گوناگون

یک ضربه چاقو یک عمر پشیمانی!

پارسینه: برای آینده چه نقشه‌هایی که نکشیده بودند. خوشبختی را در چند قدمی خود می‌دیدند. قرارشان این بود برای سعادت یکدیگر بکوشند و عطر شیرینی زندگی در خانه‌شان همیشه به مشام برسد اما در همان دوران شروع زندگی همه زیبایی‌ها رنگ باخت.

روزنامه حمایت: سه ماه از ازدواجش می‌گذشت که به زندان آمد. حالا از آن روز، 5 سال و چند ماه می‌گذرد. او باید دیه‌ای را پرداخت کند که قبول ندارد. اولین روزهای تابستان دو سال پیش، نحس‌ترین روز در تمام عمرش بود. همسرش تازه باردار شده و قرار بود زندگی خوبی در کنار هم داشته باشند. سه ماه قبل، زندگی مشترکشان آغاز شده بود. اسم این مرد، نادر است. تازه داماد بود که به زندان آمد. وی مردی 28 ساله است و از دو سال قبل در زندان به سر می برد.

اهل کجایی و شغلت چیست؟

در کرمانشاه به دنیا آمدم. خانواده‌ام ساکن آن شهر هستند. شغلم تراشکاری است، چون در شهرمان کار زیادی نبود، از 17 سالگی به تهران آمدم و همین جا کارم را ادامه دادم. درآمدم بد نبود. صبح تا شب فقط به فکر کار و پول درآوردن بودم تا هم برای پدر و مادرم بفرستم و هم بتوانم زن بگیرم و زندگی آبرومندانه‌ای داشته باشم.

تحصیلاتت چه قدر است؟

تا دوم راهنمایی! بعد به دنبال کار، درس را کنار گذاشتم.

ازدواج کردی؟

بله. این دعوا هم به خاطر همسرم است. اگر او نبود، من هم زندانی نمی‌شدم. به خاطرش جوانیم را در زندان می‌گذرانم ولی او تقاضای طلاق داده و از بابت نفقه شکایت کرده است

با همسرت چگونه آشنا شدی؟

غروب هر روز بعد از پایان کارم به کلاس کاراته هم می‌رفتم. هشت سال در این رشته کار کردم. کمربند مشکی دارم و چیزی نمانده بود تا دان هم بگیرم. در این مدت، دختری توجهم را جلب کرده بود. او هم در ساعت دیگری که مختص خانم‌ها بود، به کلاس می‌آمد. کمربند قهوه‌ای همان رشته را داشت. کم‌کم این دیدارها و آشنایی، به خواستگاری و بعد ازدواج منجر شد. زندگی ما با دنیایی از علاقه آغاز شد و هرگز نمی‌توانستم فکر کنم که این خوشبختی، دوامی ندارد.

چه اتفاقی برایتان افتاد؟

سه ماه بعد از مراسم عروسی، در حالی که همسرم تازه باردار شده بود، تصمیم گرفتیم مثل روزهای تعطیلی دیگر، به پیک‌نیک برویم. همسرم با مقداری وسایل همراه دختر دایی و بچه‌هایش به اطراف شهر رفته بود. قرار شد من هم بقیه وسایل را بردارم و به همان‌جا بروم. تلفنی با همسرم تماس گرفتم و هماهنگی برای این که کجا برویم انجام دادم. وقتی به محل مورد نظر رسیدم دیدم شوهر دختردایی‌اش آنان را پیاده کرده و به مجلس ختم یکی از دوستانش رفته است. می‌خواستم بساط ناهار را از صندوق عقب ماشینم بردارم و آتش روشن کنم که احساس کردم همسرم حالش خوب نیست.

از چهره رنگ پریده همسرم، متوجه شدم، اتفاق بدی افتاده!... چند بار ماجرا را پرسیدم تا این که همسرم با ناراحتی گفت بعد از رفتن شوهر دختردایی‌اش چهار نفر موتورسوار و راننده یک پرشیا که با هم هستند، مزاحم او و دختر دایی‌اش شده‌اند. وقتی به جاده نگاه کردم، آنان را دیدم. باز هم می‌خواستند مزاحمت ایجاد کنند و حتی در حضور من به همسرم و دختر دایی وحشت‌زده‌اش که دو پسر چهار و شش ساله‌اش کنارش بودند، متلک گفتند.

وقتی با آنان درگیر شدم، چند نفر شاهد بودند. یکی از آنان با لگد چنان ضربه‌ای به شکم همسرم زد که هم جنینش سقط شد و هم مشکل جسمانی پیدا کرد، به طوری که شاید دیگر نتواند بچه دار شود.

با دیدن آن صحنه که همسرم بر روی زمین افتاده بود و از درد به خود می‌پیچید و فریاد می‌زد، نتوانستم جلوی خشمم را بگیرم. ما برای سیزده بدر، لوازمی از جمله چاقو همراه داشتیم. آن را برداشتم و فقط یک ضربه به صورت پرتابی سبک فنون رزمی، به شکم همان پسری زدم که همسرم را کتک زده بود.

ضمن این مزاحمت، قبل از درگیری، عکس همسرم را با موبایل گرفته بودند که او بیشتر به خاطر این موضوع ناراحت بود و گریه می‌کرد. در دادگاه هم قاضی عکس همسرم را در گوشی آنان دید ولی گفت قابل استناد نیست. عکس واضح نبود و من هم شاهدی در این باره نداشتم.

فقط یک ضربه زدی؟

بله، البته آنان من و همسرم و دختردایی و بچه‌هایش را کتک زدند.

بیمارستان رفتید؟

بله، هر دو طرف دعوا به بیمارستان و از آنجا پزشکی قانونی و دادگاه رفتیم. جالب است که برای هر دو طرف دیه نوشته‌اند ولی دیه من و همسرم و دختردایی‌اش باهم به اندازه دیه آن پسر مزاحم نیست. در حالی که همسرم دچار سقط جنین شده و مشکل جسمانی پیدا کرده بود.

اعتراض نکردی؟

چرا... اما پدر آن جوان شرور، در بین اهالی منطقه شناخته شده است، با شهادت‌های دروغ و پرونده‌سازی مرا محکوم کرد.

گفتی که شاهدی نداشتی؟

همان افرادی که در حین درگیری، آنجا حضور داشتند، شهادت دادند که من حالت عادی نداشتم و به آن جوانان فحاشی کرده و خودم باعث دعوا شده‌ام و زنم و دختردایی‌اش به من کمک می‌کردند و از این حرف‌ها اما همسایه‌هایمان استشهاد نوشته‌اند که من و خانواده‌ام به هیچ عنوان اهل درگیری و دعوا نیستیم.

شما رضایت دادی؟

من که رضایت داده بودم، چون سهم دیه من در مقابل 30 میلیون تومان ارزشی نداشت. اما با وجود آسیب‌هایی که به همسرم وارد شده بود، نمی‌خواستم او رضایت دهد ولی تازگی فهمیدم که رضایت داده و دیه هم گرفته است، ولی او نباید رضایت می‌داد تا تکلیف‌اش مشخص شود. فعلاً همه دیه گردن من افتاده و باید بپردازم.

دختردایی‌اش هم رضایت داده؟

بله، شوهرش همان اول گفته نمی‌خواهم زنم پا به دادگاه و کلانتری بگذارد. هم رضایت گرفته و هم رضایت داده، گفتم که... همه چیز گردن من افتاده و باید دیه را من بدهم. شاکیم هم نمی‌خواست طرف دعوایش زن باشد. پیغام داده آن قدر در زندان بمان که چاقو دست گرفتن را فراموش کنی!

در این مدت همسرت به دیدنت می‌آمد؟

بله، همیشه و هر هفته به دیدنم می‌آمد و این علاقه ما کم نشده بود ولی متأسفانه ازسه ماه پیش یک باره شکایت او برای نفقه و بعد طلاق شروع شد. نمی‌دانم خانواده‌اش به خاطر بلاتکلیفی من او را تحت فشار گذاشته‌اند یا با شاکی تبانی کرده تا با طلاق، رضایت بگیرد. به هر حال با یک ضربه، زندگیم از هم پاشید .

این ضربه چه قدر عمیق بود؟

نمی دانم... پزشکی قانونی یک سری چیزهایی نوشته که درست سر درنمی‌آورم.

نمی‌توانی سند فراهم کنی؟

چرا. سند خواسته‌اند که البته نمی‌توانم بپردازم، یعنی خانه‌ای ندارم. خانه کوچک پدرم هم در شهرستان ورثه زیادی دارد و هیچ کدام از خواهران و برادرانم اجازه نمی‌دهند سند بازداشت شود، البته خانواده شاکی هم نیاز مالی ندارند اما رضایت هم نمی‌دهند. سی میلیون دیه را می‌خواهند که نمی‌توانم بپردازم.

چند خواهر و برادر داری؟ پدرت فوت کرده؟

پدرم دو زن داشت و هفت سال پیش فوت کرده و حاصل این دو ازدواج هشت دختر و چهار پسر است. مادرم زن اول پدرم بوده و حالا با برادر بزرگم زندگی می‌کند. من بچه دوم خانواده هستم و با بقیه خواهر و برادرانم فاصله سنی کمی داریم.

زندگی پدر و مادرت چه طور بود؟

وقتی خیلی کوچک بودم، یادم هست که همیشه با هم جنگ و دعوا داشتند. این اختلافات از زمان ازدواج دوم پدرم تشدید شده بود. بعد از آن که دو خانه مستقل تهیه کرد، دعواها کم شد و دیگر زندگی تا حدودی عادی داشتیم. می‌توانم بگویم بیشتر به خاطر دعواهای خانه بود که از کرمانشاه به تهران آمدم و خود را غرق کار کردم تا زندگی خوبی برای خودم تشکیل بدهم.

خانواده‌ات کمکی به تو برای آزادی یا علاقه‌مندی دوباره همسرت به زندگی با تو نمی‌کنند؟

نه، چند بار تماس گرفتم و از برادرانم خواستم کمک کنند اما گفتند خودمان آن قدر گرفتار هستیم که نمی‌توانیم به تو که چاقوکشی کرده‌ای، برسیم!

فکر می‌کردی یک روز زندانی شوی؟

نه، هرگز... من با سختی بزرگ شده‌ام و روی پای خودم ایستاده بودم. من و همسرم می‌خواستیم برای خوشبختی یکدیگر بکوشیم و زندگی خوبی داشته باشیم ولی متأسفانه با یک اشتباه به زندان آمدم.

در زندان وقتت را چگونه می‌گذرانی؟

چون قبلاً ورزش می‌کردم، اینجا هم به باشگاه می‌روم و بدنسازی کار می‌کنم. بقیه وقتم را گاهی به کلاس‌های هنری می‌روم.

به گذشته برگردی، کدام قسمت از زندگیت را اصلاح می‌کنی؟

همان روزی که به جای زنگ زدن به پلیس و رفتار معقول، بدون هیچ فکری، چاقو برداشتم و به سبکی که در ورزش رزمی یاد گرفته بودم، چاقو پرتاب کردم! اگر هم زندگیم را می‌توانستم کلاً پاک و اصلاح کنم، در خانواده دیگری به دنیا می‌آمدم.

حرف‌های نادر در اینجا تمام می‌شود. نگاهش به چند برگ باقی مانده از سرمای پاییز و زمستان پشت پنجره خشکیده است. شاید هنوز صدای فریادهای پدر و گریه‌های مادرش را می‌شنود، شاید هم به یاد روزی می‌افتد که نامه درخواست طلاق همسرش را در زندان به دستش دادند.

برداشت آخر:

نادر در خانواده‌ای به دنیا آمده که پدر به جای تلاش برای زندگی خوب و آسایش همسر و فرزندانش با وجود فقر، همسر دیگری اختیار می‌کند و فرزندان دیگری روانه جامعه کرده است که همگی حتی دبیرستان را هم به پایان نرساندند.

در چنین خانواده‌ای نادر نوجوان به تهران آمد تا کار کند و زندگی شیرینی در کنار همسر آینده‌اش بنا نهد. او یاد نگرفته بود چه طور می‌توان در مقابل خشم واکنش مناسب داشته باشد. گرچه مزاحمت نوامیس امری بسیار زشت است و مردان در چنین موقعیت‌هایی نمی‌توانند با عقل تصمیم بگیرند ولی آن قدر فرصت داشت که از پلیس کمک بگیرد و مزاحمان را به سزای عملشان برساند. نادر در درگیری دو سال قبل، زندگیش را به زندان سپرد و اکنون هم همسرش با درخواست طلاق، زندگیش به هم پاشیدن محکوم شده است. دعوایی که می‌توانست آغاز نشود، به جایی کشید که باید 30 میلیون تومان دیه بپردازد و حتماً با توجه به رزمی کار بودن وی، این ضربه پرتابی چاقو، آسیب زیادی به شاکی وارد کرده است.

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار