زنی که پوزیتیویسم را ویران کرد
به گزارش پارسینه، «مصطفی ملکیان» در کتاب «تاریخ فلسفه غرب» جلد 4 صفحه 194-196 مینویسد:
اگوست کنت به لحاظ مزاجی و روحیه شخصی، انسانی بسیار خشک اندیش بوده و نگاهی وسواس آمیز به همه چیز داشت. به تعبیر امروزیتر، مزاج خشک علمی داشت؛ با هرگونه عرفان، شعر، فلسفه مابعدالطبیعی، هنر و ادبیات مخالف بود و میگفت این امور حدت ذهن را از بین برده و آن را به بیراهه میکشند و دقتت و منطقی بودن را از انسان میگیرند. به تعبیر دیگر، سعی میکرد انسان را به صورت یک ماشین محاسبه دقیق درآورد که جز به اموری که منطقاً از گزارهها نتیجه نمیشود، تن ندهد و چنین فردی نسبت به خود آن گزارهها هم که به عنوان داده در اختیار قرار میگیرند وسواس دارد و دقت میکند که آیا این اطلاعات اولیه، خودشان درست هستند و یا خیر؟ اگر کسی بخواهد در این دادها مداقه کند، الفاظ و تعابیر بکار رفته در آنها را هم باید دقیقاً تعریف کند و با چنین روحیهای دیگر نمیتوان با آنچه ادبا، شعرا، رماننویسان، عرفا و امثال اینها میگیوند و مینویسند، موافقت کرد. این امور، به نظر او اموری مبهمی هستند که هیچ چیزشان مشخص نیست و این فضا را فضایی غبارآلود و وهم انگیز میبیند.
کنت معتقد بود هر لغتی باید دقیقاً باید معنا شود و از این معنا تا آخر عدول نکرد. از طرف دیگر تمام پیشفرضای هر استدلالی را نیز باید نشان داد. در باب خود این پیشفرضها هم باید مداقّه کرد. طبیعی است که چنین روحیهای و چنین مزاجی همه آنچه را به عنوان هنر و ادبیات، عرفان و علوم غریبه (در مقابل علوم دقیقه) مطرح است رد کند و به «پوزیتویسم» به معنای امروز آن گرایش پیدا میکند.
جالب این است که ایشان در اواسط عمر عاشق زنی شد، شوهر اصلی زن محکوم به حبس ابد شده بود و زن طبق عرف معمول اروپا، مطلقه محسوب میشد. کنت، با این زن رفت و آمدی پیدا کرد و عاشق او شد، ولی زن یا به دلیل پاکدامنی و یا دلیل دیگری، به هیچ وجه روی خوشی به کنت نشان نداد و دوران سوز و گداز و فرار از گذشته و تعلق یافتن به چیزهایی که قبلاً از آنها فرار میکرد برای او پدید آمد. اینجا بود که سوز و گداز و شعر و هنر و ادبیات برای او معنادار و محترم شد و به حالت شبه جنون یا جنون گرفتار آمد. از آنجا که همه ادیان را سابقاً رد کرده بود، دینی به نام «انسانپرستی» که همان «اومانیزم» است؛ بنیاد کرد. منزل خود را قبله این دین قرار داد و معشوق آن هم «کلوتید ژولیه» همین خانم مذکور بود و حتی مجموعهای از دعا هم دست کرد که اتباع او هنگام طواف به دور خانه، خطاب به محبوب میخواندند و کار او به دیوانگی محض کشیده شد.
البته باید توجه داشته باشید که انسانگرایی که به ایشان نسبت داده میشود، غیر از انسانگرایی است که خصیصه دوران بعد از رنسانس در غرب است... اومانیسمی که کنت میگفت، اومانیسمی است که صبغه دینی و مذهبی دارد و غیر از اومانیسمی است که حالت آزاداندیشانه دارد. کنت، در اواخر عمر واقعاً یک دین ساخت و کسانی از دوستان و اتباع او هم میآمدند و سالی یکبار مراسمی را در خانه او اجرا میکردند. در واقع، باید گفت بخش اخیر عمر کنت را نباید خیلی هم جدی گرفت، چون در این صورت ناقض پوزیتویسم است، معمولا در فلسفه غرب این طور است و شارحان آن را جدی نمیگیرند.
اگوست کنت به لحاظ مزاجی و روحیه شخصی، انسانی بسیار خشک اندیش بوده و نگاهی وسواس آمیز به همه چیز داشت. به تعبیر امروزیتر، مزاج خشک علمی داشت؛ با هرگونه عرفان، شعر، فلسفه مابعدالطبیعی، هنر و ادبیات مخالف بود و میگفت این امور حدت ذهن را از بین برده و آن را به بیراهه میکشند و دقتت و منطقی بودن را از انسان میگیرند. به تعبیر دیگر، سعی میکرد انسان را به صورت یک ماشین محاسبه دقیق درآورد که جز به اموری که منطقاً از گزارهها نتیجه نمیشود، تن ندهد و چنین فردی نسبت به خود آن گزارهها هم که به عنوان داده در اختیار قرار میگیرند وسواس دارد و دقت میکند که آیا این اطلاعات اولیه، خودشان درست هستند و یا خیر؟ اگر کسی بخواهد در این دادها مداقه کند، الفاظ و تعابیر بکار رفته در آنها را هم باید دقیقاً تعریف کند و با چنین روحیهای دیگر نمیتوان با آنچه ادبا، شعرا، رماننویسان، عرفا و امثال اینها میگیوند و مینویسند، موافقت کرد. این امور، به نظر او اموری مبهمی هستند که هیچ چیزشان مشخص نیست و این فضا را فضایی غبارآلود و وهم انگیز میبیند.
کنت معتقد بود هر لغتی باید دقیقاً باید معنا شود و از این معنا تا آخر عدول نکرد. از طرف دیگر تمام پیشفرضای هر استدلالی را نیز باید نشان داد. در باب خود این پیشفرضها هم باید مداقّه کرد. طبیعی است که چنین روحیهای و چنین مزاجی همه آنچه را به عنوان هنر و ادبیات، عرفان و علوم غریبه (در مقابل علوم دقیقه) مطرح است رد کند و به «پوزیتویسم» به معنای امروز آن گرایش پیدا میکند.
جالب این است که ایشان در اواسط عمر عاشق زنی شد، شوهر اصلی زن محکوم به حبس ابد شده بود و زن طبق عرف معمول اروپا، مطلقه محسوب میشد. کنت، با این زن رفت و آمدی پیدا کرد و عاشق او شد، ولی زن یا به دلیل پاکدامنی و یا دلیل دیگری، به هیچ وجه روی خوشی به کنت نشان نداد و دوران سوز و گداز و فرار از گذشته و تعلق یافتن به چیزهایی که قبلاً از آنها فرار میکرد برای او پدید آمد. اینجا بود که سوز و گداز و شعر و هنر و ادبیات برای او معنادار و محترم شد و به حالت شبه جنون یا جنون گرفتار آمد. از آنجا که همه ادیان را سابقاً رد کرده بود، دینی به نام «انسانپرستی» که همان «اومانیزم» است؛ بنیاد کرد. منزل خود را قبله این دین قرار داد و معشوق آن هم «کلوتید ژولیه» همین خانم مذکور بود و حتی مجموعهای از دعا هم دست کرد که اتباع او هنگام طواف به دور خانه، خطاب به محبوب میخواندند و کار او به دیوانگی محض کشیده شد.
البته باید توجه داشته باشید که انسانگرایی که به ایشان نسبت داده میشود، غیر از انسانگرایی است که خصیصه دوران بعد از رنسانس در غرب است... اومانیسمی که کنت میگفت، اومانیسمی است که صبغه دینی و مذهبی دارد و غیر از اومانیسمی است که حالت آزاداندیشانه دارد. کنت، در اواخر عمر واقعاً یک دین ساخت و کسانی از دوستان و اتباع او هم میآمدند و سالی یکبار مراسمی را در خانه او اجرا میکردند. در واقع، باید گفت بخش اخیر عمر کنت را نباید خیلی هم جدی گرفت، چون در این صورت ناقض پوزیتویسم است، معمولا در فلسفه غرب این طور است و شارحان آن را جدی نمیگیرند.
ارسال نظر