گوناگون

ای دریغا، ای دریغا، ای دریغ/ مروری بر روز اول جشنواره فیلم فجر

پارسینه: گفتنی‌ها درباره شرایط روز اول جشنواره فیلم فجر در سینمای رسانه‌ها را دوستان گفتند و چه خوب تأکید کردند بر هویت انسانی و شأن منتقدان و اهالی رسانه که در ارائه کوچکترین خدمات زیر سوال رفت.

اگر به این نکات آماده نبودن کارت برخی از همکاران (از جمله بنده) را اضافه کنید که با گذر از هفت خوان و ارائه کارت ملی موفق به ورود به سالن شدند در حالیکه فهرست اسامی آنها موجود بود، تکرار همین پروسه برای ورود به سالن نمایش، محروم ماندن این عده از غذا و همان یک وعده چای تا وقت آماده شدن کارتشان که بالاخره پس از مراجعه‌های مکرر به روابط عمومی در دقیقه نود و اندی میسر شد، به نظر نمی‌آید این آغازی خوشایند برای یک جشنواره سی و یک ساله باشد.
اما فیلم‌های روز اول جشنواره ترکیبی بود از آثار سه نسل فیلمسازان جوان، نسل میانی و قدیمی که البته به همین نسبت در ایجاد ارتباط با مخاطب متنوع و شگفتی‌ساز نبودند.
«هیچ‌کجا، هیچ‌کس» سومین فیلم ابراهیم شیبانی است با فیلمنامه‌ای از احمد رفیع‌زاده و فهرستی از مشاوران فیلمنامه‌ای که اتفاقاً فیلم بیش از هر چیز از همین وجه یعنی فیلمنامه لطمه دیده است. کمتر علاقمندی به فیلم و سینماست که فیلم «21 گرم» را دوست نداشته باشد هم به جهت مضمون و البته ساختار روایی متقاطع آن که با شکست زمان و مکان به نوعی کارکرد خاص خود را در روایت پیدا می‌کند.
از آن پس چه بسیار فیلم‌هایی که این فرم روایی وسوسه‌کننده را بدون تناسب با جنس قصه به کار بردند اما نتیجه خوبی حاصل نشد و البته در برخی هم که هوشمندانه انتخاب شده بود، جواب خوبی داد. در فیلم شیبانی هم این پس و پیش شدن زمان و مکان در خطوط روایی چندگانه به جای ایجاد تمرکز و ارتباط گرفتن بهتر و بیشتر مخاطب با قصه و هسته اصلی کار باعث سردرگمی در پیگیری ماجرا و کند شدن ریتم فیلم شده که بیشتر به یک جابجایی مکانیکی می‌ماند تا شیوه‌ای برای روایت بهتر قصه.
شیبانی کارگردانی جوان و پر انرژی است که با فیلم «صحنه جرم ورود ممنوع» توانست گونه فراموش‌شده فیلم‌های پلیسی را احیا کند و در فیلم جدیدش هم گام‌های بلندتری بخصوص در اجرا و کارگردانی برداشته است. همین نکته که او در هر سه فیلمش از حضور فیلمنامه‌نویس مستقل بهره برده نشان‌دهنده این است که نگاه تخصصی به سینما دارد اما ایکاش برای انتخاب این فرم روایی، بهانه‌ای بیش از علاقمندی داشت، چیزی مثل نیاز قصه و نیاز تم داستانی که در این صورت ساختار روایی کارکرد خاص خود را پیدا کرده و به فیلم یک انرژی جدید می‌داد.
«او خوب سنگ می‌زند» نخستین تجربه نویسندگی و کارگردانی سیدهادی محقق الگوی آشنایی را برای روایت قصه‌اش انتخاب کرده است. قصه‌ای از مناسبات درونی یک قوم که با الگوی همراهی دو شخصیت با نیاز دراماتیک متضاد پیوند می‌خورد. در این الگوی آشنا همچنان یک زوج آشنا یعنی دزد و پلیس همراه می‌شوند که البته به نوجوانی که ندانسته خلاف کرده و سرباز جوانی که خدمتش رو به پایان است، تغییر شکل داده‌اند.
فیلم می‌تواند این همراهی کلاسیک و تأثیرپذیری این دو شخصیت از یکدیگر را باورپذیر کند و با طراحی خرده‌داستان‌های فرعی و کاراکترهای مکمل به نوعی این مسیر آشنا را واجد جذابیت پیگیری کند. بخصوص که تلفیق یک طنز ذاتی با شوخی‌های ظریف و کنترل‌شده، این فضا را قابل قبول‌تر می‌کند.
اما آغاز ناخوشایند فیلم با کابوسی که به واقعیت بدل می‌شود و بدبختی و محرومیتی که به اغراق پهلو می‌زند در کنار یک سری ویژگی‌های شخصیت‌پردازانه که کارکرد پیدا نمی‌کنند باعث قطع ارتباط حسی مخاطب با فیلم در همه لحظات شده است. کدهایی مانند خون دماغ شدن، ترس از قاضی و ... در کاراکتر سرباز که زمانی خاص به ارائه آنها اختصاص پیدا کرده اما به بهره‌برداری لازم نمی‌رسند.
«گناهکاران» چهارمین فیلم فرامرز قریبیان بازیگر قدیمی سینماست که بسیاری با فیلم‌های او در دهه 50 و 60 خاطره دارند. فیلمی در گونه پلیسی- جنایی قرار می‌گیرد که روندی روبه‌رشد در سینمای ایران نداشته و معمولاً این آثار یا کپیه‌برداری از نسخه‌های خارجی هستند یا تجربه‌هایی خام و شکست‌خورده.
این فیلم با فیلمنامه‌ای از سام قریبیان، نمی‌تواند الگوی ایرانی از دو مأمور پلیس جنایی ارائه دهد که از وجه اینجایی باورپذیر باشند. تکیه بر تضادهای رفتاری و شخصیتی هم از اصول اولیه همراهی برای ایجاد کشمکش و ماجراست. حتی تأکید بر مراتب افراد در اداره آگاهی و تلاش برای اینکه با حضور بازیگرانی مثل همایون ارشادی و سیاوش چراغی‌پور، تبدیل به شخصیت شوند هم نتوانسته شناسنامه ایرانی به این پلیس و آگاهی بدهد.
در روایت داستانی، وجود نریشن راوی که شخصیت اصلی آن را می‌گوید و به نوعی درونیاتش است تمهید جذابی است که می‌توانست در این روند اتفاقات جدیدی ایجاد کند بخصوص از جهت غافلگیری پایانی مخاطب که متوجه می‌شود قاتل اصلی همین راوی ماجراست. این تمهیدی است که در قصه «ماجرای قتل راجر اکروید» آگاتا کریستی کارکرد خوبی پیدا کرد چراکه قاتل با سوء‌استفاده از موقعیت خود به عنوان راوی، هر آنچه را لازم است تا مخاطب دچار اشتباه در قضاوت شود روایت می‌کند نه واقعیت را.
متأسفانه این تمهید در نیمه پایانی فیلم به شکل ناگهانی قطع می‌شود و از آن پس است که قاتل مشکی‌پوشِ بدون چهره شروع به پست پاکت‌های اسناد و مدارک به افراد و قربانیان و قتل‌های زنجیره‌ای می‌کند و خیلی سخت نیست که ذهن مخاطب این دو را جایگزین هم کند و بفهمد قاتل همان راوی است. جلو افتادن مخاطب در چنین فیلمی هم طبیعتاً نه شگرد حرفه‌ای و امتیاز دادن به مخاطب بلکه از دست دادن توجه و همراهی او در نیمه‌راه است.
اما فینال هوشمندانه فیلم که بدون افشاگری عمومی در دنیای فیلم به نوعی حقیقت بین مخاطب، تدین و قاتل مختومه می‌شود، جذابیت خاصی به کار داده هرچند قراری را که از ابتدا با مخاطب گذاشته به بهانه فریب دادن او به فراموشی می‌سپارد.
آخرین فیلم به نمایش درآمده در روز اول جشنواره هم «مروارید» سیروس حسن‌پور بود که با وجود بازیگران برجسته و صاحب‌تجربه به دلیل پرداختن به قصه و فضا و حال و هوایی که برای روایت در زمان حال نیاز به رویکردی تازه و خوانشی جدید حداقل در انتخاب زاویه دید فیلمساز دارد، نتوانست ارتباط گرمی با مخاطب برقرار کند.

سحر عصرآزاد/ خبرآنلاین

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار