تأملاتی در ماهیت حرکت امام حسین(ع)
پارسینه: نوشتار پیش رو، تقریر سخنرانی علی اشرف فتحی در انجمن اسلامی دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران است که عصر سوم محرم امسال (۲۵ مهرماه ۹۴) با عنوان «ماهیت و اهداف حرکت امام حسین(ع)» ایراد شد و سایت مباحثات نیز آن را منتشر کرد.
بحث درباره ماهیت و اهداف حرکت امام حسین(ع) بحث جدیدی نیست و از همان زمان شروع حرکت ایشان، این بحث مطرح بوده است. اینکه من کلمه «حرکت» را بهکار میبرم و از واژههایی مثل «قیام»، «نهضت» و «انقلاب» استفاده نمیکنم، از این روست که میخواهم از موضع بیطرفانه و علمی درباره ماهیت وقایع ماههای پایانی حیات امام صحبت کنم و ناگزیرم که از واژهای بیطرفانه و تا حد ممکن خنثی استفاده کنم تا بتوانم بحث را پیش ببرم.
از اواخر ماه رجب سال ۶۰ که حرکت امام بهصورت ناگهانی و غیرمترقبه از مدینه بهسمت مکه آغاز شد، بحث درباره ماهیت و اهداف این حرکت تاکنون کمابیش رواج داشته است. میدانید که در سنت اسلامی، تاریخنگاری و وقایعنگاری جایگاه ویژهای داشته و سنت حدیثنویسی به این کار رواج مضاعف داده است. هرچند مدتی در زمان خلیفه دوم، حدیثنگاری به دستور عمربن خطاب ممنوع شد؛ ولی این ممنوعیت سبب نشد که مسلمانان حدیثنویسی و حدیثنگاری و سنت «روایت حدیث» را ترک کنند. در کنار حدیثنگاری، سنت سیرهنویسی نیز مسلمانان را به ثبت وقایع تاریخی و حتی تحلیل آن ترغیب کرد. سیرهنگاران که بازگوکننده وقایع جزئی زندگی و رفتارهای پیامبر اسلام(ص) بودند، نخستین تاریخنگاران اسلامی بهمعنای سنتی آن محسوب میشوند. البته میدانیم که تاریخ نزد پیشینیان جایگاههای متفاوتی داشته است و برخی آن را علم مستقلی محسوب نمیکردند؛ حتی ارسطو تاریخ را پایینمرتبهتر از شعر میدانست. با این حال اگر با مسامحه بنگریم و وارد این اختلافات نشویم، دو سنت سیرهنویسی و روایت حدیث به رواج تاریخنگاری میان مسلمانان کمک شایانی کرد.
اهمیت واقعه کربلا نیز ایجاب میکرد تاریخنگاران مسلمان توجه ویژهای به آن پیدا کنند. به همین دلیل، از همان اوایل قرن دوم - یعنی حدود چند دهه پس از واقعه کربلا - مقتلنویسی (روایت و گزارش قتل امام سوم شیعیان) شروع میشود و یکی از نویسندگان شاخص آن دوره بهنام ابومخنف لوط بن یحیی ازدی اثر نسبتاً بیطرفانهای را بهنام «مقتل الحسین» تألیف میکند؛ هرچند امروزه ما این مقتل را تنها از زاویه تاریخ طبری میتوانیم بخوانیم و اصل این کتاب از بین رفته است. بعدها ژانر مقتلنویسی گسترش مییابد و حتی چهرههای شاخصی از اهل سنت همچون موفق بن احمد خوارزمی نیز «مقتل الحسین» مینویسند و اینها نشان میدهد که گزارش واقعه کربلا مورد اهتمام جدی مسلمانان بوده است؛ هرچند میان این روایات، تناقضهایی را شاهدیم و برخی محققین معاصر نیز سعی کردهاند به نقد کلی این روایات بپردازند. مثلاً مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی در کتاب «پس از پنجاه سال» با اغراق گفته که تنها این را میتوان به قطع و یقین گفت که حسین بن علی(ع) در روز دهم محرم سال ۶۱ در کربلا به همراه عدهای از صحابه و خانوادهاش به شهادت رسیده است. استاد ما مرحوم دکتر عزیزالله بیات نیز
معتقد بود که گزارشهای تاریخی روز عاشورا و حرکت کاروان اسرا از کربلا به شام دارای ضعفهای جدی هستند و نمیتوان به آنها استناد قطعی کرد. البته این را هم باید گفت که اگر درباره یک واقعه تاریخی، دادههای فراوان و متناقضی داشته باشیم، بهسختی میتوانیم قضاوت کنیم. شاید اگر اطلاعات کمتری داشتیم بهتر میشد قضاوت کرد. مخصوصاً درباره واقعه عاشورا - که مشروعیت نهاد خلافت را که برای عموم مسلمانان تقدس داشت، به چالش کشیده است - مورخین اهل سنت نیز بهسختی قضاوت کردهاند.
با این حال، تحلیل واقعه کربلا از قرن چهارم به بعد وارد کلمات محققین شده است. در این دوره به دلیل قدرتیافتن شیعیان در بغداد و سیطرهی آنها بر دستگاه خلافت عباسی شاهد گسترش تولیدات فکری شیعه هستیم. از سوی دیگر در همین دوره برای نخستین بار شاهد برپایی علنی مراسم آیینی شیعه از جمله جشن غدیر و عزاداری حسینی هستیم. طبعاً با توجه به اینکه اکثریت اهالی بغداد را اهل سنت تشکیل میدادند، بحثهای علمی میان اقلیت حاکم شیعه و اکثریت اهل سنت رواج مییابد و یکی از این موضوعات مورد بحث، ماهیت و اهداف حرکت امام حسین(ع) است که شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی مباحثی را در این زمینه مطرح کردهاند. به دوره معاصر که میرسیم، بحث درباره عاشورا نیز همچون سایر مباحث دینی وارد فازهای تازهای میشود. بهویژه در نیمقرن اخیر با تألیف کتاب شهید جاوید از سوی مرحوم صالحی نجفآبادی، انقلابی در مباحث علمی مربوط به عاشورا بهوقوع میپیوندد و نقد و ردیههایی که بر این کتاب نوشته میشود، تحلیل واقعه کربلا را ارتقا و گسترش میدهد.
کتاب شهید جاوید در زمانهای خلق میشود که جامعه ایران از دو شکست سیاسی بزرگ سرخورده شده است؛ کودتای ۲۸ مرداد و جنبش به ظاهر شکستخورده ۱۵ خرداد ۴۲. در همین دوره میبینیم که جنبشهای مارکسیستی و ضدامپریالیستی در کشورهای مختلف گسترش مییابند و مارکسیسم بهعنوان تنها راه عملی مبارزه با مظالم امپریالیسم مطرح میشود و روزبهروز سرخوردگی برخی مبارزان جوان از ادامه مبارزه از طریق مذهب افزایش مییابد. در چنین حال و هوایی مرحوم صالحی نجفآبادی بهعنوان یکی از شاگردان امام خمینی از واقعه کربلا تحلیلی تاریخی - سیاسی ارائه میدهد و آن را قیامی بهمنظور پایاندادن به حکومت ظالم یزید و بهدست گرفتن حکومت قلمداد میکند. وی ابتدا طی مقالهای در یکی از نشریات حوزوی قم به طرح موضوع میپردازد و بدون اینکه علم غیب امام را زیر سؤال ببرد، این تحلیل سیاسی را بهصورت گذرا ارائه میدهد. بعدها این مقالهی کوتاه بهصورت کتاب مفصلی منتشر میشود که دربرگیرنده نفی علم غیب امام حسین(ع) به شهادت در سفر کربلاست که منجر به واکنش علنی همه مراجع تقلید (جز امام خمینی) علیه این کتاب میشود. دهها کتاب در نقد شهید جاوید نوشته میشود و دامنه
دعوا به ضرب و شتم فیزیکی میان طرفین و حتی قتل برخی منتقدین این کتاب نیز کشیده میشود. برخی نویسندگان این نقدها سالهای بعد، از مراجع تقلید شدند. حکومت پهلوی نیز به این دعوا دامن میزد؛ چون احساس میکرد که از نتیجه سیاسی این کتاب متضرر میشود.
در نقطه مقابل این کتاب، نظر رایج این بود که امام قیام کرد تا با شهادت خود، بنیامیه را رسوا و اسلام را احیا کند. صالحی نجفآبادی معتقد است این نظر از قرن هفتم رایج و به نظریه اکثریت بدل شده است. طبق این نظریه، امام هدفی جز شهادت نداشته و حتی گفتهاند که اهل بیت خود را نیز برای این همراه کرد که عمق فاجعه بیشتر شود و رسوایی دستگاه حاکم علنیتر و افزونتر باشد. تأثیر این نظریه را در شعر مرحوم شهریار میتوان دید:
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب / ور نه این بیحرمتیها کی روا دارد حسین؟!
حال اگر بخواهیم مروری کلی بر وقایع دوره پایانی حیات امام حسین(ع) داشته باشیم، میتوانیم تصور واقعبینانهتری از سیر ماجرا داشته باشیم. کلیات را حتماً شنیدهاید که معاویه به فرزندش یزید وصیت کرده بود مراقب سه نفر باشد: حسین بن علی، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر. این سه نفر فرزندان سه صحابه مشهور و تأثیرگذار پیامبر(ص) و سه چهره مهم منتقد عملکرد معاویه بودند که معاویه احتمال زیادی میداد با خلافت موروثی فرزندش یزید مخالفت کنند. معاویه به یزید وصیت میکند که مبادا حسین را وادار به بیعت کند و دستش را به خون فرزند پیامبر رنگین کند. اما یزید در نهایت بیتدبیری پس از مرگ پدرش مسیر دیگری را پیش میگیرد و والیان تحت امر خود را ترغیب میکند که به هر قیمتی از حسین بیعت بگیرند. والیان مدینه و کوفه از چهرههای کهنهکار و محافظهکار دوره معاویه هستند و چون رغبت چندانی به همراهی با روش خلیفه جدید ندارند به صورت شتابزده از سیستم جدید کنار زده میشوند. در مدینه، مروان بن حکم که چند سال بعد از واقعه کربلا و بعد از عزل یا قتل مشکوک پسر یزید، وارث تاج و تخت سفیانیان میشود، با شناخت قویای که از امام حسین(ع) داشت، سعی کرد
به هر قیمتی که شده از ایشان در همان مدینه بیعت بگیرد؛ ولی والی محافظهکار مدینه با مروان همراهی نکرد و عملاً زمینه برای خروج ناگهانی امام از مدینه فراهم شد. نحوه خروج ایشان که به همراهی گروه زیادی از زنان و کودکان و نوجوانان بوده، نشان میدهد که ایشان قصدی برای جنگ نداشته و کاملاً غیرمترقبه از زادگاه خود خارج شدهاند. آیهای که ایشان خوانده (آیه شریفه ۲۱ سوره مبارکه قصص) نیز حاکی از همین فضای ناگهانی و برنامهریزی نشده است. کاروان ایشان در اوایل ماه شعبان سال ۶۰ وارد مکه میشود و به مدت چهار ماه در این شهر اقامت میکنند. این چهار ماه دوره طلایی شهر مکه از جهت ارتباط با نمایندگان مناطق مختلف اسلامی است و به تدریج، مسلمانان از نقاط مختلف وارد مکه میشوند تا اعمال حج را بهجا بیاورند. حضور معنادار امام در این ایام به اطلاعرسانی گسترده درباره دلایل خروج ناگهانیشان از مدینه میانجامد. اهالی مناطق مختلف امپراتوری اسلامی از خروج معترضانه امام و اقامت ایشان در مکه مطلع میشوند و نامههای دعوت از مناطق مختلف به ایشان ارسال میشود. از سوی دیگر امام کمابیش مطلع بود که حکومت اجازه نخواهد داد که ایشان در مکه بماند
و از بیعت سر باز زند. همچنین بافت اجتماعی شهر مکه نمیتوانست پشتیبان امام برای ادامه حیات منتقدانه ایشان باشد؛ از همین رو مترصد بود تا مکان مناسبتری برای ادامه زندگی به دور از سایه شوم بیعت اجباری و ذلیلانه با یزید پیدا کند.
پس تا اینجا چیزی که میتوان به دور از هرگونه اختلاف و تناقض تاریخی دریافت کرد این است که امام بهدنبال جایی برای زندگی شرافتمندانه و غیرذلیلانه بود و به همین دلیل با زنان و کودکان از مدینه خارج شد تا از فرصت طلایی مکه استفاده کند و تکلیف خود و خاندان و یارانش را مشخص نماید.
اختلاف نظر محققین بعد از روز نهم ذیالحجه و خروج ناگهانی امام از مکه به سمت کوفه تشدید میشود. گروهی که اکنون آنها را بهعنوان منتقدین کتاب شهید جاوید میشناسیم، معتقدند هدف امام از همان ابتدا شهادت بوده و اجابت دعوت کوفیان نیز بهمنظور اتمام حجت بوده است. اما مدافعین نظریه کتاب شهید جاوید میگویند که ایشان از زمان حرکت به کوفه، قصد تشکیل حکومت و براندازی خلافت یزید داشتهاند و مسلم را نیز بهمنظور برآورد اوضاع شهر کوفه گسیل کرده بودند. مسلم نیز بهدرستی گزارش داده و اوضاع کوفه بعد از ورود ناگهانی عبیدالله به هم میریزد و ایرادی به گزارش و تحلیل مسلم نیست. مرحوم صالحی معتقد بود و اصرار داشت که ثابت کند حتی بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم و هانی، امام گمان میکرد میتواند با ورود به کوفه اوضاع را بهدست گیرد و حکومتی در این شهر تشکیل دهد و به سمت براندازی امویان پیش برود. وی از عملکرد بافت شیعه کوفه دفاع میکند و معتقد نیست که آنها مردمانی بیوفا بودهاند. از این نظر شاید بشود با نویسنده شهید جاوید همدلی کرد؛ زیرا مردم کوفه تفاوت خاصی با مردم شهرهای دیگر و مردمان امروز نداشتهاند. آنها شیعیتر از سایر شهرهای
آن روزگار بودند و در عین حال، آسیبهای خاص اجتماعی و اعتقادی خود را داشتهاند که مردم هر شهر و کشوری اکنون نیز این آسیبها را دارند. اگر سایه سنگین فشار و تهدید و ارعاب و تزویر حاکم شود، معمولاً مردمان همه مناطق و زمانها واکنش مشابهی نشان میدهند و معنا ندارد که فقط اهل کوفه را سرزنش کنیم. اساساً در تحلیل جنبشهای اجتماعی نیز میگویند که اگر هزینه جنبش بالا برود، بدنه اجتماعی عقب مینشیند و بهویژه اگر رهبران یک جنبش نیز کشته یا زندانی شوند و به هر دلیلی ارتباط آنها با بدنه قطع شود، این آسیبها و تبعات اجتنابناپذیر است و توده مردم به این راحتی ریسک نمیکند.
۱۴ سال پیش در یک نشریه حوزوی همین بحث را مطرح کردم؛ برخی دوستان طلبهی اصولگرا مرا متهم کردند که درصدد توجیه عملکرد کوفیان هستم. در آن بحث، یکی از سلسله درسگفتارهای آیتالله خامنهای در حزب جمهوری اسلامی بهکار من آمد که ایشان گفته بود اهل کوفه مردمانی همانند سایر مردمان بودند و ذاتاً بیوفا نبودند. حق و انصاف هم همین است. مردم همه جوامع، خصوصیات مشترکی دارند. ضمن اینکه همه قاتلین امام حسین از مردم کوفه نبودند. روی همین تحلیل بود که امام حسین(ع) کوشید بار دیگر به این شیعیترین شهر آن زمان اعتماد کند. اصرار امام - در مقاطع مختلف - بر اینکه مهمان کوفیان بوده و به دعوت آنها قصد این شهر کرده است، بهخاطر همان بود که ایشان قصد داشت کوفه را بهعنوان محل زندگی خویش برگزیند و از موقعیت شیعیان و قبایل علوی این شهر بهعنوان پشتوانه اجتماعی و نظامی ادامه حیات عزتمندانه خود بهره بگیرد؛ اگر ایشان قصدشان جدی نبود (آنگونه که منتقدان شهید جاوید گفتهاند) یا اگر قصدشان مبارزه مسلحانه و تسخیر کوفه به منظور براندازی امویان بود (آنگونه که نویسنده شهید جاوید میگفت)، تکرار این نکته که من به دعوت کوفیان آمدهام و مهمان
آنها هستم، چندان باورپذیر نبود و اگر مخاطبین ایشان (خصوصاً نظامیان وابسته به حکومت مثل حر بن یزید یا عمر بن سعد و …)، یکی از این دو معنا را برداشت میکردند (خصوصاً برداشت مرحوم صالحی نجفآبادی)، قطعاً در پاسخ به ایشان متذکر میشدند که شما برای براندازی حکومت ما آمدید و ما هم متقابلاً به دفاع از نظام خود برخاستهایم. پس معنا نداشت که امام اگر قصد تشکیل حکومت داشت، بر مسأله دعوت کوفیان و نامههای آنان اصرار کند. تنها صورت منطقیای که میشود تصور کرد همان است که بگوییم ایشان واقعاً بهعنوان مهمان اهالی کوفه عازم این شهر بوده تا ساکن آن شود و از پشتیبانی قبایل شیعه این شهر بهره گیرد تا وادار به بیعت ذلیلانه با یزید نشود و به زندگی شرافتمندانه خود ادامه دهد و بهعنوان یک منتقد محترم و معتبرترین چهره مخالف دستگاه حاکم فعالیت کند؛ همانگونه که در ده سال پایانی حکومت معاویه در مدینه فعالیت داشت و حرف را میزد.
نخستین ایرادی که میشود به نویسنده شهید جاوید گرفت، برخورد گزینشی با روایات تاریخی است؛ یعنی ایشان روایات و گزارشهایی را پررنگ کرده که بهسود نظریهاش بوده است. ایراد دیگر ایشان خوشبینی مفرط به احتمال براندازی حکومت امویان از طریق تصرف کوفه است. کوفه اگرچه شهر مهمی در جهان اسلام بوده، ولی اساساً امام قادر نبود به کمک شیعیان این شهر (که همه شهر هم شیعه نبودند) شهرهای دیگر را هم تصرف کند، حجاز را از چنگ یزید یا عبدالله بن زبیر خارج کند و سپس شام را هم بهدست بگیرد. بنابراین با هر حساب و احتمالی که محاسبه کنیم، امام نمیتوانست از طریق تصرف کوفه، حکومت تشکیل دهد. در نزدیکی کوفه، بصره نیز فرمانبری از امام نداشت و سالها تحت مدیریت ابنزیاد قرار گرفته بود و بافت جمعیتی آن نیز عثمانی بود نه علوی. رقابتهای غیرمذهبی هم با کوفه داشت و همینها میتوانست مانع مهمی برای در اختیار داشتن امارت کوفه نیز ایجاد کند.
اما ایرادی که به منتقدین شهید جاوید و قائلین نظریه شهادت میشود وارد کرد این است که بهنظر میرسد ماندن امام بیشتر به سود اسلام بود و ایشان میتوانست با جایگاه اجتماعی بینظیری که برخوردار بود، بهعنوان معتبرترین و شاخصترین منتقد خلافت، مشروعیت آنها را به چالش بکشد و حقایق را صریح مطرح کند و همانند دوره معاویه، زبان گویای معترضین جامعه باشد. خطبه ایشان در منا که در زمان اقتدار معاویه ایراد شده، نمونه مهمی برای تحلیل ماست. در همان بحثی که با دوستان طلبه درباره مردم کوفه داشتم، به یکی از سخنرانیهای رهبری که فروردین ۸۱ در دوکوهه بیان شده بود، تمسک کردم که گفته بود: «آن پیشوای ظلم و گمراهی و ضلالت، توقّع داشت که این امام هدایت پای حکومت او را امضا کند؛ «بیعت» یعنی این. میخواست امام حسین(ع) را مجبور کند بهجای اینکه مردم را ارشاد و هدایت فرماید و گمراهی آن حکومت ظالم را برای آنان تشریح نماید، بیاید حکومت آن ظالم را امضا و تأیید هم بکند! قیام امام حسین(ع) از اینجا شروع شد. اگر چنین توقّع بیجا و ابلهانهای از سوی حکومت یزید نمیشد، ممکن بود امام حسین(ع) همچون زمان معاویه و ائمّه بزرگوارِ بعد از خود، پرچم
هدایت را برمیافراشت؛ مردم را ارشاد و هدایت میکرد و حقایق را میگفت».
نکته مهمی که باید به قائلین نظریه شهادت گفت همین است که شهادت امام و حذف فیزیکی ایشان منجر به ایجاد خلأ بزرگی در جهان اسلام شد و همه میدانیم که دوره طولانی امامت امام سجاد(ع) چقدر بر ایشان سخت و دشوار گذشت و ایشان ناچار بود با زبان دعا با مردم سخن بگوید. با اینکه دوره ایشان، دوره آشوب و انتقال قدرت از سفیانیان به مروانیان بود، اما اگر در همین دوره، امام حسین(ع) حضور داشتند شیعه و اساساً معترضین از پشتوانه بسیار قدرتمندی چون نوه بلافصل پیامبر برخوردار بودند. همین گروه از محققین که بر خلاف مرحوم صالحی نجفآبادی، زیارت ناحیه مقدسه را معتبر میدانند، حتماً در این زیارتنامه خواندهاند: «وَ فَقَدَ بِفَقدِکَ التَّکبیرُ وَ التَّهلیلُ و التَّحریمُ وَ التَّحلیلُ و التَّنزیلُ وَ التّأویلُ وَ ظَهَرَ بَعدَکَ التَّغییرُ وَ التّبدیلُ وَ الاِلحادَ و التّعطیلُ وَ الاَهواءُ وَ الاَضالیلُ وَ الفِتَنُ وَ الاَباطیلُ». میبینیم که طبق تصریح این بخش از زیارت ناحیه، چه ضربات دینی و اخلاقی مهمی پس از شهادت امام و در نتیجه فقدان ایشان بر جهان اسلام تحمیل شد. پس نمیتوان گفت که امام قصد داشته با شهادت خود، دین را احیا کند و
بنیامیه را رسوا سازد. درست است که یکی از نتایج طبیعی فجایع کربلا، رسوایی بینظیر امویان بود؛ اما علت غایی با تبعات طبیعی متفاوت است و ما بهدنبال علت غایی حرکت امام هستیم و بهنظر میرسد خلط بزرگی بین این علت غایی و نتیجه صورت گرفته است.
از سوی دیگر، مهمترین اختلاف قائلین دو نظریه شهادت و حکومت در مسأله علم غیب امام بود. البته از سخنان مرحوم صالحی نجفآبادی در آثار مکتوبش چنین برنمیآید که ایشان اساساً منکر علم غیب امام بوده باشد؛ بلکه صرفاً علم غیب امام حسین(ع) به شهادت در این سفر پایانی را قبول ندارد. اما بهنظر میرسد که ایشان میتوانست بدون اصرار بر این مسأله و ایجاد بدفهمیهای عجیب و غریب، نظریه خود را طرح کند؛ چون علم غیب معصومین(ع) برای آنها تکلیفآور نیست و این نکته را علامه طباطبایی در نقد بر شهید جاوید متذکر شده بود. اگر علم غیب معصومین(ع) به زمان وفاتشان تکلیفآور بود، در تحلیل زندگی سایر ائمه(ع) هم به همین مشکل برمیخوردیم و الگوگیری از این ذوات مقدسه محال میشد. اساساً در دوره اسلامی چندان قرار نیست از اینگونه امور ماورایی بهره گرفته شود؛ لذا میبینیم که معجزه اصلی و بدون خدشه پیامبر مکرم ما قرآن کریم است. معصومین(ع) در تمام وقایع دوران حیاتشان از جمله واقعهی کربلا سعی کردهاند به سلوک عادی زندگی کنند و الگویی از یک زندگی کامل انسانی عرضه کنند تا همیشه بتوان از آن بهره گرفت. اگر بنا بود از امور ماورایی برای سلوک خود
بهره بگیرند، اساساً دچار این همه گرفتاری و سختی نمیشدند.
در دوره حضور امام در کربلا که هشت روز پایانی حیات مبارک ایشان است، به موارد متعددی برمیخوریم که امام تصریح کرده قصد جنگ ندارد و اگر کوفیان از دعوت خود منصرف شدهاند به ایشان اجازه دهند برگردد و حتی حاضر میشود که به شام برود؛ اما سپاه اموی اصرار داشته که کار را یکسره کند؛ لذا مهلتی به ایشان نمیدهند.
دو مورد هم داریم که ایشان از ضربالمثلی استفاده کرده که به سود ایده مورد نظر ماست. ایشان در شب عاشورا خطاب به حضرت زینب(س) و روز عاشورا خطاب به دختر خردسالشان گفتهاند: «لو ترک القَطا لنام». یعنی اگر مرغ سنگخوار را رها کنند، به خواب میرود. قطا گویا پرندهای شبیه کبوتر است که دارای زیرکی و هوش بالاست و اگر ده روز هم از لانهاش دور شود میتواند آن را پیدا کند. امام دو بار خطاب به خواهر و دختر بزرگوارشان از این مَثَل استفاده کرده و این نشان میدهد که ایشان اساساً بهدنبال جنگ و حکومت نبوده و فقط بهدنبال جایی بوده که بتواند شرافتمندانه و با عزت زندگی کند. اما حکومت مستبد اموی کار را بهجایی رسانده بود که محترمترین منتقدش حتی حق زندگی آرام و مسالمتآمیز نداشت و این بزرگترین رسوایی برای هر حکومتی است. در مواردی که خطاب به سپاه اموی، امام درخواست بازگشت به مدینه یا رفتن به شام و جاهای دیگر را مطرح کردهاند، مدافعین ایده شهادت معتقدند که اینها برای اتمام حجت با سپاه دشمن بوده تا در روز قیامت عذری نداشته باشند. اولاً به نظر نمیرسد که این سخنان امام جدی نبوده باشد؛ ثانیاً اگر آنها را حمل به اتمام حجت کنیم،
این دو روایت را که امام در مقابل خواهر و دخترشان از آن ضربالمثل استفاده کرده، نمیتوان حمل به اتمام حجت دانست. باید گزارشهای موجود را بهگونهای کنار هم گذاشت که حداکثر همخوانی را داشته باشند و با دو نظریه شهادت و حکومت نمیتوان به این سازگاری و همخوانی رسید و از هر تکلفی پرهیز کرد.
البته به این معنی نیست که امام حسین(ع) حکومت را حق خود نمیدانسته است؛ نه! ایشان بارها تصریح کرده که صالحترین فرد برای این امر است. اما هدف ایشان از این حرکت، باید بهگونهای میبود که به رسالتهای اصلیاش یعنی اصلاح امت، امر به معروف و نهی از منکر و عمل به سیره نبوی(ص) نائل شود. پس طبعاً باید زنده میماند و از موضع برتری که بهعنوان نوه پیامبر و محترمترین چهره جهان اسلام داشت به این رسالتها جامه عمل میپوشانید. پس باید جایی برای زندگی پیدا میکرد تا بتواند بدون فشار حکومت برای بیعت با خلیفه ناصالح، به رسالت اصلاح امت برسد. اما حکومت بهدست اوباش افتاده بود و بدترین رفتار با مسالمتگراترین و محترمترین منتقد زمانه شد و زشتترین رفتار با پیکر مطهر و بیجان ایشان را شاهد هستیم؛ بهگونهای که مترجمین مقاتل هم از ترجمه برخی عبارات شرم کردهاند.
پرسش و پاسخ
پرسش: چرا شما به مرحوم صالحی نجفآبادی ایراد گرفتید که خوشبینی مفرط به کوفه داشته است؟ در حالی که کوفه یک ابرشهر بوده و امام میتوانست به کمک نیروهای نظامی این شهر، در مقابل شام بایستد. چرا شما معتقدید که با فتح کوفه نمیشد اتفاق بزرگی رقم بخورد؟ حضرت علی(ع) به کمک کوفه در مقابل شام ایستاد.
پاسخ: اولاً حضرت امیر(ع) فقط کوفه را در اختیار نداشت؛ به غیر از شام، بقیه بلاد اسلامی مطیع ایشان بودند. اما امام حسین(ع) اگر میتوانست کوفه را تصرف کند، فقط این شهر را در اختیار داشت و اوضاع مدینه و مکه و حتی بصره هم بر وفق مراد ایشان نبود. عرض کردم که بصره شهری در نزدیکی کوفه است؛ ولی گرایش علوی نداشتند و عثمانی بودند. در ادبیات عرب هم بصری و کوفی با هم مشکل دیرینه دارند؛ چه برسد به مسائل اعتقادی و سیاسی. حتی در صورت تصرف کوفه، سپاه اموی بهراحتی میتوانست به کمک همین بصره، کوفه را بازپس بگیرد. مدینه و مکه هم که گرایش غالب علوی نداشت و عبدالله بن زبیر جایگاه بهتری داشت. ضمن اینکه باید انتقال طبیعی قدرت از عثمان به امیرالمؤمنین(ع) را در نظر گرفت و نیروهای نظامی و اجرایی هم تابع این انتقال قدرت رسمی بودند. این مسأله هم در زمان امام حسین(ع) منتفی بود.
پرسش: در همین کوفه، مختار توانست اوضاع را بهدست بگیرد؛ چرا معتقدید در زمان امام حسین(ع) امکان تسلط بر کوفه نبود؟
پاسخ: مختار بعد از دو شوک بزرگ کربلا و توابین توانست بر این شهر مسلط شود. ضمن اینکه در زمان تسلط مختار، قدرت در شام متزلزل شده و جهان اسلام دچار تشتت گردیده بود؛ ولی در زمان حرکت امام حسین(ع) هنوز ثبات زمان معاویه وجود داشت و فتح و حفظ کوفه اصلاً آسان نبود. ضمناً فراموش نکنید که امام حسین(ع) با مختار بسیار تفاوت دارد؛ حتی اگر شبهات موجود درباره شورش مختار و اهداف وی را در نظر نگیریم، شخصیت وی اساساً قابل قیاس با امام نیست.
پرسش: بهنظر میرسد نامههای کوفیان که در حرکت امام به سمت کوفه مؤثر بودند در سخنان شما نادیده گرفته شده بود. خود امام هم گفتهاند که من قیام نکردم مگر برای اصلاح امت جدم.
پاسخ: درباره نامههای کوفیان عرض کردم که امام قصد داشت از کوفه استفاده کند تا بتواند زندگی عزتمندانهای داشته باشد. توضیح هم دادم که اگر نامههای دعوت کوفیان و اجابت امام به معنی اعلام جنگ برای تشکیل حکومت بود، اساساً امام در خطابههایی که داشت، در مقابل سپاه دشمن به آنها استناد نمیکرد؛ چون معنی نداشت که بگوید شما مرا دعوت کردید که حکومت مورد قبول شما (یعنی سپاه اموی) را متلاشی کنم؛ حالا که نمیخواهید، بگذارید برگردم. این هم که گفتید امام فرموده بودند که برای اصلاح امت جدشان قیام کردند، ایشان از واژه «خروج» استفاده کرده نه قیام؛ قیام بار معنایی خودش را دارد. ایشان میگوید که من از مدینه خارج میشوم، چون فلان اهداف را دارم. این خیلی متفاوت با مراد شماست.
پرسش: چرا معتقدید دکتر شهیدی درباره اعتبارسنجی روایات عاشورا اغراق کرده است؟
پاسخ: ایشان صرفاً ادعا کرده که همان چند گزاره را به یقین میشود ادعا کرد. اعتبار تکتک روایات را بررسی نکرده و ما نمیدانیم که روش ایشان چطور بوده و بر چه اساسی به این قضاوت رسیده است. اگر واقعاً به نتیجهگیری ایشان ملتزم شویم، در درجه اول باید به خودشان ایراد کنیم که چگونه کتاب «پس از پنجاه سال» را بر اساس همین روایات غیرقابل استناد تألیف کرده است؟! عرض کردم که اگر بخواهیم با روایات تاریخی برخورد گزینشی کنیم، خودمان هم گرفتار خواهیم شد. ایشان حتی مثل آقای صالحی هم نیامده تکتک روایات را بررسی کند.
پرسش: بعد از ۱۴۰۰ سال چگونه میتوان به روایتی که تنها شاهد آن حضرت زینب(س) بوده استناد کرد؟ چه کسی در خیمه بوده که شاهد آن دیالوگ باشد؟
پاسخ: شما نباید روایتگری حضرت زینب(س) در سال پایانی عمرشان را دست کم بگیرید. ایشان به شدت مشغول گزارش و افشاگری بودهاند و طبیعی هم هست. فقط خطبههای کوفه و دمشق ایشان را نبینیم. ضمن اینکه اگر بخواهیم اینگونه در اعتبار دادههای تاریخی تشکیک کنیم، دیگر هیچ تاریخی نخواهیم داشت و دچار فقر مطلق تاریخی خواهیم شد که هیچ انسان عاقلی به این نتیجه رضایت نمیدهد. به هر حال وقتی روایتی را شیعه و سنی روایت کردهاند و سلسه روات آن مشخص است و مشکل متنی خاصی هم ندارد، چرا باید در آن تشکیک کنیم؟ در همه تواریخ هم این مسأله را داریم و باید تکلیف خود را در ابتدا روشن کنیم. منطقی نیست که همه گزارشهای تاریخی را چون غیر یقینی هستند نادیده بگیریم. بسیاری از گزارشهای ضعیف تاریخی با یافتههای باستانشناسان به اثبات رسیده است. مثل برخی از ادعاهای غیر ایرانی هرودت که همواره حمل بر بغض وی نسبت به ایرانیان میشد؛ ولی بهتدریج باستانشناسان صحت آنها را ثابت کردند؛ یا درباره قم همیشه گفته میشد که ادعاهای مورخین درباره پیشینه باستانی این شهر ضعیف است؛ اما در همین دهه اخیر کشف شده که شهر قم و جمکران ریشه باستانی طولانی دارند و نام
آنها نیز ایرانی است. پس درست نیست که هر گزارش تاریخی را به بهانه غیریقینی بودن زیر سؤال ببریم.
نظر را رو چرا منتشر نمیکنی پارسینه ؟؟!!