کاش كلاهقرمزي برود ورزقان!
"فرشته طائرپور" تهيهكننده سينما، در يادداشتي با عنوان " کاش آنها فیلمشان را برای کودکان ورزقان هدیه ببرند" پيشنهاد كرده است كه " كلاهقرمزي و بچهننه" براي كودكان زلزلهزده در آذربايجان به نمايش درآيد.
متن يادداشت طائرپور را كه در صفحه شخصياش در سايت خبرآنلاين نوشته، ميخوانيم:
"روزی چندبار فقط برای دیدن عکس تو به کامپیوترم سر میزنم.
منتظرم تکلیف کاروان سینماگران معلوم بشود تا ببینم با آنها به دیدارت میآیم یا به تنهایی...
میخواهم برای تو و دوستانت، فقط فیلم و کتاب و اسباببازی بیاورم...دادهام پروژکتور دفترم را تعمیر کنند...تماشای فیلم روی پرده بیشتر مزه میدهد، نه؟
میدانم حقت بود که این روزها به اتفاق خانوادهات در یک سالن سینما فیلم "کلاه قرمزی" را ببینی...ولی چه کنم که حتی پیش از آنکه خانهات ویران شود هم کاری از دستم بر نیامد تا این اتفاق بیفتد...شاید آنها که کلاه قرمزی را ساختهاند (نه آنهایی که این روزها بر سر نمایش آن با همدیگر دعوا دارند) این نامه را بخوانند و به فکرشان برسد که "کلاه قرمزی" را پیش تو بیاورند؛ امیدوارم... به هرحال اگر هم نشد، مهم نیست؛ بیا حرف فردا را بزنیم و ببینیم حالا که این زلزله ما را به هم نزدیک کرده چه می توانیم بکنیم.
میخواهم بیایم و اشکهایت را با دست خودم پاک کنم و محکم در آغوشت بگیرم تا دل-لرزههایت به جان من بیفتد.
گریه نکن...این روزها میگذرد و تو بزرگ میشوی و اتفاقهای خوب، خوشحالت میکند...
برای بزرگشدن باید فقط بخندی و بازی کنی...حتی روی ویرانهها...این کاریست که میدانم خوب بلدی...و این چیزیست که به قول شازده کوچولو : "محال است آدم بزرگها روحشان خبردار بشود که این موضوع چقدر مهم است..."
بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ، دؤنوْم وار
ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار
*
حیدربابا ، گوْل غنچه سى خنداندى
آمما حئیف ، اوْرک غذاسى قاندى
زندگانلیق بیر قارانلیق زینداندى
بو زیندانین دربچه سین آچان یوْخ
بو دارلیقدان بیرقورتولوب ، قاچان یوْخ
*
حیدربابا ، کندین گوْنى باتاندا
اوشاقلارون شامین ئییوب ، یاتاندا
آى بولوتدان چیخوب ، قاش-گؤز آتاندا
بیزدن ده بیر سن اوْنلارا قصّه ده
قصّه میزده چوخلى غم و غصّه ده
*نمیدانستم تنگه و راه پر پیچ و خم هست
گم شدن هست ، جدایی هست ، مرگ هست
"فرشته طائرپور" تهيهكننده سينما، در يادداشتي با عنوان " کاش آنها فیلمشان را برای کودکان ورزقان هدیه ببرند" پيشنهاد كرده است كه " كلاهقرمزي و بچهننه" براي كودكان زلزلهزده در آذربايجان به نمايش درآيد.متن يادداشت طائرپور را كه در صفحه شخصياش در سايت خبرآنلاين نوشته، ميخوانيم:
"روزی چندبار فقط برای دیدن عکس تو به کامپیوترم سر میزنم.
منتظرم تکلیف کاروان سینماگران معلوم بشود تا ببینم با آنها به دیدارت میآیم یا به تنهایی...
میخواهم برای تو و دوستانت، فقط فیلم و کتاب و اسباببازی بیاورم...دادهام پروژکتور دفترم را تعمیر کنند...تماشای فیلم روی پرده بیشتر مزه میدهد، نه؟
میدانم حقت بود که این روزها به اتفاق خانوادهات در یک سالن سینما فیلم "کلاه قرمزی" را ببینی...ولی چه کنم که حتی پیش از آنکه خانهات ویران شود هم کاری از دستم بر نیامد تا این اتفاق بیفتد...شاید آنها که کلاه قرمزی را ساختهاند (نه آنهایی که این روزها بر سر نمایش آن با همدیگر دعوا دارند) این نامه را بخوانند و به فکرشان برسد که "کلاه قرمزی" را پیش تو بیاورند؛ امیدوارم... به هرحال اگر هم نشد، مهم نیست؛ بیا حرف فردا را بزنیم و ببینیم حالا که این زلزله ما را به هم نزدیک کرده چه می توانیم بکنیم.
میخواهم بیایم و اشکهایت را با دست خودم پاک کنم و محکم در آغوشت بگیرم تا دل-لرزههایت به جان من بیفتد.
گریه نکن...این روزها میگذرد و تو بزرگ میشوی و اتفاقهای خوب، خوشحالت میکند...
برای بزرگشدن باید فقط بخندی و بازی کنی...حتی روی ویرانهها...این کاریست که میدانم خوب بلدی...و این چیزیست که به قول شازده کوچولو : "محال است آدم بزرگها روحشان خبردار بشود که این موضوع چقدر مهم است..."
بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ، دؤنوْم وار
ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار
*
حیدربابا ، گوْل غنچه سى خنداندى
آمما حئیف ، اوْرک غذاسى قاندى
زندگانلیق بیر قارانلیق زینداندى
بو زیندانین دربچه سین آچان یوْخ
بو دارلیقدان بیرقورتولوب ، قاچان یوْخ
*
حیدربابا ، کندین گوْنى باتاندا
اوشاقلارون شامین ئییوب ، یاتاندا
آى بولوتدان چیخوب ، قاش-گؤز آتاندا
بیزدن ده بیر سن اوْنلارا قصّه ده
قصّه میزده چوخلى غم و غصّه ده
*نمیدانستم تنگه و راه پر پیچ و خم هست
گم شدن هست ، جدایی هست ، مرگ هست
متن يادداشت طائرپور را كه در صفحه شخصياش در سايت خبرآنلاين نوشته، ميخوانيم:
"روزی چندبار فقط برای دیدن عکس تو به کامپیوترم سر میزنم.
منتظرم تکلیف کاروان سینماگران معلوم بشود تا ببینم با آنها به دیدارت میآیم یا به تنهایی...
میخواهم برای تو و دوستانت، فقط فیلم و کتاب و اسباببازی بیاورم...دادهام پروژکتور دفترم را تعمیر کنند...تماشای فیلم روی پرده بیشتر مزه میدهد، نه؟
میدانم حقت بود که این روزها به اتفاق خانوادهات در یک سالن سینما فیلم "کلاه قرمزی" را ببینی...ولی چه کنم که حتی پیش از آنکه خانهات ویران شود هم کاری از دستم بر نیامد تا این اتفاق بیفتد...شاید آنها که کلاه قرمزی را ساختهاند (نه آنهایی که این روزها بر سر نمایش آن با همدیگر دعوا دارند) این نامه را بخوانند و به فکرشان برسد که "کلاه قرمزی" را پیش تو بیاورند؛ امیدوارم... به هرحال اگر هم نشد، مهم نیست؛ بیا حرف فردا را بزنیم و ببینیم حالا که این زلزله ما را به هم نزدیک کرده چه می توانیم بکنیم.
میخواهم بیایم و اشکهایت را با دست خودم پاک کنم و محکم در آغوشت بگیرم تا دل-لرزههایت به جان من بیفتد.
گریه نکن...این روزها میگذرد و تو بزرگ میشوی و اتفاقهای خوب، خوشحالت میکند...
برای بزرگشدن باید فقط بخندی و بازی کنی...حتی روی ویرانهها...این کاریست که میدانم خوب بلدی...و این چیزیست که به قول شازده کوچولو : "محال است آدم بزرگها روحشان خبردار بشود که این موضوع چقدر مهم است..."
بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ، دؤنوْم وار
ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار
*
حیدربابا ، گوْل غنچه سى خنداندى
آمما حئیف ، اوْرک غذاسى قاندى
زندگانلیق بیر قارانلیق زینداندى
بو زیندانین دربچه سین آچان یوْخ
بو دارلیقدان بیرقورتولوب ، قاچان یوْخ
*
حیدربابا ، کندین گوْنى باتاندا
اوشاقلارون شامین ئییوب ، یاتاندا
آى بولوتدان چیخوب ، قاش-گؤز آتاندا
بیزدن ده بیر سن اوْنلارا قصّه ده
قصّه میزده چوخلى غم و غصّه ده
*نمیدانستم تنگه و راه پر پیچ و خم هست
گم شدن هست ، جدایی هست ، مرگ هست
ارسال نظر