کودکان شغلهای سیاه در بازار تهران
پارسینه: از متروی شلوغ گرفته تا خیابانهای 15 خرداد و مولوی و میدان توپخانهای که مجموعهای از بازارها در آنها شکل یافته است، همگی مجموعه بازارهایی را شکل دادهاند که فرم سنتی بازار را در مفهوم به ذهن متبادر میکند. مبادله و معامله ظاهرا اصلیترین کاری است که در این مجموعه انجام میشود.
اقتصاد نیوز نوشت: از متروی شلوغ گرفته تا خیابانهای 15 خرداد و مولوی و میدان توپخانهای که مجموعهای از بازارها در آنها شکل یافته است، همگی مجموعه بازارهایی را شکل دادهاند که فرم سنتی بازار را در مفهوم به ذهن متبادر میکند. مبادله و معامله ظاهرا اصلیترین کاری است که در این مجموعه انجام میشود.
در حین قدم زدن در خیابانها هرچند به قصد معامله و خرید نرفته باشی با واقعیتهایی روبهرو میشوی که در میانه جامعه بالادستی غریبه افتاده است.
به فاصله هر 100 متر غذاهای خانگی که با هر نوع محاسبهای به قیمت دو هزار تومان نمیرسد، فروخته میشود و قیمتها چنان باور نکردنی به نظر میرسد که ناگزیر کیفیت را بهانه نخریدن قرار میدهید.
وارد بازار شکل یافته با طاقها که میشوی شلوغی مجال دیدن تمام مغازهها را نمیدهد. رفتوآمد چرخهای باربری دلیل دیگر ندیدن تمام حجرهها است. حجم زیاد تردد این چرخها از یک سو و رانندگان این چرخها از سوی دیگر خودنمایی میکند. رانندگان این چرخها که به تعبیر همان بازاریان حمال خوانده میشوند، از تمامی ردههای سنی هستند. پیرمردی که ظاهرا مفری جز کار حمالی نمیبیند و کودکی که در ادبیات امروز جامعه ما فقط شده کودک کار.
صورت مظلوم یکی از همین کودکان تا سرایی که تجمع این کودکان است، ادامه دارد. همگی در انتظار و در نوبت هستند تا باری برای حمل بیابند. همگی لباسهای متحدالشکلی هم بر تن دارند و گاریهای این کودکان پلاکدار هستند. به ظاهر سازماندهی شده در عرصه حاضر هستند و هر یک سرگردان از بابت آیندهای مشخص، برای انجام امور روزمره به کار گاریچی یا حمالی یا هر عنوان دیگر که مینامند مشغولند.
دستان ترک خورده، صورتی سیاه چرده و ظاهری ژولیده ویژگی مشترک تمام این کودکانی است که در این سراها یا به تعبیر دقیقتر دخمهها به انتظار بار نشستهاند.
فارغ از حقوق کار، حداقل دستمزد، حضور سندیکاهای کارگری و نقش نهادهای مردم نهاد غیر دولتی در این حوزه، این نوع بهرهبرداری از کودکان آن هم به این شکل مقولهای فراموش شده را به ذهن میآورد.
قانون کار میگوید حداقل سن کار 15 سال است، بازار کار میگوید که سالانه نیاز به بیش از یک میلیون شغل جدید است، مسئولان میگویند که برای ایجاد تنها 300 هزار شغل یعنی یک سوم نیاز بازار کار بیش از هزار میلیارد تومان نیاز است و در این دنیای آمار و قانون، زندگی برای این کودکان رنگ دیگری دارد. آنها در لیست شاغلان جایی دارند و نه در لیست بیکاران، آنها تنها برای یک لقمه دو هزار تومانی در کف بازار هر روز جان خود را در دست میگیرند و از تحلیل جانشان لقمههایشان را تامین میکنند.
حضور این کودکان کار در دل پایتخت تنها یکی از سکانسها سریال فقر کشور است. به نظر میرسد طبقه اجتماعی و تعریف عدالت از این زاویه(بهرهبرداری از کودکان) سالهای زیادیست که فراموش شده است. باید دید در چه مرحلهای حلقه فراموش شده فقر در جامعه ما سر به سامان مینهد؟
در حین قدم زدن در خیابانها هرچند به قصد معامله و خرید نرفته باشی با واقعیتهایی روبهرو میشوی که در میانه جامعه بالادستی غریبه افتاده است.
به فاصله هر 100 متر غذاهای خانگی که با هر نوع محاسبهای به قیمت دو هزار تومان نمیرسد، فروخته میشود و قیمتها چنان باور نکردنی به نظر میرسد که ناگزیر کیفیت را بهانه نخریدن قرار میدهید.
وارد بازار شکل یافته با طاقها که میشوی شلوغی مجال دیدن تمام مغازهها را نمیدهد. رفتوآمد چرخهای باربری دلیل دیگر ندیدن تمام حجرهها است. حجم زیاد تردد این چرخها از یک سو و رانندگان این چرخها از سوی دیگر خودنمایی میکند. رانندگان این چرخها که به تعبیر همان بازاریان حمال خوانده میشوند، از تمامی ردههای سنی هستند. پیرمردی که ظاهرا مفری جز کار حمالی نمیبیند و کودکی که در ادبیات امروز جامعه ما فقط شده کودک کار.
صورت مظلوم یکی از همین کودکان تا سرایی که تجمع این کودکان است، ادامه دارد. همگی در انتظار و در نوبت هستند تا باری برای حمل بیابند. همگی لباسهای متحدالشکلی هم بر تن دارند و گاریهای این کودکان پلاکدار هستند. به ظاهر سازماندهی شده در عرصه حاضر هستند و هر یک سرگردان از بابت آیندهای مشخص، برای انجام امور روزمره به کار گاریچی یا حمالی یا هر عنوان دیگر که مینامند مشغولند.
دستان ترک خورده، صورتی سیاه چرده و ظاهری ژولیده ویژگی مشترک تمام این کودکانی است که در این سراها یا به تعبیر دقیقتر دخمهها به انتظار بار نشستهاند.
فارغ از حقوق کار، حداقل دستمزد، حضور سندیکاهای کارگری و نقش نهادهای مردم نهاد غیر دولتی در این حوزه، این نوع بهرهبرداری از کودکان آن هم به این شکل مقولهای فراموش شده را به ذهن میآورد.
قانون کار میگوید حداقل سن کار 15 سال است، بازار کار میگوید که سالانه نیاز به بیش از یک میلیون شغل جدید است، مسئولان میگویند که برای ایجاد تنها 300 هزار شغل یعنی یک سوم نیاز بازار کار بیش از هزار میلیارد تومان نیاز است و در این دنیای آمار و قانون، زندگی برای این کودکان رنگ دیگری دارد. آنها در لیست شاغلان جایی دارند و نه در لیست بیکاران، آنها تنها برای یک لقمه دو هزار تومانی در کف بازار هر روز جان خود را در دست میگیرند و از تحلیل جانشان لقمههایشان را تامین میکنند.
حضور این کودکان کار در دل پایتخت تنها یکی از سکانسها سریال فقر کشور است. به نظر میرسد طبقه اجتماعی و تعریف عدالت از این زاویه(بهرهبرداری از کودکان) سالهای زیادیست که فراموش شده است. باید دید در چه مرحلهای حلقه فراموش شده فقر در جامعه ما سر به سامان مینهد؟
ارسال نظر