طنز/بر کلاه پول، دیگر پشم نیست!
اسماعیل امینی در تهران امروز نوشت:
خدمت خوانندگان محترم
دوست دارم حرف هایی را بگم
این بگم از آن بگم ها نیست ها!
حرف های نرم و معمولی ست ها!
با خودت یک لحظه فکر بد نکن
خط قرمز را برادر رد نکن
این از آن بلبل زبانی ها که نیست
پخش تصویر از نهانی ها که نیست
یار وقتی مهربانی میکند
آدمی بلبل زبانی میکند
بلبل آزاد است چون پر می زند
به همه پرونده ها سر می زند
آدم اما پایبند خانه است
اختیارش در حد یارانه است
ای قلم، ای بلبل گویای راز
پای خود را تا گلیمت کن دراز
این گلیم کوچک یارانه هاست
این گلیم اصلا نه افزون شد نه کاست
ای قلم، بلبل زبان سر به زیر
بی صدا ، یارانۀ خود را بگیر
سهمت از این پول ها یک دسته است
که بهای نیم کیلو پسته است
ساعتی نزد تو مهمان است پول
پسته خندان است و گریان است پول
پیش چشم مردمان آس و پاس
پسته میخندد به حال اسکناس
اسکناس آن یکه تاز سالیان
دلبری می کرد از پیر و جوان
بود افسار بشر در دست پول
دلبران ماه پیکر مست پول
ای بسا دلبر که با مرد قناس
همسری میکرد بهر اسکناس
ای بسا شاعر که شعرش را فروخت
ذوق او اما به شوق پول سوخت
گاه چون خورشید ساطع بود پول
گاه چون برهان قاطع بود پول
گاه دعوی خدایی کرد پول
بر سر انسان بلا آورد پول
مردها دل ریش و زن ها خون جگر
پول میخندید بر ریش بشر
سال ها این بود تقدیر و شگفت
اسکناس از ما سواری میگرفت
ناگهان دستی برآمد از نهان
پول را زد مشت محکم بر دهان
بر کلاه پول، دیگر پشم نیست
جیفۀ دنیا که نور چشم نیست
ارسال نظر