من فریبا معصومی، ۳۱ساله، اهل فومن، معلولم، کارآفرینی میکنم
پارسینه: یک کارآفرین معلول گیلانی، قلاببافی، سرمهدوزی و گلدوزی و گونیبافی هم بلد است، از مسئولان خواسته جایی به او بدهند تا به معلولان دیگر آموزش بدهد، اما هنوز درخواستش بین تهران و گیلان، دست به دست میشود.
فریبا کنار بافتنیهایش دراز کشیده روی میز، دو تا موبایلش را گذاشته کنار دهانش. میگوید مدیر گروه است و باید حواسش به همه چیز باشد. در میان انگشتان کشیده لاغرش، میلبافتنی میچرخد. کاموای صورتی خوشرنگش افتاده روی زمین، میزش روبهروی سالن همایشهای بینالمللی کتابخانهی ملی است.
چطور خودش را از فومن به تهران، از ترمینال به برج میلاد و از برج میلاد به سالن همایشها رسانده، بماند اما او مهمان ویژه نخستین همایش ملی کاربرند (کارآفرینان برندآفرین) است که از قضا حامیان زیادی هم دارد. با این حال برای او حتی یک جای خواب مناسب که خودش و دو همراهش بتوانند برای دو شب سر کنند، فراهم نشده است. این هم بماند.
فریبا معصومی که به برکت گزارشهای تلویزیونی و مصاحبهها در میان مردم شناخته شده، بارها از مسئولان بهزیستی استان گیلان درخواست کرده تا به او افراد معلولی را که میخواهند آموزش ببینند، معرفی کند و جایی برای آموزش به آنها بدهند اما این مسئولان هر بار به او گفتهاند که فردا بیا.
فریبا در میان بافتنیها
شاید خیلیها تصویر فریبا معصومی را از قاب تلویزیون خانههایشان دیده باشند که چگونه مادر پیرش کارهایش را انجام میداد و او را میگذاشت روی ایوانه خانهای رو به باغچه سرسبز و او میل بافتنی به دستهای کوچکش میگرفت و عروسک میبافت. دختری که خیلیها با دیدن معلولیتش و البته امیدش به زندگی حیرت کردند و پنهانی در دلهایشان گفتهاند این دختر چگونه تا این اندازه امید دارد و من کجای کار این دنیا قرار گرفتهام؟ فریبا برای خیلیها الهام بخش شد و امیددهنده.
خودش تعریف میکند: «من فریبا معصومیام، ۳۱ سال دارم و اهل فومنم. از ۱۲ سالگی کار بافتنی را شروع کردم بدون اینکه معلمی داشته باشم؛ ۵ سال است، معروف شدهام یعنی از زمانی که از تلویزیون آمدند و با من مصاحبه کردند. با این حال به جرات میگویم که هنوز هم حامی در این جامعه ندارم.»
حالا چند سالی است که مدام او را به نمایشگاههای متعدد دعوت میکنند و او برای اینکه خودش را ثابت کند و رابطههای مختلفی به دست بیاورد با سختی بسیار خودش را به این نمایشگاهها میرساند. نمونهاش همین همایش ملی کاربرند.
فریبا به «خبرآنلاین» میگوید: «مادرم دو بار سکته کرده و نمیتوانست همراه من بیاید، حتی مخالف آمدنم بود. اما به او گفتم مگر ما چند تا منبع درآمد داریم. تو و پدر که پیر شدهاید و من باید خودم را به عنوان یک کارآفرین، یک دارندهی برند، ثابت کنم. باید بروم تا همه مرا بشناسند.»
بالاخره دختر خالههایش او را یاری کردند: «سرانجام دخترخالههایم با من آمدند اما متاسفانه جای مناسبی برای خواب به ما ندادند. میخواستیم برویم خانه یکی از فامیلمان در تهران. تعداد پلههایش زیاد بود و منصرف شدم. درست است که کار روی دوش دخترخالههایم است اما من از درون غم را به دوش میکشم. این اندوه که دیگران کارهایم را انجام میدهند خودش بس است برای اینکه با همه امیدی که به زندگی دارم، بیمار شوم.»
هزینه آژانسی که او برای رسیدن به سالن همایشها پرداخته رفت و برگشتش میشود ۲۰۰ تومان: «به نظرتان چقدر باید کارهایم را بفروشم تا هزینه رفت و آمد و هزینههای جانبی نمایشگاهم جور شود؟»
او گوشیاش را به زحمت جستجو میکند و سرانجام تصویر کارت شناسایی صنعتگریاش را نشان میدهد: «ببینید من کارت صنعتگری دارم.»
فریبا نه تنها قلاببافی میکند بلکه سرمهدوزی و گلدوزی و گونیبافی هم بلد است. او چشمهایش را میدوزد به کاموها: «سرمهدوزی کار سختی است و طرفداران زیادی هم ندارد. من کارهایم را به قیمتهای خیلی مناسب میدهم دلم میخواهد بیشتر کارهایی که درست میکنم را بخرند. باورتان نمیشود، مردم دوست دارند مرا از نزدیک ببینند اما متاسفانه خیلی وقتها شرایط باعث میشود که من از رفتن به نمایشگاههای متعدد منصرف شوم.»
فریبا به خیلیها بافتنی یاد داده است: «از بهزستی استان خواهش کردم که جایی به من بدهد تا بتوانم به معلولانی که دوست دارند، کارهای هنری بکنند، بافتنی و دیگر کارهای هنری را که بلدم یاد بدهم اما متاسفانه هیچ کاری برایم انجام ندادند. به تهران آمدم و از مسئولان بهزیستی تهران خواستم اما مسئولان بهزیستی گیلان گفتند چرا در خواستت را به تهران بردی؟ من چه باید بکنم؟ گفتم شما جوابم را ندادید من هم رفتم شهر غریب.»
در میان کارهای فریبا، عروسک باران، دستگیره، لیف و کارهای بافتنی با رنگهای امیدبخشی چون صورتی و بنفش و قرمز دیده می شود. یک نفر دارد از کارهایش بازدید میکند، به او میگوید: «بهتر است کارهای سرمه دوزی را انجام دهد، چون اینها صنایعدستی محسوب نمیشود و آن وقت برای برندسازی به مشکل برمیخورد.»
غم به چشمهای فریبا میآید و میگوید: «سرمه دوزی کار سخت و پرهزینهای است همینها را هم به زحمت از من میخرند. یک بار نمایشگاهی بود در برج میلاد کسی کارهای هنرمندان را نمیخرید تا اینکه یکی از مجریان برنامهای مرا دید و از من خواست سخنرانی کنم. بعد از سخنرانی خیلی از کارهایم را خریدند اما جالب اینجا بود که بعضی غرفهها فروششان کمتر از ۵ هزار تومان بود و تازه باید درصدی را هم برای خود غرفه میدادند.»
یکی از دخترخالههایش که همراه او آمده میگوید: «فرض کنید ما نبودیم چه بر سر این دختر میآمد. مگر مسئولان نمیگویند که کارآفرین است، مگر او را الگو نمیدانند. پس چرا کوچکترین حمایتی از این دختر نمیشود؟»
خیلیها می آیند با فریبا خوش و بش میکنند، شمارهاش را میگیرند با او شوخی میکنند. او خوشروست. انگار نه انگار که روی میز خوابیده کنار کارهایش. از خیلی از آدمهای سر و پای آنجا بیشتر صحبت میکند و با غریبهها معاشرت. فریبا میتواند برند خودش را راه بیاندازد و البته به خیلی از معلولان آموزش دهد و آنها را تشویق به ادامه زندگی بکند. البته اگر مسئولان در این راه از او حمایت کنند.
از کارگاه کارآفرینی که میز فریبا آنجا قرار دارد. صدای آقای موسوی، کارآفرین برند فیروز که خود دارای معلولیت پاست شنیده میشود: «مسئولان تامین اجتماعی لطف میکنند، هر بار کارآفرینان را دعوت میکنند، اینجا و تندیسی میدهند و برایمان کف میزنند اما بعد کارآفرین را رها میکنند که برود خانهاش و دوباره فردا صبح همان خاکی را که قبلا باید به سر میریخت، بریزد. هیچ حمایتی در کار نیست.»
چطور خودش را از فومن به تهران، از ترمینال به برج میلاد و از برج میلاد به سالن همایشها رسانده، بماند اما او مهمان ویژه نخستین همایش ملی کاربرند (کارآفرینان برندآفرین) است که از قضا حامیان زیادی هم دارد. با این حال برای او حتی یک جای خواب مناسب که خودش و دو همراهش بتوانند برای دو شب سر کنند، فراهم نشده است. این هم بماند.
فریبا معصومی که به برکت گزارشهای تلویزیونی و مصاحبهها در میان مردم شناخته شده، بارها از مسئولان بهزیستی استان گیلان درخواست کرده تا به او افراد معلولی را که میخواهند آموزش ببینند، معرفی کند و جایی برای آموزش به آنها بدهند اما این مسئولان هر بار به او گفتهاند که فردا بیا.
فریبا در میان بافتنیها
شاید خیلیها تصویر فریبا معصومی را از قاب تلویزیون خانههایشان دیده باشند که چگونه مادر پیرش کارهایش را انجام میداد و او را میگذاشت روی ایوانه خانهای رو به باغچه سرسبز و او میل بافتنی به دستهای کوچکش میگرفت و عروسک میبافت. دختری که خیلیها با دیدن معلولیتش و البته امیدش به زندگی حیرت کردند و پنهانی در دلهایشان گفتهاند این دختر چگونه تا این اندازه امید دارد و من کجای کار این دنیا قرار گرفتهام؟ فریبا برای خیلیها الهام بخش شد و امیددهنده.
خودش تعریف میکند: «من فریبا معصومیام، ۳۱ سال دارم و اهل فومنم. از ۱۲ سالگی کار بافتنی را شروع کردم بدون اینکه معلمی داشته باشم؛ ۵ سال است، معروف شدهام یعنی از زمانی که از تلویزیون آمدند و با من مصاحبه کردند. با این حال به جرات میگویم که هنوز هم حامی در این جامعه ندارم.»
حالا چند سالی است که مدام او را به نمایشگاههای متعدد دعوت میکنند و او برای اینکه خودش را ثابت کند و رابطههای مختلفی به دست بیاورد با سختی بسیار خودش را به این نمایشگاهها میرساند. نمونهاش همین همایش ملی کاربرند.
فریبا به «خبرآنلاین» میگوید: «مادرم دو بار سکته کرده و نمیتوانست همراه من بیاید، حتی مخالف آمدنم بود. اما به او گفتم مگر ما چند تا منبع درآمد داریم. تو و پدر که پیر شدهاید و من باید خودم را به عنوان یک کارآفرین، یک دارندهی برند، ثابت کنم. باید بروم تا همه مرا بشناسند.»
بالاخره دختر خالههایش او را یاری کردند: «سرانجام دخترخالههایم با من آمدند اما متاسفانه جای مناسبی برای خواب به ما ندادند. میخواستیم برویم خانه یکی از فامیلمان در تهران. تعداد پلههایش زیاد بود و منصرف شدم. درست است که کار روی دوش دخترخالههایم است اما من از درون غم را به دوش میکشم. این اندوه که دیگران کارهایم را انجام میدهند خودش بس است برای اینکه با همه امیدی که به زندگی دارم، بیمار شوم.»
هزینه آژانسی که او برای رسیدن به سالن همایشها پرداخته رفت و برگشتش میشود ۲۰۰ تومان: «به نظرتان چقدر باید کارهایم را بفروشم تا هزینه رفت و آمد و هزینههای جانبی نمایشگاهم جور شود؟»
او گوشیاش را به زحمت جستجو میکند و سرانجام تصویر کارت شناسایی صنعتگریاش را نشان میدهد: «ببینید من کارت صنعتگری دارم.»
فریبا نه تنها قلاببافی میکند بلکه سرمهدوزی و گلدوزی و گونیبافی هم بلد است. او چشمهایش را میدوزد به کاموها: «سرمهدوزی کار سختی است و طرفداران زیادی هم ندارد. من کارهایم را به قیمتهای خیلی مناسب میدهم دلم میخواهد بیشتر کارهایی که درست میکنم را بخرند. باورتان نمیشود، مردم دوست دارند مرا از نزدیک ببینند اما متاسفانه خیلی وقتها شرایط باعث میشود که من از رفتن به نمایشگاههای متعدد منصرف شوم.»
فریبا به خیلیها بافتنی یاد داده است: «از بهزستی استان خواهش کردم که جایی به من بدهد تا بتوانم به معلولانی که دوست دارند، کارهای هنری بکنند، بافتنی و دیگر کارهای هنری را که بلدم یاد بدهم اما متاسفانه هیچ کاری برایم انجام ندادند. به تهران آمدم و از مسئولان بهزیستی تهران خواستم اما مسئولان بهزیستی گیلان گفتند چرا در خواستت را به تهران بردی؟ من چه باید بکنم؟ گفتم شما جوابم را ندادید من هم رفتم شهر غریب.»
در میان کارهای فریبا، عروسک باران، دستگیره، لیف و کارهای بافتنی با رنگهای امیدبخشی چون صورتی و بنفش و قرمز دیده می شود. یک نفر دارد از کارهایش بازدید میکند، به او میگوید: «بهتر است کارهای سرمه دوزی را انجام دهد، چون اینها صنایعدستی محسوب نمیشود و آن وقت برای برندسازی به مشکل برمیخورد.»
غم به چشمهای فریبا میآید و میگوید: «سرمه دوزی کار سخت و پرهزینهای است همینها را هم به زحمت از من میخرند. یک بار نمایشگاهی بود در برج میلاد کسی کارهای هنرمندان را نمیخرید تا اینکه یکی از مجریان برنامهای مرا دید و از من خواست سخنرانی کنم. بعد از سخنرانی خیلی از کارهایم را خریدند اما جالب اینجا بود که بعضی غرفهها فروششان کمتر از ۵ هزار تومان بود و تازه باید درصدی را هم برای خود غرفه میدادند.»
یکی از دخترخالههایش که همراه او آمده میگوید: «فرض کنید ما نبودیم چه بر سر این دختر میآمد. مگر مسئولان نمیگویند که کارآفرین است، مگر او را الگو نمیدانند. پس چرا کوچکترین حمایتی از این دختر نمیشود؟»
خیلیها می آیند با فریبا خوش و بش میکنند، شمارهاش را میگیرند با او شوخی میکنند. او خوشروست. انگار نه انگار که روی میز خوابیده کنار کارهایش. از خیلی از آدمهای سر و پای آنجا بیشتر صحبت میکند و با غریبهها معاشرت. فریبا میتواند برند خودش را راه بیاندازد و البته به خیلی از معلولان آموزش دهد و آنها را تشویق به ادامه زندگی بکند. البته اگر مسئولان در این راه از او حمایت کنند.
از کارگاه کارآفرینی که میز فریبا آنجا قرار دارد. صدای آقای موسوی، کارآفرین برند فیروز که خود دارای معلولیت پاست شنیده میشود: «مسئولان تامین اجتماعی لطف میکنند، هر بار کارآفرینان را دعوت میکنند، اینجا و تندیسی میدهند و برایمان کف میزنند اما بعد کارآفرین را رها میکنند که برود خانهاش و دوباره فردا صبح همان خاکی را که قبلا باید به سر میریخت، بریزد. هیچ حمایتی در کار نیست.»
منبع:
خبرآنلاین
ارسال نظر