گوناگون

یک نگاه: نصرِ متأخر، نصرِ اسلام‌‌گرا

نصرِ متأخر، نصرِ اسلام‌‌گرا(Islamist) - حبیب الله بابایی

آیینه ﭘژوهش، ش 91
قرائتی رادیکال از اندیشه‌های حسین نصر بعد از 11 سپتامبر با تأکید بر کتاب قلب اسلام

مقدمه
یأس ‌و ناامیدی ازجریان سکولار و بن‌بست‌های معنوی و معرفتی در آن، جریان سنت‌گرای عرفانی (جریان گنون تا نصر) را که هم‌به لحاظ معرفتی وفلسفی توانمند است، وهم از جهات معنوی وعرفانی مایه‌های در خوری دارد وهم اینکه چالش‌های جدّی‌ای را پیش‌روی عقلانیت مدرن قرار داده است، برای عموم فرهیختگان و دانش‌آموختگان، دارای اهمیت ساخته است. تفکر عرفانیِ حسین نصر در ایران باتوجه به وجهة شرقی و ایرانیِ او و آشناییِ وی با فرهنگ ایرانی و دلبستگیِ به آن، جایگاه قابل توجهی یافته است.
آنچه تا بحال از حسین نصر گفته و شنیده شده، آثار ایشان نیز غالبا در آن تمرکز داشته است، ابعاد طریقتی و معنوی اسلام و تأکید بر ابعاد باطنیِ دین بوده است. علیرغم تلاش گستردة نصر دردفاع از اندیشه اسلامی و نقد عقلانیت مدرن، تابحال چهره‌ای عبوس وبرآشفته از وی در برابر مدرنیته وغرب، ظاهر نگشته بود. حادثة سپتامبر به جای آنکه صبغة محافظه‌کاریِ نصر را بیشتر کند، و روحیه دفاع از اسلام را زیر فشار بسیار سهمگین رسانه‌ای در تخریب و توهین چهرة اسلام، از ایشان بستاند و وی را به گوشة شرم و حقارت بکشاند، از او «نصر»ی انقلابی و رادیکال در دفاع از اسلام و نقد مدرنیته، می‌سازد. او نه فقط از آرمان‌ِ اسلامیِ خود عقب نمی‌نشیند بلکه از یک سو نسبت‌های ناروای غربی‌ها به اسلام را، شایسته خود غربیان می‌داند و مدعیات دروغین غرب را در دفاع از آزادی و حقوق بشر برملا می‌کند و از سوی دیگر رندانه ابعاد فقهی وعرفانی اسلام را بیان کرده، بی هیچ واهمه‌ای از ابعاد سیاسی و جهادیِ دین، دفاعی عقلانی و عرفانی ارائه می‌دهد.
نصر در کتاب قلب اسلام به این مقدار قناعت نمی‌کند. او با دفاع از استقامت مسلمانان دربرابر غرب، گامی جلوتر نهاده مسلمانان را به مبارزه و مقاومت در برابر غرب توصیه می‌کند و جنبش‌‌های اسلامی درفلسطین، چچن، کوزوو وسریلانکا، آفریقای غربی، الجزایر وبوسنی را دفاعی مشروع از ارزش‌های دینی وفرهنگی می‌داند. جالب اینکه حرکت‌های انتحاری و شهادت طلبانه را هم که برای دفاع از خود و ملت خود انجام می‌گیرد، امری گریز ناپذیر می‌داند.

1ـ زمینه‌های تألیف قلب اسلام
برخی از زمینه‌های اجتماعیِ تألیف قلب اسلام را باید در شرایط پیش آمدة بعد از یازدهم 11 سپتامبر در آمریکا و اروپا دانست. بعد از حادثه سپتامبر، تبیلغات گسترده وسنگینی برضد اسلام و مسلمانان بوجود آمد و تفکر اسلامی به مثابه تفکری خشن و بنیادگرا معرفی گردید. این تحقیر و توهین، حسین نصر را به‌عنوان شخصیتی برجسته و استادی اسلام‌شناس، به پاسخی قاطع در برابر هجمه‌های شیطانی، وادار نمود.
درحالی که بسیاری از روشنفکران اسلامی و غیراسلامی، ایرانی و غیرایرانی درعملیات اسلام‌ستیزیِ بعد از یازدهم سپتامبر با تبلیغات کینه‌توزانة غربی شرکت کرده، با آن همنوا شدند و دراین میان صدایی هم در دفاع از اسلام بلند نشد و حتی از مراکز علمی دینی نیز تلاشی جدی برای دفاع از اسلام، ظاهر نگشت، حسین نصر ترس وتقیه را وا نهاده، غیرتمندانه به دفاع از اسلام پرداخت. هرچند دفاع ایشان از اسلام نه کامل و نه خالی از ایراد و نقص است ولی چنین حرکتی وچنان روحیه‌ای از ایشان بسیار ستودنی است.
زمینة دیگری که در تألیف این کتاب نقش داشته‌ است آشکار شدن تناقضات دنیای غربِ مدرن و کاستی‌های حاصل ازآن بعد از شرایط بحرانیِ یازدهم سپتامبر بود. ژِست غرب وغربی در دفاع از آزادی و حقوق بشر بعد از یازدهم سپتامبر واژگون گردید و ضعف‌ها و دروغ‌هایش آشکار، ومیزان پایبندیِ آن به‌حق وآزادی وبرابری،‌ معلوم ‌شد. چنین زمینه‌ای بی‌شک درشکل‌گیری نقد‌هایی جدی از سوی اندیشمندان، اثرگذار بود که نمونة آن را می‌توان بالعیان در کتاب قلب اسلام از نصر مشاهده کرد.
نکتة دیگری که در تألیف کتاب قلب اسلام اثرگذار بوده است، نفس تفکر عرفانیِ نصر است. براساس تفکر عرفانیِ حسین نصر، میان ظاهر و باطن پیوندی ناگسستنی وجود دارد و برای رسیدن به قلب دین، حتما باید ظاهر را در بعد فردی و اجتماعی آن، سامان داد و الا با باطن‌گرایی صرف بدون توجه به شریعت، امکانی برای نیل به طریقت یا حقیقت وجود نخواهد داشت. چنین نگرشی به ظاهر و نسبت آن با باطن، نصر را علیرغم تمایلات قلبیِ او به باطن‌ شریعت، به ابعاد ظاهریِ دین(شریعت) ـ حتی در ابعاد خشنِ آن که به مزاج عقلانیت مدرن هم خوش نمی‌آید ـ سوق داده است.

2ـ اهمیتِ کتاب قلب اسلام
این کتاب از جهات متعددی دارای اهمیت است. زمان تألیف این کتاب از سوی نصر، خود این کتاب را خواندنی و جذاب کرده‌ است. بعد از یازدهم سپتامبر همواره این مسئله مطرح بود که اسلام سنت‌گرای عرفانی که حسین نصر از آن دفاع می‌کند با اسلام بنیادگرا ـ در اصطلاح غربیِ آن‌ـ چه تناسبی دارد؟ آیا اندیشه‌های سنت‌گرایان دردفاع ازادیان ومطلق بینی درآن، زمینه‌سازِ جریان‌ بنیادگرایی نیست؟ آیا نمی‌توان گفت که اساسا برخی از پشتوانه‌های نظریِ بنیادگرایان برخاسته از آموزه‌های سنت‌گرایان است؟ پاسخ به این سئوالات آنهم از سوی حسین نصر که درایران معاصر جای پایی هم دارد شنیدنی است و بی‌شک در تلقی نسل امروز از اسلام مدرن هم بسیار اثرگذار خواهد بود.
اهمیت دیگری که برای این کتاب وجود دارد ویژگی‌های ممتازی است که این کتاب را از مجموعه آثار دیگر حسین نصر جدا می‌کند. این کتاب که برای دفاع از اندیشه اسلامی و تفاوت آن با تفکر بنیادگرا ـ البته در اصطلاح حسین نصر ـ نوشته‌ شده است از فخامت، صراحت، جامعیت و روانی و آسانیِ (برخلاف برخی دیگر از آثار وی که فهم آن بسیار دشوار می‌نماید) قابل توجهی برخوردار است. نصر توانسته است دراین کتاب درصفحاتی اندک، ابعاد اعتقادی، سیاسی، اخلاقی ‌ـ ‌ عرفانی وحقوقی‌ ـ ‌فقهیِ اسلام را درچینشی مشخص و جامع گرد آورده، آموزه‌هایی را که امروزه در چالش با دنیای جدید است بدون هیچ واهمه‌ای از انگ اسلام‌گرایی و بنیادگرایی، برجسته کرده، ازآن دفاع نماید. در این میان تأکید ایشان بر ابعاد سیاسی و همین طور بُعد جهادی اسلام آنهم در کنار بُعد طریقتی اسلام، قابل توجه است. فارغ از هر نقد و ایراد فکری و غیر فکری که می‌توان بر حسین نصر وارد کرد این بُعد از شخصیت ایشان نشان از اصالت و نجابت فکری و اسلامی ایشان دارد.
حسین نصر در این کتاب نه از اهمیت طریقت به نفع فقه و ظاهرگرایی چشم پوشی می‌کند و نه آنکه شریعت را به خاطر اهمیت دین قلبی وابعاد باطنیِ آن، سبک می‌شمارد. وی هرچند جایگاه طریقت را برجسته‌تر ازشریعت عنوان می‌کند، درعین حال بارها چه دراین کتاب وچه در دیگر آثارش، شریعت را ابزاری برای انسجام بخشی به جامعة بشری و وسیله‌ای برای تحقق توحید در حیات بشری می‌داند .
نکته دیگری که این کتاب را در میان دیگر آثار حسین نصر ممتاز می‌کند رویکرد سیاسی ایشان، هم در دفاع از اسلام و هم در نقد دنیای مدرن است. ایشان نسبت به شکل حکومتیِ روحانیت در جمهوری اسلامی ایران نقد‌هایی دارد ـ‌که البته خود قابل نقد است‌ـ، ولی هرگز در اصل آموزه‌های سیاسیِ اسلام، شک و تردیدی به خود راه نمی‌دهد.
نکته دیگری که باید در اهمیت کتاب بدان اشاره کرد قرائت‌های ضد ونقیضی است که می‌توان از حسین نصر ارائه می‌شود. کسانی که با ادبیات نصر و نوشته‌های دیگر ایشان در ابعاد طریقتی و باطنی اسلام آشنایی ندارند، اندیشة ایشان را تأویل به سکولاریسم می‌برند. با توجه به تصریحات نصر در کتاب قلب اسلام، تجزیه و تحلیل این بُعد از اندیشه‌های ایشان، می‌تواند در روشنی بخشیدن به‌ابعاد اندیشة وی درابعاد اجتماعی وسیاسی موثر باشد. شایان ذکر است‌که برخی ازسودجویان سکولار ازهمین کتاب قلب اسلام هم، علیرغم صراحت لهجة نصر درآن، قرائتی سکولار ارائه می‌کنند. ولی آنچنان که خواهیم دید هرگز از تأکیدات حسین نصر بر ابعاد باطنی دین، دینی فردی و تهی از شریعت قابل استفاده نخواهد بود.

3ـ دو طیف متضاد در مواجهه با قلب اسلام
این جمله از ایشان که قلب اسلام، اسلام قلبی است از جملات متشابه نصر می‌باشد که هم توجه جریان‌های سکولار را به خود جلب کرده است وهم اینکه برخی از جریان‌های اصول‌گرا را آزرده است. هردو طیف ازاین حقیقت غفلت کرده‌اند که اسلام تهی ازشریعت، نه با نوشته‌های خودِ نصر همخوانی دارد ونه اینکه با مبانی عرفانیِ وی در بحث شریعت و رابطة آن با طریقت و حقیقت تناسبی دارد. تأکید خود نصر در همین کتاب، بر شریعت، جهاد، سیاست وشهادت و همچین دیگر آموزه‌های فقهی در 50 صفحه از فصل سوم (فلسفه فقه)، نشان از خطای فاحش این دو طیف دارد.
مقالة حاضر در دفاع ازسید حسین نصر در پاسخ به دوطیف متضاد تهیه شده و تلاش می‌کند که سوء برداشت‌های هر دو طیف را مبنی بر قرائتی سکولار از حسین نصر، آشکار سازد.
در این مقاله عبارات خود ایشان را از همین کتاب (قلب اسلام)خواهیم آورد تا با نشان‌دادن جملات انقلابی (رادیکال)ِ نصر، ابعادی تازه از اندیشة وی را معلوم کنیم. بی‌شک این مقدار از توصیف کتاب قلب اسلام، نه گزارشی جامع از این کتاب و نه وصفی کامل از اندیشه‌های ایشان درباب حقوق بشر، آزادی، حکومت و غیره خواهد بود، همان‌طور که دفاع از ایشان در تبرئة وی از جریان فکریِ سکولار، به معنای دفاعی کامل ازتمامی اندیشه‌های ایشان در بحث‌های مختلفی مانند پلورالیسم دینی و بحث حکومت اسلامی نیست.

4ـ جایگاه شریعت (فقه و احکام ظاهری) در قلب اسلام
منظور حسین نصر از این جمله که قلب اسلام، اسلام قلبی است، چیست؟ آیا مراد ایشان قلبی کردن دین و تخفیف و تقلیل شریعت وفقه است؟ تفاوت این ایده از ایشان با آرمان پلورالیست‌های معرفتی که آنها هم دین را به قلب و باطن سوق می‌دهند چه می‌باشد؟
کسانی که با ادبیات عرفانی آشنایی داشته باشند می‌دانند که چنین تأکیداتی بر ابعاد باطنی دین، که در عرفان نظری نیز امری رایج است، هرگز به معنای بی‌توجهی به شریعت نیست. به بیان روشن‌تر این تأکید به معنای سلبِ بُعد ظاهری و شریعتی از دین نیست. چنین تأکیداتی معنایی ایجابی دارند و ناظر به اهمیت بُعد طریقتی اسلام در مقایسه با ابعاد شریعتی از آن است. در مبنای عرفانی، حقیقت نسبت به طریقت، و طریقت هم نسبت به شریعت اهمیت بیشتری دارد. لیکن این اولویت‌ها و اهمیت‌ها، مستلزم آن نیست که حقیقت بدون طریقت و طریقت بدون شریعت قابل حصول باشد. در تفکر عرفانی، نه ازطریق طریقتِ بدون شریعت می‌توان به‌حقیقت نایل آمد ونه آنکه با شریعتِ فاقدِ طریقت، راهی برای کسب حقیقت باقی خواهد ماند.
خودِ حسین نصر عالمانه بدین نکته تفطن دارد و راه تعالی جستن از شریعت، در خارج از شریعت را ناممکن می‌داند. ایشان می‌گوید:
تعالی جستن از شریعت دراسلام درمسیر روح هیچگاه با سرپیچی از آن، زیرپانهادنش، و یا انکار صورت ظاهریش تحقق نمی‌یابد بلکه راه این تعالی از دل شریعت و از درون خود آن می‌گذرد. ... حتی پیش پاافتاده‌ترین اعمال حیاتی نیز وقتی مطابق با شریعت انجام گیرند، تقدس یافته و مومنانی که براساس شریعت الهی زندگی می‌کنند زندگی‌شان سرشار از برکت می‌شود و معنا می‌یابد؛ آنها در این سفر زندگانی، در راهی (شرع) گام برمی‌دارند که خداوند نشانشان داده است و سرانجامش به رستگاری و سعادت در لقاء الله رهنمون می‌شود. زیستن مطابق با شریعت هم در صورت و هم در معنای باطنی، زندگی اخلاقی به تمام معنای کلمه است. (قلب اسلام، ص153ـ 155).
منظور حسین نصر از اسلام قلبی و نقش آن در تحقق صلح جهانی، این نیست که باید شرایع در ادیان را حذف نمود. بلکه منظور آن است که با تأکید بر ابعاد شریعتی نمی‌توان میان ادیان اتحاد و اتفاقی ایجاد کرد. تنها با تأکید درابعاد طریقتی درادیان است که می‌توان به صلح میان ادیان و دین‌داران امیدوار بود. هرآیینی در عین حال که باید حفظ شریعت کند، باید درمواجهه با دیگر ادیان، بُعد طریقتی و باطنی دین را که نسبت به شریعت اهمیت بیشتری هم دارد و راه مفاهمه با دیگران را آسان می‌نماید، مورد توجه قرار بدهد. روشن است که این نه به معنای حذف شریعت بلکه به معنای تأکید برطریقت در کنار شریعت است. به بیان دیگر تأکید بر طریقت در دین، تحمل شرایع را نسبت به یکدیگر آسان می‌کند و از خود محوری شرایع که راه را برای ستیز و دشمنی هموار می‌کند، می‌کاهد.

5ـ دین وسیاست
ابهامات و نقد‌هایی که حسین نصر در مورد انقلاب اسلامی ایران دارد نه به اصل اسلام سیاسی بلکه ناظر به شکل حکومت است . وی در اصل ربط میان دین و سیاست در اسلام شک و تردیدی ندارد. ایشان در این باره تصریح می‌کند که:
حکومت پیامبر در مدینه و ونیز سندی به نام قانون اساسی مدینه محور همة افکار و اعمال سیاسی بعدی در اسلام است؛ هرچند در این قانون اساسی نیز اشاره‌ای به شکل خاصی از حکومت درنبود پیامبر که هم پیامبرو هم حاکم جامعه محسوب می‌شد، نمی‌یابیم. اما قرآن وحدیث هر دو براین تأکید دارند که قلمرو سیاست را نمی‌توان از قلمرو دین جدا کرد؛ بدین معنا که نباید دین را چون کلیسا در غرب به انزواکشاند. (همان، ص186).
وی با اشاره به شیوه‌های زندگی بنیان‌گذاران دین، آنها را دو دسته می‌کند آنهایی که بریدن از دنیا و پیشی گرفتن زندگی معنوی را اندرز می‌دهند که از جملة آنها باید به مسیح و بودا اشاره کرد. هر دوی آنها جوامعی معنوی ایجاد کردند که از شرایط سیاسی و اجتماعی برکنار بود. اما پیامبران دیگری هستند که وارد پیچ و خم زندگی معمولی انسان می‌شوند تا آن را تغییر دهند یا تقدیسش کنند. نمونه‌های این دسته از پیامبران را می‌توان در موسی، داوود، و سلیمان از ادیان ابراهیمی و راما و کریشنا از آیین هندو پیدا کرد. آنگاه حسین نصر پیامبر اسلام را در دستة دوم قرار می دهد و ایجاد تعادل در زندگی را توسط پیامبر مقدمه‌ای برای تسلیم در برابر حق متعال می‌داند. ایشان می‌نویسد:
او به لحاظ درونی اهل مراقبه بود اما به لحظ بیرونی نیز تقریبا ناگزیر ازرویارویی با هر وضعیتی بود که ممکن است برای هر انسانی پیش آید. ... اوکه تنهایی و مراقبه را دوست می‌داشت اصلا از رسیدگی به کارهای مردم، با همة لغزش‌ها و کاستی‌هایشان شانه خالی نمی‌کرد. او باید بر کل جامعه نظارت می‌کرد و هر گاه میان دو طرف شکایتی رخ می‌داد به موضع قضا می‌نشست. می‌توان رسالت او را همانا قدست بخشی به همة زندگی و برقراری تعادلی در زندگی بشری دانست که زمینه ساز تسلیم و فانی شدن در پیشگاه حق متعال است. (همان، ص 49)
ایشان در عین اینکه حکومت علما و دخالت مستقیم عالمان دینی را، در تاریخ اسلام بی سابقه می‌داند، علما را محافظان سنتی مردم علیه قدرت صاحب منصبان سیاسی و نظامی به شمار می‌آورد. او می‌گوید:
علما همچنین محافظان سنتی مردم علیه قدرت صاحب منصبان سیاسی و نظامی به شمار می‌آمدند. در مجموع علمای شیعه دوازده امامی نیرومند‌تر از همتایان سنی مذهبشان بوده‌اند چرا که از قدیم علمای شیعه در مقایسه با علمای سنی، مستقل از قدرت سیاسی بودند و از آنجا که مالیات‌های دینی را خودشان جمع آوری می‌کردند تا اندازه زیادی هم از استقلال اقتصادی برخوردار بودند. انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 میلادی اگر چنین قدرتی نمی‌بود، هیچ گاه بوقوع نمی‌پیوست. (همان، ص 218).

6ـ جهادِ مقدّس و مسئله فلسطین
حسین نصر رابطه میان اسلام و اقلیت‌های دینی را در دنیای اسلام، در مصر، در ایران و ترکیه، در هندوستان، نپال، مالزی، اندونزی و بنگلادش رابطه‌ای انسانی می‌داند که درآن مسلمانان همواره زندگی مسالمت آمیزی با بودائیان و مسیحیان و هندوها داشته‌اند و این روابط صلح آمیز هیچگاه به خشونت نگراییده مگر زمانی که دست خود اجانب غربی درمیان آمده و روابط مسالمت آمیز آنها را از بین برده است. آنگاه که موضوعات حساس سیاسی چون تجزیه فلسطین یا هندوستان روابط عادی میان مسلمانان و پیروان دیگر ادیان را متشنج ساخته این همزیستی به خشنونت گراییده است.(همان، ص63). این تشنج وخشونتی هم‌که همزیستی مسالمت‌آمیز اقلیت‌های دینی راازبین برد برخاسته ازفعالیت‌های میسیونرهای مسیحی بوده است که همزاد با استعمار ودرخدمت استعمار بوده‌اند. مسأله فعالیت مسیونری مسیحی( کلیساهای غربی نه کلیسای ارتدکس)، موضوع پیچیده‌ای است ... فعالیت میسیونری در جهان اسلام، از آغاز دورة تجدد همزاد استعمار بود و بسیاری میسیونرهای غربی در کنار مسیحیت فرهنگ سکولار غرب را نیز تبلیغ می‌کرده‌اند. (همان، ص 64).
نصر دفاع مسلمانان در برابر هجمه‌های سازمان‌یافتة غربی را که درصدد شستشوی ذهنی مسلمانان، رواج غربزدگی وجهانی سازی و دامن زدن به تب مصرف‌‌گرایی آنهم تحت لوای مسیحیت است، امری طبیعی دانسته، و می‌گوید:
وقتی می‌توان واکنش‌های رایج مسلمانان نسبت به میسیونرهای مسیحی را درست فهمید که از خود بپرسیم اهالی تگزاس و اکلاهاما که مبشران انجیلی بسیاری از آنجا برخاسته‌اند، در برابر سناریویی به شرح زیر چه واکنشی نشان خواهند داد: فرض کنیم که مسلمانان با پول فراوان حاصل ازنفت موجود در جهان اسلام، بنابود مدارسی اسلامی را در این ایالت‌ها بسازند. این مدارس به دلیل شهرت و اعتبارشان، فرزندان قدرتمندترین و ثروتمند‌ترین خانواده‌ها را جذب خود کند و حضور در این مدارس سبب شود که این رهبران آینده، حتی اگر هم رسما به دین اسلام درنیایند، دستخوش جریان سازمان یافته‌ای ازالقای فرهنگ عربی شوند. (همان، ص65)
وی مسئله جهاد و مقاومت در برابر ظلم را آرمانی اسلامی می‌داند و بلکه عدالت را منوط به ستیز با ظلم و نابرابری می‌داند. نصر هر چند در دیگر کتاب‌‌های خود وهمین‌طور در این کتاب بر ابعاد معنوی جهاد (جهاد اکبر) را تأکید می‌کند، درعین‌حال، بی‌هیچ پروایی از اینکه انگ بنیادگرایی بخورد، جنبه‌های جهادی اسلام را این بار با بیانی رسا و صریح عنوان کرده و گردن نهادن به ظلم را بدتر از خود ظلم می‌داند. البته وی توصیه می‌کند که این جهاد باید بسیار هوشمندانه انجام گیرد تا بهانه‌ای برای دشمنان پدید نیاید.
شاید بتوان گفت زندگی و عمل عادلانه افزون بر پیروی از شریعت و عمل به اصولی که پیش از این از قرآن و حدیث آوردیم، مستلزم ظلم ستیزی نیزباشد. خود قرآن از نبرد حماسی میان عدل و ظلم چه در حیطة فردی و چه در قلمرو جامعه پرده بر می‌دارد. زندگی زیر سایة قوانین ظالمانة بشری یا کاربردهای نابجای قوانین عادلانه یا زیر سلطة جباران و ستمکارانی که کمترین حرمتی به قانون نمی‌نهند، مسلمانان را به نبرد علیه ظلمی وا می‌دارد که بر آنان تحمیل شده است. حتی در افواه است که گردن نهادن به‌ظلم و دم برنیاوردن در راه برقراری عدل بدتر ازنفس ظلم وستم است...آرمان ظلم ستیزی در مفهوم اسلامی از عدل و جامعة عادل، نقشی محوری دارد. (همان، ص310ـ311).
حسین نصر مسئله فلسطین، آفریقای غربی، الجزایر، بوسنی و دیگر جنبش‌های جهادی را ذیل همین عنوان(ظلم ستیزی و دفاعی مشروع)گنجانیده و آن را چیزی جز دفاع نمی‌داند. همه مسلمانانی که در صد و پنجاه سال گذشته درآفریقای غربی، الجزایر، بوسنی، کوزوو، فلسطین، کشمیر، یا فیلیپین علیه مهاجمان یا اشغالگران بیگانه به نام جهاد به نبرد پرداخته‌اند، نبردشان جنبة دفاعی داشته است. (همان، ص320)
نصردر جای دیگر ازاین کتاب به تناقض‌های تمدن غرب در برخورد با جریان بنیاد‌گرایی در غرب و در میان مسلمانان اشاره می‌کند و آنگاه دربارة دفاع مسلمانان از ارزش‌های فرهنگی و سنتی خود چنین می‌نویسد: در این میان کسانی هستند که برای دفاع از وطن خویش، چنان‌که در فلسطین، چچن،کشمیر، کوزوو، یا درجنوب فیلیپین می‌بینیم برای دفاع از ایمان یا ارزش‌های فرهنگی و سنتی‌شان ـ مثلا در درگیری‌های جسته و گریختة خشونت‌بار در اندونزی، پاکستان، و جاهای دیگرـ تقریبا همواره دست به خشونت می‌زنند. (همان، ص 138).
وی نه فقط دفاع و مقاومت فلسطینی‌ها ودیگران را در مقابل ظلم و ستم مشروع می‌داند بلکه عملیات انتحاری از سوی مسلمانان را هم برای دفاع از زندگی و هستی خود انکار نمی‌کند. ایشان با اشاره به اختلاف نظر علمای اسلام در بارة عملیات انتحاری، خود با بیانی همدلانه به چنین عملیات‌هایی ـ درصورتی که به کشته شدن افراد بی‌گناه منجر نشود‌ـ، روی موافقی نشان می‌دهد. او در این باره می‌گوید:
اما آیا با خودکشی هم می‌شود به مقام شهادت نائل گشت؟ خود کشی در شریعت اسلام حرام است. ... اما خود کشی که عملی از سرنومیدی است برای چیرگی بر ظلم و دفاع از خویش در همه جای جهان، درحاشیة وجود آدمی دیده می‌شود. بسیاری از سربازان دلاور آمریکایی در جنگ‌های گوناگون برای نجات دیگران، خود را روی مواد منفجره انداخته‌اند، که این نیز گونه‌ای خودکشی به شمار می‌آید... مسئله دشوار برای مسلمانان هم به لحاظ اخلاقی و هم دینی مربوط به کسانی است که زیر ظلم و ستمی وحشتناک زندگی نومیدانه‌ای را می‌گذرانند و جز جسم خویش وسیلة دیگری برای دفاع ندارند. (همان، ص 327).
جالب اینکه ایشان در نهایت چنین انتحارهای موجود در میان جوانان فلسطینی یا ببرهای تامیل هندو مذهب در سریلانکا ثمره دنیای جدید و فناوری جدید می‌داند و تروریسم را نیز از محصولات همین فناوری می‌داند. (ر.ک:همان، ص330).
حسین نصر برای جنگ و جهاد الگوهایی را معرفی می‌کند که رهبران آن بیشتر عارف مسلک‌اند و ازاین رهگذر تفاوت جهاد دراسلام را با جنگ وستیز وخشونت دردنیای مدرن، تفاوتی بنیادین می‌داند.
از سوء استفاده برخی از تندروهای مسلمان بگذریم و به تاریخ دراز اسلام بنگریم، نمونه‌های بسیاری از جوانمردی‌ها را که علیّ تجسم آنهاست، در جنگاورانی چون صلاح الدین ایوبی که جوانمردیش حتی زبانزد دشمنان غربی او نیز هست و در شخصیت‌های جدیدتری همچون عبدالقادر، عبدالکریم، عمرالمختار در آفریقای شمالی؛ امام شامل درقفقاز؛ برلویها در ایالات شمال غرب هند؛ و از همه اینها تازه‌تر دراحمد شاه مسعود که درنبرد افغان‌ها علیه شوروی سابق شرکت داشت و اندکی پیش از فاجعة یازده سپتامبر ترور شد، می‌توان دید. این شخصیت‌ها همگی نه فقط پارسا و جوانمرد بودند بلکه به ساحت باطنی اسلام دلبستگی داشتند چندی از آنها از جمله اولیا بودند و هیچ کدام آنها پایبند برداشتی تنگ نظرانه، ظاهری و انحصارگرایانه از ایمان خویش نبود. (همان،ص322ـ323).
گفتنی است که نصر دراین بین به جنگ میان ایران و عراق و رهبری عارف بزرگ حضرت امام رحمه الله هیچ اشاره‌ای نمی‌کند وشاید هم تعریضی دارد که جنگ میان ایران و عراق زمانی که دشمن از در صلح درآمد می‌بایست خاتمه می‌یافت. (همان، ص324).
این نکته هم از نصر در مورد علت برجستگی خشونت در اسلام شنیدنی است که با تحلیلی بسیار ظریف، علت آن را حضور آموزه‌های اسلامی در همة ابعاد زندگی مسلمانان می‌داند. صرف نظر از درستی یا نادرستی این تحلیل، سخن وی قابل توجه می‌باشد:
اگر امروزه چنین می‌نماید که اسلام نسبت به ادیان دیگر با خشونت بیشتری همراه است به این دلیل نیست که در هیچ کجای دیگر خشونتی در کار نبوده است ـ که در این باره کافی است جنگ‌های کره و ویتنام، فجایع انجام گرفته به دست صرب‌ها و نسل کشی در رواندا و بروندی رابه خاطر بیاوریم. بلکه علت اصلی آن است که اسلام هنوز هم در جوامع اسلامی، بسیار پرنفوذ است. اسلام چنان بر زندگی مسلمانان سایه افکنده است که همة کارها و از جمله اعمال خشونت آمیز خود را به نام اسلام انجام می‌دهند؛ بویژه که دیگر ایدئولوژی‌هایی چون ناسیونالیسم و سوسیالیسم نیز راه به جای نبرده است. (همان، ص144)

7ـ حقوق بشر و آزادی
حسین نصر دراین کتاب بحثی ارزنده در مورد حقوق بشر، ریشه‌های حق، آزادی، و قلمرو آن در اسلام مطرح می‌کند. وی حقوق انسان‌ها را مرتبط با مسئولیت‌های آنان در مقام بندگی در برابر خدای متعال می‌داند. نخستین تکلیف انسانی در اسلام و در دیگر ادیان، طلب رستگاری است و آرمان حقوق بشر نیز چیزی جز این نیست. محدودیت‌هایی هم که در اسلام آمده، دقیقا در همین راستا قابل توجیه و تفسیر است.
جوهرة پیام اسلام تنها این نیست که انسان‌ها را در انجام کارهایی آزاد بگذارد بلکه بویژه می‌خواهد که آنها را به هر شیوة ممکن برای رهنمون شدن به حیاتی طیبه برانگیزاند. اگر اسلام پاره‌ای حقوق شخصی همچون هرزگی جنسی را منع کرده است، برای تحقق خوبی‌ها بوده است که آرمان وجود آدمی و غایت حقوق بشر جز حصول آن نیست. از دیدگاه دینی، حقوق دینی نه تنها بایستی متأخر از تکالیف باشد بلکه آن، برای تضمین حقوق دیگران و نیز تضمین حق نفس فناناپذیرمان در محفوظ ماندن شریرانه‌ای که هر کدام از ما در خود داریم، باید که مشروط به «تو نبایدهای» گوناگون گردد. (همان، ص 345)
نصر با تبیینی عرفانی از آزادی در اسلام می‌گوید:
تصوف در مقام بُعد باطنی اسلام با تربیت معنوی نفس سروکار دارد، این همه از آزادی، اما آزادی ازخود ونه ‌آزادی خود، سخن می‌گوید. حتی عشق ظاهری ما به آزادی نیز به ژرف‌ترین معنا دلتنگی برای همان آزادی بیکران درملکوت الهی است. نگرش اسلام به‌آزادی برپایة همین حقیقت مابعد الطبیعی استوار است. اسلام همچو دیگر ادیان سنتی وظیفة خود را یاری رساندن به انسان‌ها برای به دست گرفتن افسار نفس اماره می‌داند تا بدین وسیله بتوانند به آزادی حقیقی برسند، نه اینکه در لفافة آزادی به تقویت فردگرایی بپردازند که تنها، قید و بندهای بردگی نفس فناناپذیرمان را نسبت به برده‌دار قاهرِ درون آن که نماینده سرکشی، هوسرانی، شهوترانی، و سرانجام انقیاد است محکم‌تر سازد. (همان، ص 355).
وی سپس، این آزادی در اسلام را با آزادی در عقلانیت غربی مقایسه کرده، آنگاه نبود صداقت میان غربی‌ها را در دفاع از آزادی مورد تأکید قرار می‌دهد. جالب اینکه نصر با ارائة چهره‌ای انقلابی ازخود، به مسلمین توصیه می‌کند که هرگز در برابر غرب استعمارگر کوتاه نیایند و برای کسب آزادی واقعی ومعنوی به مبارزه بپردازند. او می‌گوید:
خود تمدن غرب ـ که دم از آزادی می‌زند ـ به نام حفظ منافع خویش تنگناهای بی شماری را برای جهان اسلام پدید آورده است؛ تنگناهایی که از هر مانع قابل تصوری در درون جهان اسلام بر سرراه آزادی عمل بزرگترند. .... به هر روی بی گمان جهان اسلام در پی آزادی است اما می‌خواهد که این کار را بنا به فهم خویش از سرشت آدمیان وبر اساس هدف نهایی‌اش از آزادی در خداوند و ـ با توجه به این واقعیت ـ از آزادی در نظام انسان انجام دهد. مسلمانان درهوش و فراست هیچ کم از دیگر امت‌ها ندارند و اگر آزاد باشند می‌توانند از آنچه در جامعه‌هایشان برآنان عرضه می‌گردد زهر و اکسیر حیات را از هم بازشناسند. بزرگترین چشم داشت جهان اسلام از غربیان نیرومندتری که همواره دم از آزادی می‌زنند، این است که همین آزادی را خود از مسلمانان دریغ ندارند تا جهان اسلام نیز بتواند بر پایة توانمندی‌های درونی خویش نسبت به چالش‌های دنیای امروز موضع گیری کند. اما بیشتر مسلمانان می‌دانند که این آرزو هیچ راهی به واقعیت ندارد و غرب هرگز منافع جغرافیایی ـ سیاسی واقتصادی خودرا درجهان اسلام فدای مسألة آزادی حقیقی نمی‌کند. بنابراین مسلمانان بایستی خود چاره‌ای برای مبارزه در راه آزادی، حکومت قانون، و حقوق بشر چنانکه خود آنها را می‌فهمند ـ بیابند و در این راه در عین حالی که فشارهای روز افزون خارجی و داخلی را به جان می‌خرند، ذره‌ای از آن آزادی معنوی که غایت نهایی زندگی انسان‌ها بر زمین است، کوتاه نیایند. (همان، ص 358 و 359).
نصر توصیه‌های انقلابی خود را در برخورد با دولت‌ها نیز گوشزد می‌کند. ایشان آنجا که دربارة امت و جامعه بحث می‌کند با تأکید بر مسألة امر به معروف و نهی از منکر، ضرورت خیزش انقلابی را در آنجا که ارزش‌های اخلاقی نادیده گرفته می‌شود متذکر می‌گردد:
هر مسلمانی به لحاظ اجتماعی مسئول است که از حاکمیت ارزش‌های اخلاقی درجامعه اطمینان حاصل کند. در چنین جامعه‌ای حفظ صلح و تقویت تعادل اجتماعی از ضروریات به شمار می‌رود؛ اما اگر ارزش‌های اخلاقی به هر دلیلی، فرو ریخته باشد و دولتمردان احکام دینی را نادیده انگارند بر ماست که بپاخیزیم و نظامی را از نو بر پایة هنجارهای اخلاقی و شریعت الهی پی افکنیم. (همان، ص211ـ 212) .
اگر این توصیة نصر را تعمیم داده در مقیاس جهانی در نظر بگیریم، از همین رویکرد اخلاق محور هم می‌توان مشروعیت جنبش‌های مقاومت را در اندیشه نصر استفاده کرد. جنبش‌هایی که خود نصر امروزه از آنها حمایت کرده، آن رابرای حفظ ارزش‌ها وسنت‌های فرهنگی، امری لابد منه می‌داند. وی به مسلمانان امید می‌دهد که از شرایط دشوار نهراسند و برای کسب آزادی دست به کار شوند. بر مسلمانان راستین است که به گونه‌ای درست دست به کار شوند و با همة فشارهای ظاهری در پی آزادی برآیند و نباید خود را به دلیل نداشتن ابتکار عمل، بی انگیزگی و ناتوانی در چیرگی بر نیروهای خارجی سرزنش کنند. (همان، ص 359).
وی در ادامة افشای سیاست استعماری غرب درمسئله حقوق بشر به وضعیت نابسامان حقوق سیاسی در جهان اسلام اشاره می‌کند و آن را زیر سر ‌استعمار غربی و سیاست‌های سلطه‌جویانة آنها می‌داند.
امروزه اگر درکشورهای اسلامی، انتخابات واقعا آزادی درکار می‌بود تقریبا درهمه آنها رژیم‌هایی قدرت را به دست می‌گرفتند که کمتر غرب مدار بودند؛ که البته این الزاما به معنای غرب ستیزی نیست، بلکه به معنای اولویت منافع جامعة اسلامی بر هر چیز دیگری است. بسیاری از غربیانی که به نبودِ حقوق سیاسی در کشورهای اسلامی خرده می‌گیرند، اشک تمساح می‌ریزند و در دل ازاین وضعیت و از اینکه در بیشتر جهان اسلام، دست شهروندان از حقوق مطابق با تعالیم سنتی اسلام کوتاه است، خرسند هستند. (همان، ص348).
در ادامه، نصر به استفاده ابزاریِ غربی‌ها ازحقوق بشر اشاره می‌کند و آن را وسیله‌ای برای تحقیر نظام‌های ارزشیِ مخالف با فرهنگ غرب می‌داند. ایشان می‌گوید وقتی که حقوق بشر ابزاری سیاسی در دست قدرت‌های غربی می‌شود همة تلاش‌هایی را هم که برخی از پاک‌دلان در غرب انجام می‌دهند بر باد می‌رود. (ر.ک: همان، 352ـ 353).
نصر ازسوی دیگر تصریح می‌کند تا زمانی که حقوق بشر بر پایه سکولاریسم استوار شده باشد و به برداشت‌های گوناگون در فرهنگ‌ها و تمدن‌های گوناگون از جمله تمدن اسلامی، توجهی نشود، هرگز حقوق بشری فراگیر، تحقق نخواهد یافت. از نگاه نصر حقوق سکولار و حقوق اسلامی ماهیتا متفاوت‌اند و هرگز نمی‌توان با حقوق سکولار، حقوق الهی ودینی را پیاده نمود.
روشن است که از این دیدگاه (سکولاریسم) حقوق فرد نه تنها برحقوق خداوند بلکه بر حقوق ایمانی نیز که واقعیتی اجتماعی و همگانی است، برتری دارد. اولویت‌های حقوق بشر در جهان اسلام بر عکس [سکولاریسم] است. حقوق الهی برتر از حقوق انسان‌هاست و اینکه کسی به دینِ دیگران توهین کند اصولا از جمله حقوق شمرده نمی‌شود حتی اگر ممنوعیت از چنین کاری از گسترة حقوق فردی انسان‌ها بکاهد. مسائل مربوط به اخلاق از جمله اخلاق جنسی که در چند دهة گذشته بحث‌های بسیاری را حتی درآمریکا و اروپا برانگیخته است و موضوع «آزادی بیان» در برابر حقوق عموممی نیز همین گونه است. (همان، ص 349ـ 350).
حسین نصر از همین منظر جریان سلمان رشدی را مورد اشاره قرار می‌دهد و واکنش‌های تند سکولارها به حکم حضرت امام رحمه الله را نشانِ تفاوت ماهوی و بنیادی حقوق سکولار ازحقوق الهی و دینی می‌داند که برخی در این مسئله و حکم آیه الله خمینی، استدلال می‌کردند که آنچه اهمیت دارد حق فرد در آزادی بیان است و برخی هم از حقوق اجتماعی در حفظ تاریخ مقدس خویش حمایت می‌کردند. ( ر.ک: همان، ص 350)
ایشان علاوه برتوصیه به مسلمانان برای دفاع از آرمان‌های ارزشی و فرهنگی‌شان، پیشنهاد می‌کند که مسلمانان دراندیشة طراحی حقوق بشر اسلامی با توجه به چالش‌های جدید باشند بی‌آنکه واهمه‌ای از حقوق بشر غربی و تهدیدات آن داشته باشند. چه بسا که خود اندیشمندان غربی که پاکدلانه درپی راه برون رفت ازاین وضعیت ناگوار هستند، از چنین حقوقی انسانی استقبال کرده، آن را پایه‌ای برای روابط میان ملل قرار بدهند.
فهم اسلام از حقوق بشر الزاما با برداشت کاملا رایج غربی از آن یکی نخواهد بود، اما این به هیچ روی مایة نگرانی نیست. آنچه مهم است اینکه واکنش جهان اسلام [ به این موضوع]، اصیل و برخاسته از دل سنت اسلامی باشد. کوشش برای هماهنگ‌سازی فهم مسلمانان از حقوق بشر و ارزیابی کنونی غربیان از آنها نه تنها به لحاظ مابعد الطبیعی و دینی همواره میسر نیست، بلکه این کار در مقام عمل نیز با توجه به دگرگونی پیوسته‌ای که از دهه‌ای تا دهة دیگر بر فهم غربیان از این موضوعات حاکم است، امکان پذیر نیست. برای [جهان] اسلام مهم آن است ک چالش مربوط به حقیقت حقوق بشر را بپذیرد و از آن پس با تکیه بر مبانی خود به چاره‌اندیشی‌هایی بپردازد که چه بسا نزد بعضی از متفکران غربی نیز که به گونه‌ای با این موضوعات در مقیاس جهانی درگیرند، مقبول افتد. (همان، ص 365).

8‌‌ـ نقد مسیحیت و مدرنیته (بنیادگرایی سکولار)
نقدهای حسین نصر از مسیحیت و همین طور از مدرنیتة غربی بسیار تند و گزنده است. وی می‌گوید در کنار بنیادگرایی اسلامی که دنیای غرب آن را انگی برای درهم کوبیدن اسلام ساخته و پرداخته است، نباید از تجددگرایی که خود نوعی بنیادگرایی ازنوع سکولارآن است غافل ماند. ایشان این نوع بنیادگرایی را یکی از تعصب‌آمیز‌ترین بنیادگرایی‌ها دانسته و می‌گوید:
تجددگرایی خود یکی از تعصب‌آمیزترین، جزمی‌ترین و افراطی‌ترین ایدئولوژی‌هایی است که تاکنون، تاریخ به خود دیده است. تجددگرایی خواهان ویرانی هر دیدگاهی جز خود است و هیچ جهان‌بینی مخالفی رابه هیچ روی برنمی‌تابد؛ خواه از آن بومیان آمریکایی باشد که همین تجددگرایی، کل دنیایشان را به زور در هم کوبید و خواه پای آیین هندو، بودا، اسلام و حتی مسیحیت یا یهودیت سنتی در میان باشد. مشکلات یهودیان سنتی در برابریورش بی وقفة سکولاریسم جدید بر جهان‌بینی و اعمال دینی‌شان، هیچ کمتر از هندوها و مسلمانان در این باره نیست. اگر قرار است در بارة بنیادگرایی دینی سخن بگوییم در این صورت نباید «بنیادگرایی سکولار» را نیز از قلم انداخت؛ بنیادگرایی‌ای که در تبلیغ کینه توزانة خود و حمله به هر چیزی که بر راهش قرار گیرد، از تعصب آمیز‌ترین شکل «بنیادگرایی» دینی هیچ کم ندارد. (همان، ص 141).
نصر که معلوم است از نسبت‌های ناشایستی که غربی‌ها در مورد اسلام مطرح می‌کنند بسیار برآشفته، این تهمت‌های ناروا را به خود غربیان بازگردانده، آنها را برای چنین نسبت‌هایی شایسته‌تر می‌داند. او در مورد مسئله زن بارگیِ اسلام که غربی‌ها مطرح می‌کنند، چنین پاسخ می‌گوید:
غربیان از دیرباز جهان اسلام را متهم به زن‌بارگی و شهوترانی و مسیحیت را به گونه‌ای تصویر می‌کرده‌اند که طرفدار پاکدامنی و مخالف سرسخت روابط نامشروع جنسی است. اما واقعیت اجتماعی چیز دیگری است. بی گمان در جهان اسلام چند همسری تا اندازه‌ای و نیز در مکتب تشیع، ازدواج موقت وجود دارد اما بیشتر مردان، تک همسر هستند و در جامعة سنتی اسلامی روابط نامشروع جنسی بسیار کم اتفاق می‌افتد. وانگهی در غرب هرچند رسما چند همسری پذیرفته نیست روابط نامشروع جنسی بسیار فراوان است. (همان، ص 231).
همین طور در مورد مجازات‌هایی که در اسلام صورت می‌گیرد در مقایسه با آسیب‌های برخاسته از جرائمی که در خود آمریکا رخ می‌دهد می‌نویسد:
هرچند غربیان امروزه، دربارة ماهیت افراطی این مجازات‌ها در بعضی از کشورهای به اصطلاح بنیادگرا، جار وجنجال زیادی به راه انداخته‌اند، اما چندان اشاره‌ای به شمار ناچیز این مجازات‌ها درکل جهان اسلام نمی‌کنند. مهمتر آنکه کمتر غربی‌ای حاضر به پذیرش این حقیقت است که شمار قربانیان و آسیب‌دیدگان جرائمی همچون دزدی و تجاوز در آمریکا بسی بیشتر از شمار کسانی است که در عربستان سعودی ـ که دربرخورد با این امور، سختگیرانه رفتار می‌کند ـ به جرم دزدی یا زنا مجازات می‌شوند. (همان، ص192).
در مورد خوی خوی ستیز غربی‌ها درمقایسه با اسلام و مسلمانان و همین طور نقش مسیحیت در این باره را مورد توجه قرار داده و می‌گوید:
همزمان با نگارش این کتاب، جمعی از [محققان] فیلیپینی سرگرم نوشتن کتابی هستند در این باره که چگونه مسیحیت در مقایسه با اسلام صلح طلب است. در حالی که به سادگی از یاد برده‌اند که آن گاه که اسپانیایی‌ها ـ بنا به وقایع نگاری‌های خودشان ـ به فیلیپین حمله کردند پس از چیرگی بر سلطنت اسلامی این کشور به مرکزیت مانیل، ده‌ها هزار مسلمان را به خاک و خون کشیدند و آز آنهایی که زنده مانده بودند بر هر که دست می‌یافتند او را وامی‌داشتند تا به آیین کاتولیک درآید... وانگهی، غربیان گسترش اسلام را همراه با «شمشیر» می‌دانند در حالی که کمتر کسی در غرب هرگز سخن از رفتار وحشیانه‌ای به میان می‌آورد که برای مسیحی کردن اجباری اهالی اروپای شمالی و نابودی مذاهب کهن اروپایی بکار گرفته شد. ... اینک زمان آن فرارسیده است که این وصف عجیب و غریب از اسلام را در غرب کنار بگذاریم؛ غربی که خود جنگ‌هایی را در پنج قارة عالم بیشتر به نام مسیحیت به راه انداخت و حتی بی آنکه تاوانی پس دهد همة گروه‌های قومی را تنها به این دلیل که مسیحی نبودند ریشه کن کرد. .... تازمانی که غربیان، مسیحیان مومنی بودند، مسیحیت پرچمی بود که در جنگ‌ها برمی‌افراشتند و آنگاه که دین از رونق افتاد، ملی گرایی، فاشیسم، کمونیسم و ایدئولوژی‌های دیگر در کنار منافع اقتصادی جایگزینش شد. (همان، ص 264ـ 266).
در جای دیگر هم دراین مورد می‌نویسد: دست کم می‌توان گفت که روحیه مبارزه‌جویی غربیان هیچ کمتر از روحیة جهادی مسلمانان نیست. در واقع هم در طول هزارة گذشته، جنگ‌هایی را که غرب تحت لوای Crusade به انواع ترفند‌ها ـ همچون تبلیغ مسیحیت، «مأموریت‌های متمدن ساز» و اشاعة ایدوئولوژی‌های جدید از کمونیسم گرفته تا سرمایه‌داری ـ در کشورهای بیگانه به راه انداخته است، بسی بیش از جهادهای صورت گرفته به دست مسلمانان است. (همان، ص 314)

9ـ نتیجه‌گیری
با توجه به عبارات و متون مختلفی که از فصل‌های مختلفی از قلب اسلام آوردیم، روشن می‌شود که رویکرد حسین نصر در این کتاب بسیار رادیکال ومتفاوت از دیگر آثار اوست. نصر در این نوشتار با توجه به ابعاد مختلف، با زبانی روان و به روز به دفاعی صریح و آشکار از اسلام می‌پردازد. وی از آسیب‌شناسی دینی در مورد اسلام هم غفلت نمی‌کند. او هم بر اهل ظاهر که به ابعاد باطنی دین اساسا توجهی نمی‌کنند خرده می‌گیرد و هم باطن‌گرایی صرف را که تهی از شریعت باشد به دور از منطق محمدی و اسلامی می‌داند.
لازم است بدور از هرگونه افراط و تفریط در مواجهه با اندیشه‌های سید حسین نصر، با دقت و حساسیت عمل کرد. نه می‌توان در مورد حسین نصر غلوّ کرده، او را از همة ابعاد کامل دانست و بی‌مهابا و بدون توجه به نقاط ابهام در دستگاه فکری وی، به ترویج اندیشه‌هایش پرداخت. و نه آنکه با برجسته کردن پروندة وی در زمان طاغوت، از بحث‌های علمی ایشان که در جغرافیای فرهنگی دنیای اسلام در غرب و شرق اثرگذار است غفلت نمود. مهم آن است که جایگاه حسین نصر را در جغرافیای معرفت دینی به دقت و درستی تعریف کرده، نقاط روشن و قوت را از یک سو و نقاط ضعف و ابهام را از سوی دیگر در نظر بگیریم و آنگاه به درستی و انصاف در باره‌اش داوری کنیم.


ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار