نقد فیلم سینمایی دربند ،پرویز شهبازی
پارسینه: دربند با ارائه تصویری قابل هضم از پلیدیهای جامعه و بخصوص روابط خارج از چارچوب خانواده بطور کاملا غیرمستقیم نمونه مقابل آن را تبلیغ میکند. این نوع نگاه احترامی را به همراه میآورد که باعث چشمپوشی از ضعفهای اثر میشود.
نازنین به تازگی در دانشگاه پذیرفته شده و از آنجایی که شهر محل سکونتشان فاصله کافی را با تهران ندارد خوابگاه به او تعلق نمیگیرد؛ او با دختری به نام سحر آشنا میشود که به تنهایی در خانهای زندگی میکند. نازنین با قبول پرداخت نیمی از هزینه اجاره خانه ساکن محل جدید میشود. سحر که شبها کار چندانی برای انجام ندارد بیشتر وقت خود را مشغول خوشگذرانی در جمع دوستان است. رفتوآمدهای وقت و بیوقت دختر و پسرهای غریبه به خانه باعث اختلاف و درگیری نازنین و سحر میشود. سحر نازنین را از خانه بیرون میاندازد و نازنین هم قصد دارد از آنجا برود اما در آخرین لحظه سحر از او عذر خواهی میکند.
دیری نمیگذرد که سحر را به حکم قانون دستگیر میکنند. او که پیشتر قصد مسافرت به خارج از کشور را داشته پولی را قرض گرفته که حال امکان بازپرداخت آن را ندارد. سحر به زندان میافتد و هیچ یک از دوستان او حاضر به کمک به وی نیستند. نازنین با دانش از بیماری سحر و اینکه با خروج از زندان امکان پرداخت پول را خواهد داشت حاضر میشود به شرط آزادی سحر سفتههایی را برای شاکی امضا کند. سحر بعد از خروج اعتراف میکند علت بیماری و ضعفاش سقط جنین بوده. بچهای که به گفته او متعلق به همان شاکی بازاری است. سحر برای بازگرداندن پول باید گذرنامه و ویزای خود که به تازگی صادر گردیده را بازگرداند اما در عوض این کار در غفلت نازنین به خارج سفر میکند. مشکلات نازنین وقتی به اوج میرسد که باید جوابگوی پسر گمشده شاکی خود نیز باشد...
دربند فیلم تلخی است. عمده این تلخی نیز مربوط به خط اصلی داستان میشود. یک دختر شهرستانی که برای تحصیل به تهران آمده و از تنهایی و سادگی و احساسات او سوء استفاده میشود. نازنین درست مثل یک میش است که بر حسب تصادف در شهر گرگها گیر افتاده و ناچار است برای نجات خود با این جماعت مدارا کند. او که رتبه پانزده رشته پزشکی را کسب کرده مجبور است برای پرداخت هزینههای خود تدریس خصوصی کند اما هر یک از متقاضیان به شکلی قصد سوء استفاده از وی را دارد. یکی ضمانت قبولی فرزندش را بهانه پرداخت هزینه تدریس میکند. دیگری در جلسه تدریس خصوصی بجای یک شاگرد تمام بچههای اهل محل را جمع میکند و آن یکی هم برای پنهان کردن قصد ادامه تحصیل از خانوادهاش نازنین را به دروغ دوست خود میخواند.
البته از تلاش فیلمساز برای تعدیل تلخی فضای داستان نباید غافل بود. ظرفیت فیلم برای سیاهنمایی و اغراق آن هم از نوعی که باب میل و مورد استقبال جشنوارههای خارجی است بسیاز زیاد بوده و از این منظر روایت فیلم دربند روایت شریفی است. فیلمساز از ابزار شوخی و خنده در لابه لای فیلم و در حد و اندازهای که ظرفیت آن وجود دارد استفاده میکند و با این کار از تلخی داستان میکاهد و روایت را قابل هضم میسازد. در همان فصول کلاسهای تدریس خصوصی که پیشتر اشاره شد مادر دانش آموزی که قصد سوء استفاده از نازنین را دارد حین صحبت از همسر بیمارش میخواهد که دست و پای خود را برای نرمش حرکت دهد و مرد به شکل مضحکی این کار را انجام میدهد و یا عمل مردی که کل محله را به عنوان دانش آموز به نازنین معرفی میکند و همچنین شوخی پسرهای هم سن و سال دختری که نازنین را دوست خود خطاب میکند همه و همه حاوی طنز است. طنزی که علیرغم کلیت فضای داستان لبخند مخاطب را به همراه دارد.
شخصیتهای پرداخت شده و باورپذیر امتیاز دیگر فیلم است که شمایل و بازی بازیگران نیز بر کیفیت مطلوب آن میافزاید. این امر از نازنین با آن چهره بچه سال و اندام ظریف آغاز و شامل حال شاکی بازاری و پسر افسرده حالش شده و حتی آقای هدایتی و شاگرد او را نیز در بر میگیرد. درست مثل اینکه هرکدام مشغول اعمال روزانه خویش هستند و کارگردان نیز به فیلمبرداری از آنها مشغول بوده است. از این نظر نمایشی نبودن گفتار شخصیتها، لکنت زبانشان و پریدن در کلام یکدیگر از یک طرف و سادگی و حساب شده بودن میزانسن و کار کارگردانی از طرف دیگر بسیار حائز اهمیت است.
فیلم از زاویه نگاه شخصیت اصلی داستان روایت میشود و شاهد حضور وی در تمام فصول فیلم هستیم و سایر شخصیتها نیز به نسبت میزان اهمیت رابطهشان با نازنین مورد توجه قرار میگیرند. این نیز بهترین نوع ممکنی است که میشود برای روایت چنین داستانی متصور بود. روایتی که امکان نزدیک شدن به شخصیت اصلی را فراهم آورده و از طرفی امکان درک سایر شخصیتها را به فراخور اهمیتی که در رابطه با نازنین دارند به وجود میآورد. ایراد اصلی فیلم نیز درست از جایی هویدا میشود که رابطه میان روایت و شخصیت اصلی فراموش شده و سردرگمی راوی در انجام وظیفهاش رخ مینماید.
نازنین کسی است که در ابتدای فیلم وقتی پیک روزنامه بابت درج آگهی از او امضا میخواهد تا زمانی که دلیل انجام این کار ساده را نمیداند تن به آن نمیدهد. او دختر ساده و حواسپرتی نیست و این را زمانی که برای تدریس به خانه اولین شاگردش میرود شاهد هستیم. او زیر بار حرف زور نمیرود و اجازه نمیدهد دیگری از او سوء استفاده کند. در میانه داستان و جایی که سحر به زندان میافتد نازنین دلش برای او میسوزد و به این خاطر که میبیند سحر کسی را ندارد که به او کمک کند با او همدردی کرده و راضی میشود بهخاطر او زیر بار قرض برود. قرضی که مطمئنا بدون وفای به عهد سحر قابل پرداخت نیست.
سحر باید گذرنامه و ویزای خود را برگرداند تا بتواند قرض نازنین را پرداخت کند. نازنین متوجه میشود که سحر قصد انجام این کار را ندارد و در عوض میخواهد به مسافرتی که از مدتها در آرزوی آن بوده برود اما باز کاری در این رابطه انجام نمیدهد. او بجای اینکه گذرنامهای که از داخل چمدان سحر پیدا کرده را بردارد قفل در را عوض میکند. بی معنی است! بزرگترین ایراد داستان و آنجایی که توجه فیلمساز از کاراکتر دور شده همین است. با توجه به سابقهای که از نازنین در طول داستان سراغ داشتیم بر نمیآید که چنین سادهلوحانه از حق خود بگذرد آن هم وقتی که تقریبا مطمئن است سحر قصد بازگرداندن پول را ندارد. اگر حتی نازنین را در خاصترین شرایط روحی و عاطفی نیز تصور کنیم که نمیخواهد با برداشتن گذرنامه و اثبات بیاعتمادی خود بیش از این به سحر آسیب برسد چرا قفل در را عوض میکند مگر این کار نیز نشانه بیاعتمادی او به سحر نیست؟!
از طرفی از سحری که ما در طول داستان شناختهایم بعید است این چنین بچهگانه نقشه خود را رو بازی کند! او در شرایطی که درحال انجام کارهای سفر خود است مدارک و گذرنامهاش را در خانه داخل چمدان و در دسترس نازنین گذاشته! منظور از اینکه کارگردان از شخصیتهای داستان خود غافل شده نیز همین است. اگر تنها به این وجه از شخصیت سحر توجه میشد هیچ گاه گذرنامهای در چمدان نمیماند، شعور هیچ یک از شخصتها زیر سوال نمیرفت و از طرفی غیبت یکباره سحر هم باعث غافلگیری نازنین میشد و هم باعث غافلگیری مخاطب. و همچنین مراتب تعویض قفل در نیز از سه مرتبه به یک مرتبه کاهش مییافت!
در مجموع نمی توان از محسنات فیلم غافل بود. فیلم با ارائه تصویری قابل هضم از پلیدیهای جامعه و بخصوص روابط خارج از چارچوب خانواده بطور کاملا غیر مستقیم نمونه مقابل آن را تبلیغ میکند. این نوع نگاه احترامی را به همراه میآورد که باعث چشمپوشی از ضعفهای اثر میشود؛ ضعفهایی که البته سهم چندانی را در روایت ندارند.
حجم زیادی از بدی ها با یک بی هدفی مسلم . این تنها چکیده ای که می توان از این فیلم ارئه کرد . بی سرانجام ترین فیلم چند وقت اخیر. عدم شخصیت پردازی های خوب و کامل . وجود زشتی های یک شهر بدون توجیه منطقی در داستان . عدم مناسب بودن لوکیشن ها. نتیجه ای که میتوان از این فیلم گرفت . صرفا مناسب برای شهر های دور افتاده که شناختی که از جامعه و شهر های کشورشان ندارند و صرفا تنها نکته مثبت فیلم کشف نازنین بیاتی بازیگر نقش نازنین.
فیلم بسیار ضعیفی بود و این نقد هم بسیار ضعیف تر از خود فیلم بود. هر دوی اینها در یک چیز مشترکن : توهین به شعور مخاطب
اقا نقدتون خیلی مزخرفه/
شاید از یک منظر ساده بتوان فیلم را نصیحتی به افراد ساده دل دانست، ساده دلیی که بیشتر می توان آن را در مردم شهرستان یافت؛ در فیلم می بینیم که کارگردان برای معرفی دختر دانشجو وقتی که وارد خانه تازه اجاره کرده اش می شود اولین چیزی که بر روی تاقچه اتاقش می گذارد آیینه است که نشان از دل پاک او دارد امام در طول فیلم سحر است که هی تکرار می کند:"من با تو اینجوری هستم"(استعاره از صادق بودن)، ولی تنها کسی که در رابطه این دو دختر صادق بود نازنین بود.
در قدم بعد نازنین قرآن را در کنار آیینه می گذارد که نشان دهنده ارزشهای این دختر است، و بازهم برخلاف سحر که هیچ ارزشی(یا لااقل ارزش قابل توجه ای) باخود حمل نمی کند.
نازنین که نماینده مردمی است که هنوز ارزش و انسانیت در نزد آنان واجد اهمیت است پس از دعوا با سحر وقتی به قصد جمع کردن وسایلش می گیرد و با اشکهای سحر مواجه می شود او را تنها نمی گذارد، چرا که این احساس را دارد که سحر هم انسانی دارای احساساتی همچون خود واست و البته هنوز اشک انسان در نزد افرادی همچون نازنین دارای حرمت و ارزش است.
ولی این فیلم به مخاطبان ساده دل و همچنین جوانانی که هنوز وارد عرصه های اجتماعی نشده اند می آموزد که به دیگران همچون نازنین بعد از کمتر از 14 روز(دو هفته) اعتماد نکنند و دایه ی عزیزتر از مادر نشوند.
می آموزد که چشم و گوش خود را بازتر کنند و به آنچه در مقابل چشمانشان اتفاق می افتد با دیده ای انتقادی تر بنگرند، مسائل گاهی بسیار می تواند پیچیده تر از چیزی باشد که ما تصور می کنیم و بدتر اینکه شاید این پیچیدگی به دست و پای ماهم بپیچد و زمین گیرمان کند.
فیلم خوب تمام می شود، تماشاچیان در بهت و تفکر اما با خیال راحت سالن را ترک می کنند(چیزی که با چشمانم بعد از اتمام فیلم دیدم).
کارگردان و نویسنده با بازی های خوب و روان بخوبی بیننده را با فیلم درگیر می کنند چرا که این اولین فیلمی بود که در آن من هم مثل نازنین واقعا ی خواستم از موقعیت(سالن سینما) خارج بشوم، دیگر آنجا نباشم، تحملش سخت بود.
"واقعا سانش آورد"، "قسمت را دیدی؟! پسر آن مرد...!" اینها نمونه جملاتی است که مردم بعد از دیدن فیلم می گفتند و این نکته را به ذهن می رساند که آدمها همیشه اینقدر شانس نمی آورند یا اینقدر خوش شانس نیستند.
پوریا برزعلی
فیلم خیلی ضعیفی بود، بهتر بود این فیلم به بچه های زیر 18 سال توصیه میشد چون برای من و همسرم که 25 سالمان است این فیلم هیچ جذبه ای نداشت............