منفی ترین نقش در کارنامه پگاه آهنگراني
پارسینه: دختر شهرستانی به تازگی در رشتهی پزشکی یکی از دانشگاه های تهران قبول شده و با دختري كه دانشجو نيست و هر شب دختر و پسر های جوان محله را برای شب نشینی به خانه می آورد، هم خانه ميشود.
یک دختر شهرستانی بنام مریم به تازگی در رشته ی پزشکی یکی از دانشگاه های تهران قبول شده و با دختری بنام سحر تكرلو( پگاه آهنگرانی) هم خانه می شود که دانشجو نیست و هر شب دختر و پسر های جوان محله را برای شب نشینی به خانه می آورد.
او در یکی از این شب ها از جمع جدا شده و کودکی را سقط می کند که از رابطه ای نامشروع با یک بازاری متمول بنام زارعی پدید آمده سحر برای مهاجرتش به خارج از کشور میلیون ها تومان از این مرد قرض گرفته و بجای آن چک داده چند شب بعد پلیس برای چک های زارعی او را بازداشت می کند و هیچ کدام از دوست های شب نشین سحر برای کمک به او نمی آیند تنها کسی که پیگیر کارهای او می شود مریم است و حتی برای تضمین او نزد زارعی سفته امضا می کند.
سحر بعد از خلاصی، با فریب مریم و مخفی از چشم او از ایران خارج می شود، اما پسر زارعی (فرید) که به مریم علاقه مند است سفته های او را می آورد و به همراه تمام مدارک دیگری که برای پدرش مهم است پاره کرده و نابود می کند. سپس با خوردن قرص اقدام به خودکشی کرده و بعد از پیاده شدن مریم، یک وانت با اتومبیل او برخورد می کند که باعث مرگ این پسر جوان ميشود.
شاید برای بازیگران زن هیچ چیز به اندازه ی نقش منفی جذاب نباشد، یعنی فرصتی که آن ها بتوانند از قالب همیشگی معشوقه ( در جوانی)، همسر( در میانسالی) و مادر ( در کهنسالی) در آمده و چهره ای دیگري را در نقش خود ايفا كنند، از طرفی همه می دانند فیلمی که بتواند از یک هنر پیشه ی نام آشنا چهره ای متفاوت نشان دهد در ذهن ها حک خواهد شد، البته علیرغم جذابیت خیلی های دیگر ممکن است یک کارکتر با جذبه نباشند و حتی هنرپيشهاي را نزد مخاطبان منفور كند.
در مورد نقش "پگاه آهنگراني" در فیلم "ربند" باید گفت که تقریبا با یک زن مرگ آخرین و فاسد مواجهیم که از ژانر نوآر بیرون آمده و در فضای رئال این فیلم تا حدی استحاله شده برای تنها هنرپیشه ی فیلم "دربند" که از قبل در نظر مخاطبان آشنا بود، چنین ایفای نقشی را می توان نقطهی عطفی در کارنامه ی کاری دانست؛ نقشی در نقطه ی کور مرزی بین منفور شدن و جذاب بودن.
در مورد بقيهي بازی ها هم باید گفت در پیوند با موج رئالیسمی که اخیرا در سینمای ایران با ورود جوانان ایجاد شده فیلم های ما به شدت ( بازی محور ) شده اند، البته نه مثل سینمای تجاری که متکی به چهره ی ستاره های مشهور است بلکه در این سبک، روان بودن و باور پذیری بازی ها اهمیت اصلی را دارد و "در بند" به این لحاظ اثر موفقی محسوب می شود.
تدوین، تصویر برداری و مسائل فنی دیگر هم در حد متوسط همین سبک سینمایی بود اما برای شناخت هر فیلم بایددرباره ی قصه اش بحث كرد؛ غیر از یک ایراد، روند ماجرا را تا چهار پنجم ابتدايي قابل قبول است اما در يك پنجم نهایی، فیلمنامه به طور کل سقوط کرد.
آن یک ایراد متوجه سقط جنینی است که سحر انجام داد او همراه دوستانش به یک مغازه ی جگرکی رفته بود تا شام بخورد اما دقایقی به بهانه ی هوا خوردن بیرون می رود و بعد می فهمیم طی مدت کودکی را سقط کرده! همین جا بود که باید نگران می شدیم با توجه به چنین اهمال کاری و سرسری گرفتن ممکن است فیلمساز در پایان بندی کارهم ضعیف عمل کند.
به هر حال پایان بندی کار به هیچ وجه راضی کننده نبود. اصلا فرید را نمی شناختیم و معلوم نبود او کی به مریم علاقه مند شد؟! او آمد تا گره کوری را که فیلمساز در فیلمنامه اش ایجاد کرده به طور دفعی باز کند و به تمام شدن فیلم کمک برساند.
در سینمای رئالیستی که با همان صحنه های اولیه اش در هر فیلم، برای مخاطب توقع تطبیق دقیق ماجرا با واقعیت هر روزمره را ایجاد می کند، تمام کردن قصه با توسل به شانس شخصیت ها ( کاری که سینمای تفریحی زیاد می کند)، به شعبده بازی کردن وسط یک سخنرانی جدی سیاسی شبیه است البته سازندگان اثر احتمالا برای این مسئله هم توجهی دست و پا کرده اند تا به اصطلاح جواب هر منتقدی را در آستین داشته باشند. اما "توجیه" نمی تواند جذابیت نداشتهی اثر را در آن بوجود بیاورد. آن توجیه احتمالی که از آن حرف زدم از این قرار است؛ در سکانس افتتاحیه ی فیلم ( قبل از تیتراژ) مردی در جاده های شمال کشور پشت رل اتومبیل درحال حرکت است او پس از یک مکالمه با تلفن همراهش دور می زند تا به دربند برگردد.
چهره ی راننده را نمی بینیم اما اگر بتوانیم آسمان و ریسمان را به هم ببافیم خواهیم توانست بین آن مرد که احتمالا "فرید" است و آن کسی که زنگ زده و احتمالا "سحر" است ارتباطی برقرار کنیم و یک سناریو در پس سناریوی این فیلم ببافیم و بگوییم "سحر" قبل رفتنش از "فرید" خواسته که به مریم کمک کند!
مخاطب عام باید فیلم را بجود و ببلعد تا این را کشف کند و واضح است که این نکته را برای بستنن دهن منتقدان در فیلم جای داده اند. فیلمنامه نویس می ترسیده اگر زودتر فرید را معرفی کند و همه بفهمند او پسر زارعی است و به مریم علاقه دارد، وقتی دخترک شهرستانی در دام مشکلات افتاد، همه آخر قضیه را فورا حدس بزنند و بگویند معلوم است این پسر به آن دختر کمک خواهد کرد. برای فرار از چنین لو رفتنی فیلمنامه در باتلاق چونان گاف بزرگی فرو رفته که اساس فیلم را زیر سوال می برد.
در ضمن "در بند" می خواست شبیه فیلم های تفریحی نباشد که در آخر همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود از طرفی اگر تلخ تمامش می کردند از آنچه بتوان تصورش را کرد ناراحت کنند ه تر می شد و به نظرم این فیلم نتوانست راه متوسطی را بین این دو مسیر در پیش بگیرد چرا که بجای نقد موشکافانه ی اجتماعی قضیه را جنایی کرد و نتوانست آخر سناریو را جمع کند.
او در یکی از این شب ها از جمع جدا شده و کودکی را سقط می کند که از رابطه ای نامشروع با یک بازاری متمول بنام زارعی پدید آمده سحر برای مهاجرتش به خارج از کشور میلیون ها تومان از این مرد قرض گرفته و بجای آن چک داده چند شب بعد پلیس برای چک های زارعی او را بازداشت می کند و هیچ کدام از دوست های شب نشین سحر برای کمک به او نمی آیند تنها کسی که پیگیر کارهای او می شود مریم است و حتی برای تضمین او نزد زارعی سفته امضا می کند.
سحر بعد از خلاصی، با فریب مریم و مخفی از چشم او از ایران خارج می شود، اما پسر زارعی (فرید) که به مریم علاقه مند است سفته های او را می آورد و به همراه تمام مدارک دیگری که برای پدرش مهم است پاره کرده و نابود می کند. سپس با خوردن قرص اقدام به خودکشی کرده و بعد از پیاده شدن مریم، یک وانت با اتومبیل او برخورد می کند که باعث مرگ این پسر جوان ميشود.
شاید برای بازیگران زن هیچ چیز به اندازه ی نقش منفی جذاب نباشد، یعنی فرصتی که آن ها بتوانند از قالب همیشگی معشوقه ( در جوانی)، همسر( در میانسالی) و مادر ( در کهنسالی) در آمده و چهره ای دیگري را در نقش خود ايفا كنند، از طرفی همه می دانند فیلمی که بتواند از یک هنر پیشه ی نام آشنا چهره ای متفاوت نشان دهد در ذهن ها حک خواهد شد، البته علیرغم جذابیت خیلی های دیگر ممکن است یک کارکتر با جذبه نباشند و حتی هنرپيشهاي را نزد مخاطبان منفور كند.
در مورد نقش "پگاه آهنگراني" در فیلم "ربند" باید گفت که تقریبا با یک زن مرگ آخرین و فاسد مواجهیم که از ژانر نوآر بیرون آمده و در فضای رئال این فیلم تا حدی استحاله شده برای تنها هنرپیشه ی فیلم "دربند" که از قبل در نظر مخاطبان آشنا بود، چنین ایفای نقشی را می توان نقطهی عطفی در کارنامه ی کاری دانست؛ نقشی در نقطه ی کور مرزی بین منفور شدن و جذاب بودن.
در مورد بقيهي بازی ها هم باید گفت در پیوند با موج رئالیسمی که اخیرا در سینمای ایران با ورود جوانان ایجاد شده فیلم های ما به شدت ( بازی محور ) شده اند، البته نه مثل سینمای تجاری که متکی به چهره ی ستاره های مشهور است بلکه در این سبک، روان بودن و باور پذیری بازی ها اهمیت اصلی را دارد و "در بند" به این لحاظ اثر موفقی محسوب می شود.
تدوین، تصویر برداری و مسائل فنی دیگر هم در حد متوسط همین سبک سینمایی بود اما برای شناخت هر فیلم بایددرباره ی قصه اش بحث كرد؛ غیر از یک ایراد، روند ماجرا را تا چهار پنجم ابتدايي قابل قبول است اما در يك پنجم نهایی، فیلمنامه به طور کل سقوط کرد.
آن یک ایراد متوجه سقط جنینی است که سحر انجام داد او همراه دوستانش به یک مغازه ی جگرکی رفته بود تا شام بخورد اما دقایقی به بهانه ی هوا خوردن بیرون می رود و بعد می فهمیم طی مدت کودکی را سقط کرده! همین جا بود که باید نگران می شدیم با توجه به چنین اهمال کاری و سرسری گرفتن ممکن است فیلمساز در پایان بندی کارهم ضعیف عمل کند.
به هر حال پایان بندی کار به هیچ وجه راضی کننده نبود. اصلا فرید را نمی شناختیم و معلوم نبود او کی به مریم علاقه مند شد؟! او آمد تا گره کوری را که فیلمساز در فیلمنامه اش ایجاد کرده به طور دفعی باز کند و به تمام شدن فیلم کمک برساند.
در سینمای رئالیستی که با همان صحنه های اولیه اش در هر فیلم، برای مخاطب توقع تطبیق دقیق ماجرا با واقعیت هر روزمره را ایجاد می کند، تمام کردن قصه با توسل به شانس شخصیت ها ( کاری که سینمای تفریحی زیاد می کند)، به شعبده بازی کردن وسط یک سخنرانی جدی سیاسی شبیه است البته سازندگان اثر احتمالا برای این مسئله هم توجهی دست و پا کرده اند تا به اصطلاح جواب هر منتقدی را در آستین داشته باشند. اما "توجیه" نمی تواند جذابیت نداشتهی اثر را در آن بوجود بیاورد. آن توجیه احتمالی که از آن حرف زدم از این قرار است؛ در سکانس افتتاحیه ی فیلم ( قبل از تیتراژ) مردی در جاده های شمال کشور پشت رل اتومبیل درحال حرکت است او پس از یک مکالمه با تلفن همراهش دور می زند تا به دربند برگردد.
چهره ی راننده را نمی بینیم اما اگر بتوانیم آسمان و ریسمان را به هم ببافیم خواهیم توانست بین آن مرد که احتمالا "فرید" است و آن کسی که زنگ زده و احتمالا "سحر" است ارتباطی برقرار کنیم و یک سناریو در پس سناریوی این فیلم ببافیم و بگوییم "سحر" قبل رفتنش از "فرید" خواسته که به مریم کمک کند!
مخاطب عام باید فیلم را بجود و ببلعد تا این را کشف کند و واضح است که این نکته را برای بستنن دهن منتقدان در فیلم جای داده اند. فیلمنامه نویس می ترسیده اگر زودتر فرید را معرفی کند و همه بفهمند او پسر زارعی است و به مریم علاقه دارد، وقتی دخترک شهرستانی در دام مشکلات افتاد، همه آخر قضیه را فورا حدس بزنند و بگویند معلوم است این پسر به آن دختر کمک خواهد کرد. برای فرار از چنین لو رفتنی فیلمنامه در باتلاق چونان گاف بزرگی فرو رفته که اساس فیلم را زیر سوال می برد.
در ضمن "در بند" می خواست شبیه فیلم های تفریحی نباشد که در آخر همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود از طرفی اگر تلخ تمامش می کردند از آنچه بتوان تصورش را کرد ناراحت کنند ه تر می شد و به نظرم این فیلم نتوانست راه متوسطی را بین این دو مسیر در پیش بگیرد چرا که بجای نقد موشکافانه ی اجتماعی قضیه را جنایی کرد و نتوانست آخر سناریو را جمع کند.
منبع:
باشگاه خبرنگاران
ارسال نظر