشکان دچار آسیب دیدگی نخاع شده و تا کنون ویلچر نشین است.
دوران دبیرستان را به صورت غیر حضوری به پایان رساند و دیپلم گرفت. در انتخاب رشته دانشگاه به دلیل شرایط جسمی که داشت به ناچار دانشگاه پیام نور کرمان را انتخاب کرد.
دکتر محمد مهدی یعقوبی در رابطه با تحصیلاتش گفت: کارشناسی ام را با رتبه اول بمدت 4 سال به اتمام رساندم و برای کارشناسی ارشد باید به تهران میرفتم و این واقعا برایم سخت بود هم به خاطر شرایط جسمی ام و هم اینکه قبل از آن اصلا تهران نرفته بودم و اصلا آشنایی قبلی نداشتم فقط شنیده بودم شهربزرگ و شلوغی است ،از طرفی خانواده هم نگران بودند که چطور با این شرایط به تنهایی زندگی کنم،درس بخوانم و کار کنم .
وی ادامه داد: با توکل به خدا مهر ماه 75 به تهران رفتم و در دانشگاه تربیت مدرس ثبت نام کردم. خوشبختانه در دانشگاه تربیت مدرس مسئولین خدمات دانشجویی و مسئولین خوابگاه با من همکاری کرده و بسته به شرایطم خوابگاه مناسبی را در اختیارم گذاشتند.
وی پس از اتمام دوره کارشناسی با معدل بالا عزم خود را برای گرفتن دکترا جزم کرد و چون در آن زمان هنوز مقطع دکترای ژنتیک در ایران نبود ،برای اعزام به خارج در امتحان قبول شد و از دانشگاه مک گیل کانادا که در رده بندی علمی یازدهمین دانشگاه در دنیا بود، پذیرش گرفته بود واما به دلیل محدودیت هایی که در قوانین آن زمان بود و شرط اعزام به خارج تاهل دانشجو بود موفق به ادامه نشد تا اینکه بعد از 2سال دانشگاه تربیت مدرس تهران دوره دکترای این رشته را راه اندازی کرد. در امتحان ورودی رتبه اول را کسب کرده و وارد دانشگاه شد.
به عنوان اولین دانشجوی دکترا ،یک سال زودتر از هم کلاسهایش فارغ التحصیل شد. و از دی ماه 84 در هیات علمی پژوهشگاه علوم تکنولوژی پیشرفته ،معروف به های تک در نزدیکی شهر ماهان مشغول به کار شد. همچنین در دانشگاه علوم پزشکی و باهنر کرمان نیز تدریس میکند.
وی اخیرا هم پرونده دانشیاری اش را تکمیل کرده واگر در کمیته ابتدایی موفق به گرفتن امتیاز شود اولین معلولی خواهد بود که در دانشگاه های ایران درجه دانشیاری را کسب کرده است.
دکتر یعقوبی درباره سختی های راهش اینطور میگوید: اوایل که این معلولیت برایم اتفاق افتاده بود به اصطلاح روانشناسان دچار واکنش سوگ شده بودم و افسردگی و ناراحتی ماهها همراهم بود ، بعد از آن عمل جراحی تا چند ماه کمرم در گچ بود و با برانکارد مرا جابه جا میکردند. بعد از باز کردن گچ، روزهای اول خجالت میکشیدم روی ویلچر بنشینم.
ولی به هر حال مهم این است که وقتی شرایط جدیدی برای فرد اتفاق می افتد بهتر است آن شرایط را بپذیرد و از فرصتهایش استفاده کند .من معلولینی دیدم که پس از گذشت 30 سال از زمان معلولیتشان هنوز در همان شوک اولیه به سر میبرند و حاضر به پذیرش شرایطشان نشده اند.
استاد یعقویی به دیگر معلولین گفت: حرفم برای کسانی که به تازگی دچار معلولیت شده اند و کلا همه کسانی که دچار معلولیت هستند چه مادرزادی وچه اکتسابی این است که اگر با اعتقاد به خدا و توکل به او هدفی مقدس را دنبال کنند هم خدا و هم اطرافیان در رسیدن به اهدافشان به آنها کمک خواهند کرد.
البته نگاه اطرافیان و خانواده هاشان هم باید اصلاح شود و اگر فرزندی معلول داشتند سعی در مخفی کردنشان نداشته و کمک کنند در جامعه حضور پیدا کنند و مسیر را برای پیشرفتشان هموار کنند و دولت ، مسئولین و جامعه یاری کنند تا پایاپای افراد سالم در جامعه حضور پیدا کنند.
وی ادامه داد: مشوقین زیادی داشتم که با حمایت ها و تشویق من به ادامه راهم کمک فراوان کردند. اولین روز که بعد ازمعلولیتم با ویلچربه مدرسه رفتم، مدیر دبیرستانمان آقای واعضی در حیاط مدرسه جلو من آمد و گفت تو باید استاد دانشگاه شوی و این زمانی بود که من حتی امید به گرفتن دیپلم هم نداشتم.معلم زیست شناسی مان آقای ضیاالدینی نیز از معلمین دلسوز و مشوقین من بودند که الان هم با ایشان رفت و آمد دارم.
وقتی برای کارشناسی ارشد به تهران رفتم پدرم که الان در قید حیات نیست بلافاصله پس ازمن به تهران آمد تا از نزدیک شرایط زندگی من را ببیند و پس از چند روز که خیالش راحت شد به کرمان بازگشت.
خانواده ام و دوستانم در همه مراحل حامی و مشوقم بودند اما در این میان بودند کسانی که با نیش و کنایه هاشان باعث رنجش خاطرم میشدند به عنوان مثال به من می گفتند درس خواندن برای تو که فلجی چه فایده دارد تو باید سیگار فروش بشوی و از این قبیل زخم زبان ها ،که البته موفق به بازداشتن من از اهدافم نمی شدند.
در سال 81 که سال دوم دوره دکترا بودم ازدواج کردم و بعد از آن با همسرم به تهران رفتیم. همسرم شرایط من را به خوبی درک میکند وهمراهی ام میکند ،گاهی به ناچار کارهایم را به منزل می آورم مثلا اگر مقاله علمی یا طرح پژوهشی داشته باشم مجبورم در منزل کار کنم و به فضای آرام نیاز دارم و گاهی همسرم به خاطر من بچه هارا بیرون میبرد تا محیط منزل آرام شودو من در آرامش بیشتر به کارهایم برسم.
خاطرات تلخ و شیرین زیاد دارم ،یک مورد آن این بود که در دوره کارشناسی ارشدم (سال74-75) یک روز در طبقه چهارم دانشکده مان سمیناری علمی برگزار میشد که من هم علاقه مند بودم در آن شرکت کنم زمستان بود و هوا زود تاریک میشد.
ساعت 5 که هوا هم تاریک شده بود سمینار تمام شد،جلو درب آسانسور آمدم و کلید آن را چندین بار فشار دادم اما آسانسور خراب شده بود و در این فاصله همه از پله ها پایین رفته بودند و هیچ کس در آن طبقه نبود و مثل الان هم دسترسی به تلفن همراه و اس ام اس و از این قبیل نبود. به ناچار با همه سختی غیر قابل وصف با ویچر به صورت دنده عقب تا طبقه اولپایین آمدم و بعد از آن چند نفری کمک کردند از دانشکده خارج شوم.
یعقوبی رصالت اصلی خود را تحقیق می داندوامیدوار است در آینده محققی موفق شود و هم اکنون یک طرح ملی دارد که مورد تصویب ستاد سلول های بنیادی قرار گرفته و بودجه اش را در اختیارش گذاشته اند. در قالب این طرح در نظر دارند به کمک سلول های بنیادی و ژن درمانی ضایعات نخاعی را در موش درمان کنند و اگر این طرح نتیجه دهد میتوان امیدوار شد که این نتایج در انسان هم کاربرد داشته باشد.
سخن آخر آقای یعقوبی با جوانان بود که فرصت ها را از دست ندهند و از نعمت سلامتی و جوانی شان در جهت خدمت به جامعه استفاده کنند تا در زمان پیری وقتی به گذشته نگاه میکنند حسرت نخورند.
منبع: بوتیا
ارسال نظر