طنز/ مىرود هر روز دنبال کلید، اما چه سود
ناصر فیض در تهران امروز نوشت:
هر سحر از خواب شیرین مىشود بیدار قفل
مىرود دنبال کارش جانب بازار، قفل
من نمىدانم که در بازار، کار قفل چیست!
گر چه مىدانم که بىتردید دارد کار قفل
مىرود هر روز دنبال کلید، اما چه سود
مىدهد خود را نمىدانم چرا آزار قفل
با ولع وقتى که مىگردد به دنبال کلید
مىشود در چشم اهل ذوق، بىمقدار قفل
دوستش دارند مردم از قدیم، اى کاش بود
بیشتر از اینکه مىبینید، مردمدار قفل
بر «دهانش» مىزدم، آشفته مىشد وزن شعر
مثل مشتى مىخورد بر «پشت» استکبار قفل
گاه وقتى بسته مىمانَد حدود چند سال
از غم هجر کلیدش مىشود بیمار قفل
با فشار دست هرگز وا مکن یک قفل را
چون اذیت مىشود با این روش بسیار قفل
قفل وقتى روى سنجاق است خیلى کوچک است
مىخورد نوع بزرگش بر در تالار قفل
قفل ها را غالبا باید به حال خود گذاشت
چون کلید اصرار دارد، مىکند انکار قفل!
بارها این قصه را از دیگران پرسیدهام
پیش از اینها بوده سر تا پا فقط اقرار قفل
«قفلها را دوست دارم» بود حرف یک کلید
این صدا را تا شنید از پشت یک دیوار قفل
آمد از آن پشت بیرون بعد از قول کلید
کرد آن را باز هم تکرار در انظار قفل
قفلها وقتى عزادارند در مرگ کلید
مىنشیند در جهان بر صدر هر اخبار قفل
مثل ما احساس دارد بلکه از ما بیشتر
بیش از انسان مىشود ویران ز غم انگار قفل
این سخن حرف کلیدى عاشق است از بنده نیست
«عالمى را کرده پیش چشمهایم تار قفل»
هیچ شلوارى نخواهد رفت در قفلى ولى
مىرود آسان درون جیب هر شلوار قفل
بیت بالا شد از آن ابیات شوخ و بىخطر
سر دبیرا از دهان شعر من بردار قفل!
هر سحر از خواب شیرین مىشود بیدار قفل
مىرود دنبال کارش جانب بازار، قفل
من نمىدانم که در بازار، کار قفل چیست!
گر چه مىدانم که بىتردید دارد کار قفل
مىرود هر روز دنبال کلید، اما چه سود
مىدهد خود را نمىدانم چرا آزار قفل
با ولع وقتى که مىگردد به دنبال کلید
مىشود در چشم اهل ذوق، بىمقدار قفل
دوستش دارند مردم از قدیم، اى کاش بود
بیشتر از اینکه مىبینید، مردمدار قفل
بر «دهانش» مىزدم، آشفته مىشد وزن شعر
مثل مشتى مىخورد بر «پشت» استکبار قفل
گاه وقتى بسته مىمانَد حدود چند سال
از غم هجر کلیدش مىشود بیمار قفل
با فشار دست هرگز وا مکن یک قفل را
چون اذیت مىشود با این روش بسیار قفل
قفل وقتى روى سنجاق است خیلى کوچک است
مىخورد نوع بزرگش بر در تالار قفل
قفل ها را غالبا باید به حال خود گذاشت
چون کلید اصرار دارد، مىکند انکار قفل!
بارها این قصه را از دیگران پرسیدهام
پیش از اینها بوده سر تا پا فقط اقرار قفل
«قفلها را دوست دارم» بود حرف یک کلید
این صدا را تا شنید از پشت یک دیوار قفل
آمد از آن پشت بیرون بعد از قول کلید
کرد آن را باز هم تکرار در انظار قفل
قفلها وقتى عزادارند در مرگ کلید
مىنشیند در جهان بر صدر هر اخبار قفل
مثل ما احساس دارد بلکه از ما بیشتر
بیش از انسان مىشود ویران ز غم انگار قفل
این سخن حرف کلیدى عاشق است از بنده نیست
«عالمى را کرده پیش چشمهایم تار قفل»
هیچ شلوارى نخواهد رفت در قفلى ولى
مىرود آسان درون جیب هر شلوار قفل
بیت بالا شد از آن ابیات شوخ و بىخطر
سر دبیرا از دهان شعر من بردار قفل!
ارسال نظر