رؤیایی که هجرت امام حسین(ع) از مدینه به مکه را رقم زد
پارسینه: ۱۳۷۴ سال پیش در چنین روزی، دردانه رسولالله(ص) شهر جدش را ترک کرد تا عازم حجّی بیبازگشت شود. امام سجاد(ع) هجرت پدر گرامیاش را توصیه پیامبر(ص) در عالم رؤیا توصیف میکند
پارسینه-گروه فرهنگی: بیست و هشتم ماه رجب المرجب، مصادف است با حرکت امام حسین(ع) از مدینه به سوی مکه و آغاز راهی بس طولانی و غمبار، که حوادث گوناگونی برای این امام همام رقم زد. به همین منظور ماجرای چگونگی حرکت حضرت سیدالشهداء(ع) را با استناد به «دانشنامه امام حسین(ع)» برای عموم علاقهمندان بازگو میکنیم. روش این کتاب 10 جلدی بدین نحو است که روایتهای مختلف را از اسناد گوناگون نقل میکند:
الأمالی، شیخ صدوق: به نقل از عبدالله بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدش امام زینالعابدین (ع): چون شب شد، حسین (ع) برای وداع با قبر پیامبر (ص) به مسجدالنبی رفت. چون نزدیک قبر شد، نوری از داخل درخشید و وی به جای خود بازگشت.
چون دومین شب رسید، به مسجد رفت تا با قبر، وداع کند. به نماز ایستاد و نماز را طولانی کرد. در حال سجده، خواب، او را ربود. پیامبر (ص) نزد او آمد. حسین (ع) را به آغوش گرفت و او را به سینه چسبانید و شروع کرد میان چشمان او را بوسیدن و میفرمود: «پدرم به فدایت! میبینم که در میان گروهی از این امت، در خون خود غلتیدهای، در حالی که امید شفاعت مرا نیز دارند! آنان را نزد خداوند، بهره و نصیبی نیست. فرزندم! تو نزد پدر و مادر و برادرت میآیی - و آنان شیفته دیدار تو اند - و برای تو در بهشت، جایگاههایی است که جز با شهادت، بدان دست نمییابی».
حسین (ع) با گریه از خواب، بیدار شد و نزد خاندان خود آمد و خواب را برای آنان بازگو کرد و با آنان وداع نمود.
الفتوح، ابن اعثم کوفی: حسین بن علی (ع) شبی از منزل، خارج شد و نزد قبر جدش آمد و گفت: «سلام بر تو، ای پیامبر خدا! من حسین، فرزند فاطمهام من، زاده تو و فرزندزاده توام و نوهام که در میان امتت بر جای نهادی. ای پیامبر خدا! گواه باش که مرا خوار کردند و نابود ساختند و حریم مرا نگه نداشتند. این، شکوه من به توست، تا آن هنگام که تو را ملاقات کنم. درود و سلام خداوند، بر تو باد!». آنگاه برای نماز، به پا خاست و یکسره در رکوع و سجده بود.
راوی میگوید: ولید بن عتبه، کسی را به منزل حسین (ع) روانه کرد تا ببیند که آیا از مدینه بیرون رفته یا نه. او را در منزل نیافت و با خود گفت: ستایش، خداوندی را که مرا با خون او مؤاخذه نکرد! و گمان کرد امام (ع) از مدینه بیرون رفته است.
راوی میگوید: حسین (ع)، هنگام صبح به خانه بازگشت. چون شب دوم شد، نزد قبر آمد و دو رکعت نماز گزارد و چون از نماز فارغ شد، میگفت: «بار خدایا این، قبر پیامبر تو محمد است و من هم فرزند دختر محمدم. برای من، حادثهای پیش آمده که خود میدانی. بار خدایا! به راستی که من، خوبی (معروف) را دوست میدارم و از زشتی (منکر)، بیزارم. از تو درخواست میکنم - ای صاحب جلال و کرامت - به حرمت این قبر و آن که در آن خفته است، که در این حادثه آنچه را خشنودی تو در آن است، برای من پیش آوری».
آن گاه حسین (ع) شروع به گریه کرد و به هنگام سپیده صبح، سر را بر روی قبر نهاد و لحظهای در خواب رفت. پیامبر (ص) را در خواب دید که با انبوهی از فرشتگان که از چهار سو، ایشان را در بر گرفته بودند، میآید تا آن که حسین (ع) را به سینه چسبانید و میان چشمانش را بوسید و فرمود: «ای فرزندم، ای حسین! گویی میبینم که به زودی در سرزمین کرب (اندوه) و بلا به دست گروهی از امتم کشته و سر بریده میشوی، در حالی که تشنهای و سیراب نمیگردی و عطش داری و آب از تو دریغ میشود.
آنان با این رفتار امید شفاعت مرا دارند! آنان را چه شده است؟! خدا، شفاعتم را روز قیامت، نصیب آنان نگرداند! آنان نزد خداوند بهرهای ندارند. عزیز من، ای حسین! به راستی که پدر، مادر و برادرت نزد من آمدهاند و مشتاق تو اند و برای تو در بهشت، درجههایی است که جز با شهادت، بدانها دست نمییابی».
راوی میگوید: حسین (ع) در خواب به جدش مینگریست و سخن او را میشنید و میگفت: «ای جدم! مرا هرگز نیازی به بازگشت به دنیا نیست. مرا نزد خود، نگه دار و در منزلت، همراه خود ساز».
راوی میگوید: پیامبر (ص) به وی فرمود: «حسینم! تو میباید به به دنیا بازگردی تا به شهادت برسی و از پاداش بزرگی که خداوند برایت در نظر گرفته، برخوردار شوی. به راستی که تو و پدرت و برادرت و عمویت و عموی پدرت در روز قیامت با هم محشور میشوید تا این که داخل بهشت شوید».
راوی گفت: حسین (ع) با بیتابی و ناراحتی از خواب، بیدار شد. پس خوابش را برای خاندانش و فرزندان عبدالمطلب تعریف کرد. آن روز در شرق و غرب عالم، غصهدارتر از خاندان پیامبر (ص) و گریانتر از زن و مرد آنان نبود.
حسین بن علی (ع) آماده شد و تصمیم گرفت از مدینه خارج شود. سپس در نیمههای شب، نزد قبر مادرش رفت و در آن جا نماز گزارد و با مادرش وداع کرد. سپس از کنار قبر مادرش برخاست و به سوی قبر برادرش حسن (ع) رفت و در آن جا نیز نماز گزارد و وداع کرد. آنگاه به منزل خود بازگشت.
المناقب، ابن شهر آشوب: حسین(ع) روزی نماز میگزارد که خواب او را در بر گرفت پیامبر (ص) را در خواب دید که از آنچه بر او خواهد گذشت وی را خبر میدهد حسین(ع) گفت: مرا نیازی به بازگشت به دنیا نیست مرا نزد خود نگه دار.
پیامبر(ص) فرمود: میباید باز گردی تا به شهادت نائل شوی.
منبع:
خبرگزاری فارس
حسین جــــان یوسف پرپر شده فاطمه ...
جانم به فدایت که هنوز نامت بلندت نیامده اشک از دیده ام سرازیر است .
بیا و منت گذار و مرا در آرزویی که خودت میدانی نا امید مکن ...
الهم الرزقنا شهاده فی سبیل مولانا صاحب العصر و الزمان...