دستاورد اوباما در سوریه به روایت واشنگتنپست
پارسینه: شاید این شگفتآورترین میراث سیاست خارجی اوباما باشد: او نه تنها ناظر یک فاجعه انسانی و فرهنگی با ابعاد تاریخی بیسابقه بود، بلکه این حس را نیز در مردم آمریکا القا کرد که مسئولیتی در قبال این تراژدی ندارند.
یک نسل پیش از این، قحطیزدگی مردم بیافرا در جنگ داخلی نیجریه موجب ایجاد جنبشی فراگیر شد. یک دهه قبل، کلیساها و کنیسهها برای تسکین رنج و بدبختی مردم دارفور سودان بسیج شدند. وقتی طالبان درسال ۲۰۰۱ مجسمه باستانی بودا را در بامیان تخریب کرد، سراسر جهان به خاطر از دست رفتن این میراث فرهنگی در بهت فرو رفت.
امروز اما داعش بناهای تاریخی گرانبهای پالمیرا را منفجر میکند، نیمی از جمعیت سوریه از خانههایشان آواره شدهاند (مثل اینکه در مقیاس آمریکا ۱۶۰ میلیون نفر بیخانمان شده باشند)، بیش از یک چهارم میلیون نفر کشته شدهاند و هنوز نشانی از پلاکاردهای «سوریه را نجات دهید» - به سیاق جنبش «دارفور را نجات دهید» - دیده نمیشود.
یک دلیل آن اینست که اوباما -که با وعده بازسازی وجهه اخلاقی ایالات متحده وارد مبارزات انتخاباتی شد- دائماً به مردم آمریکا اطمینان داده است که بیعملی در سوریه، سیاستی هوشمندانه و اخلاقی است. او گاه به گاه با کوچک شمردن معارضان سوری با عناوینی همچون «پزشکان، کشاورزان و داروسازانِ سابق»[ مصاحبه با نیویورک تایمز،اوت 2014] استدلال کرده که هیچ کاری از دست ایالات متحده بر نمیآمده است.
اوباما در ژانویه ۲۰۱۳[ مصاحبه با نیوریپابلیک] با بیان آنکه «من بیش از هر چیز، نه تنها به تواناییها و قدرت افسانهایمان، بلکه به محدودیتهایمان هم فکر میکنم»، استدلال کرد که مداخله ما تنها وضعیت را بدتر خواهد کرد. معنای ضمنی این جمله که «چگونه دهها هزار نفری را که در سوریه کشته شدهاند، با دهها هزار نفری که در حال حاضر در کنگو کشته میشوند، بسنجم؟» اینست که چون نمیتوانیم همه مشکلات را حل کنیم، شاید نباید هیچ مشکلی را حل کنیم. بگذریم از آنکه در آن زمان هزاران نفر در کنگو کشته نمیشدند.
در مواقع نادری که فشار سیاسی یا موج وحشت از شرایط اسفناک سوریه بر هر عذری برای بیعملی غلبه میکرد، از طریق بیانیهها یا اطلاعات درزیافته از کاخ سفید اقداماتی همچون آموزش نظامی معارضان یا ایجاد منطقه امن در مرز ترکیه وعده داده میشد. اما هنگامی که توجه عمومی رفع میشد، آن برنامهها هم رها شده (هیچ اقدامی در مرز ترکیه صورت نگرفت) یا به حدی تقلیل پیدا میکرد که از معنی تهی میشد (آموزش ۵۰ سرباز در سال).
هرچه شرایط در سوریه وخیمتر میشد، به نظر میرسید اوباما برای کناره گرفتن از ماجرا توجیهات بیشتری دارد؛ آنچه در ۲۰۱۲ ممکن بود مؤثر باشد، در ۲۰۱۳ بیاثر مینمود و اقداماتی که در ۲۰۱۳ میتوانست جان بسیاری را نجات دهد، یارای مقابله با چالشهای ۲۰۱۴ را نداشت. اینکه سامانتا پَوِر، که تألیف کتاب معروف نسلکشی را در کارنامه داشت، و سوزان رایس، که برای نجات مردم دارفور کارزار حمله هوایی به سودان را راهاندازی کرده بود، توانسته بودند -ظاهراً با وجدانی آرام- به ترتیب در جایگاه سفیر آمریکا در سازمان ملل و مشاور امنیت ملی رییسجمهور باقی بمانند، اعتبار اخلاقی بیشتری به سیاست کنارهگیری ایالات متحده از بحران سوریه میبخشید.
ناگوارتر از همه آنکه این بیعملی نه به عنوان یک منکر ناگزیر بلکه به مثابه یک دستاورد برجسته معرفی میشد: جایگزینی عقل به جای احساسات و فروتنی به جای خودبزرگبینی در رهبری ایالات متحده. «واقعگرایان» همواره خاطر نشان کردهاند که وقتی ایدهآلها و عواطف حکمفرمایی کنند، آمریکا دچار مشکل خواهد شد؛ به عنوان نمونه زمانی که به سومالی سرباز فرستاد تا به گرسنگان کمک کند، اما مجبور شد آن سربازان را رها کند و بگریزد .
واقعگرایان به درستی میگویند که ایالات متحده باید منافع خود را نیز در کنار ارزشها در نظر بگیرد و باید سرعت گامهای خود را تنظیم کند چرا که قادر به نجات همه کس نیست. اما یک استدلال منفعتگرایانه و عاری از ارزشها نیز لااقل باید بتواند وسیلهها را به کمک اهداف توجیه کند؛ درحالیکه نتایج استراتژیک عدم درگیری اوباما در مناقشه سوریه تقریباً به اندازه تبعات انسانی آن فاجعهبار بوده است.
زمانی که اوباما نیروهای نظامی آمریکا را از عراق خارج کرد، منتقدان نگران بروز بیثباتی بودند؛ اما کسی ظهور یک دولت تروریستی تمام عیار را حتی تصور هم نمیکرد. وقتی اوباما در ماه اوت سال ۲۰۱۱ اعلام کرد که «زمان برای کنارهگیری بشار اسد از قدرت فرارسیده است»، منتقدان نگران بودند که این گفتهای توخالی باشد؛ اما کمتر کسی میتوانست وسعت فاجعه را تصور کند: توحش استفاده از سلاحهای شیمیایی و بمبهای بشکهای، تأسیس دولت اسلامی همراه با استخدام هزاران جنگجوی خارجی، گسترش حوزه نفوذ داعش از لیبی تا افغانستان، افزایش سطح تهدیدهای امنیتی در خاک آمریکا تا حدی که مقامات اطلاعاتی را هراسان کرده و بالاخره بحران پناهجویان که موجب بیثباتی اروپا شده است.
حتی اگر سیاست اوباما از منظر منافع ملی (رویکرد واقعگرایانه محض) هم به موفقیت میرسید، زیان ناشی از حساسیتزدایی از افکار عمومی مردم آمریکا همچنان به قوت خود باقی بود. آری، جریحهدار شدن احساسات این ملت طی دهههای گذشته همواره یکسان و یکشکل نبوده، گاه ریاکارانه و گاه خودپسندانه نیز بوده است. اما در عزم معمول آمریکا برای کمک به دیگران نکته قابل تحسینی هم بوده است: این که بپرسیم آیا حتی اگر نمیتوانیم مایه رهایی همه مردم کنگو شویم، نمیتوانیم بعضی از مردم سوریه را نجات دهیم؟ موفقیت اوباما در واژگونه کردن این پرسش چیزی نیست که مایه افتخار باشد.
"فرد هایت" عضو شورای روابط خارجی
ببين يا آمريكا نمي تونه داعش، طالبان، بكو حرام و... رو نابود كنه
يا نمي خواهد
من با نظر رئيس دولت اصلاحات موافقم كه ميگفت طالبان رو خود آمريكا درست كرده
الآن هم داعشو خودشون درست كردن
من معتقدم هیچ دشمنی به اندازه اوباما . هژمونی ، پرستیز، و ابهت امریکا را خدشه دار نکرد. شاید بی خیالی اوست که بیشتر لاتهای دنیا عربده کشی می کنند.اوباما همون کاری رو با امریکا کرد که جناب محمود خان با ملت ایران کرد.