جانشينى حضرت محمد(ص) از منظر برون دينى
پارسینه-گروه فرهنگی: در حالى كه بيشتر خاورشناسان واقعه غدير را يا كتمان مى كنند يا از اصل منكر وقوع آن مى شوند، در بررسى هاى خود به طور عام به منابع اهل سنت مراجعه و از برداشت هاى ايشان گواه مى گيرند1 و شيعه را فرقه اى جداى از جريان كلى اسلامى مطرح مى كنند و با اين ديدگاه بدان نگريسته اند با پديده اى به نام (ويلفرد مادلونگ) مواجه مى گرديم.شايد بتوان (مادلونگ)2 را در ميان خاورشناسان يك استثنا برشمرد. بى همتايى اثر او (جانشينى حضرت محمد ـ ص ) ريشه در تلاش هاى پژوهشمندانه وى در همه متون كهن و معاصر و از جمله برخى از آثار انديشه وران شيعى دارد.
سيدمجيد پورطباطبايى در شماره ی 110 و 111 فصلنامه ی آینه ی پژوهش نوشت: درونمايه گرانبار اين كتاب و ديدگاه نوى كه نويسنده آن را بازتابانده است، نشانگر درستى حساسيت هايى است كه در اين زمينه وجود دارد و همه پژوهشگران را به اين مهم سوق مى دهد كه با بازنگرى در متون تاريخى مى توان به تحليل رخدادهاى آن عصر پرحادثه پرداخت.
مادلونگ به عنوان يكى از برجسته ترين خاورشناسان اين دوره بر آن است تا برخلاف ديدگاه رايج ميان ايشان و بى هيچ ارزش گذارى و داورى اين باورِ خود را آشكار سازد كه اگر پيامبر(ص) به جانشينى كسى هم تصريح نكرده باشد، از خلافت ابوبكر بر امت خود راضى نبوده و اين امر هرگز با سفارش پيامبر چهره نبسته است. اين برداشتِ تحليلى و مستند به مدارك و مآخذ كلامى درخور براى پاسخگويى به بخشى از ذهنيت هاى پرسش خيز نسلِ حقيقت جوست. رويكرد تحليلى مادلونگ به مساله جانشينى پيامبر(ص) با تكيه بر بسيارى از اصلى ترين مآخذ تاريخِ اسلام ارزشِ والاى ويژه اى به اثر وى بخشيده است. اين اثر حاصل بيش از سه دهه تحقيق جامع اين خاورشناس است. مولف در اين اثر بر خلاف ساير آثار خاورشناسان غربى كه اغلب اختلاف بر سر جانشينى پيامبر اكرم(ص) را پديده اى متاخر و از پيامدهاى دعوتِ عبداللّه بن سبا [راوى ساختگى طبرى و مستشرقان] به وصايت على ـ عليه السلام ـ مى دانند، نخستين بذرهاى اين پديده را در واپسين حيات رسول گرامى(ص) جستجو مى كند و برخلاف آنچه در روايات متقدم و تحليل هاى متاخر اهل سنت بر آن تكيه شده على ـ عليه السلام ـ را سزاوار جانشينى پيامبر(ص) مى داند،
البته نه با همان دلايلى كه شيعه در اين باره اقامه كرده است.
كتاب پروفسور مادلونگ يكى از آثار محققانه اى است كه بر اساس منابعِ موجود تحليل تازه اى از رخدادهاى دوران خلفاى نخست پس از پيامبر(ص) به دست داده است. تازگى اين اثر از آن روست كه كوشيده است حقيقت امر را از دل آثار كهن تاريخى به دست آورد. نگاه جديد او سبب شده است واقعياتى كه تاكنون براى ديگر مولفان اروپايى ناشناخته مانده بود، شناخته شود و در اين ميان روشن شود كه آراى شيعيان در تحليل برخى از رخدادهاى تاريخى مطابق با واقع است. از جمله امتيازات اين اثر مى توان موارد زير را برشمرد:
ـ نقد و تحليل ساختار و متن روايات و اخبار تاريخى با عنايت به تعصبات و اختلافات خاندان ها و تيره ها و موضع گيرى هاى سياسى و دينى و تفكيك و تشخيص فقرات صحيح و سقيم آنها از يكديگر و استنتاج هاى درست و گاه نادرست، ولى به هر حال روشمند در باب آنها،
ـ استناد به منابع عمده شيعه، خاصه استناد به تحقيقات پژوهشگران معاصر شيعى و استشهاد به آراى آنها در مساله جانشينى،
ـ استناد و استشهاد به زندگانى پيامبر(ص) بر پايه آيات قرآنى در مساله جانشينى پيامبر (ص)،
ـ استوارى و شيوايى متن، استناد به منابع اصيل و معتبر و نيز تحقيقات جديد، آوانويسى واژه هاى عربى و ارائه ضبط صحيح اعلام و امكنه و اصطلاحات فقهى و سياسى و برخى ديگر از تعابير اسلامى و نيز چندين پيوست بسيار مهم و درخور ملاحظه در آخر كتاب، داشتن كتاب شناسى كامل، واژه نامه و فهارس كارساز.
البته در كتاب آقاى مادلونگ مواردى مى توان ديد كه با تحليل هاى شيعه از تاريخ صدر اسلام سازگارى ندارد. اما مهم آن است كه بدانيم تحقيق ايشان تا چه اندازه راه را براى نشان دادن حقايق تاريخى صدر اسلام باز مى كند و اميد است تاثير گسترده اى در نگرش پژوهشگران غربى در باب تاريخ و انديشه سياسى شيعه داشته باشد.
1. تحليل (مادلونگ) از خلفاى پس از رسول (ص) و مساله جانشينى
مادلونگ در حين تحليلِ خود از مقوله جانشينى حضرت ختمى مرتبت(ص) ابتدا بر اين مساله تاكيد مى كند كه اهل بيت رسول(ص) همان اهل كساء هستند:
اين طهارت مقامِ خاندان محمد(ص) را از مسلمانان عادى متمايز مى ساخت و موافق با مقام والاى خاندان هاى پيامبران گذشته بود. چنان كه پيشتر نقل شد خاندان لوط مردمى بودند كه خود را پاك نگاه داشته بودند (يَتَطَّهرون). در آيه خطاب به همسران پيامبر(ص) به صراحت به اين مقام طهارت اشاره دارد كه (در خانه هاى خود بمانيد و چنان كه در زمان پيشين جاهليت مى كردند، زينت هاى خود را آشكار مكنيد و نماز بگزاريد و زكات بدهيد و از خدا و پيامبرش اطاعت كنيد. اى اهل بيت، خدا مى خواهد پليدى را از شما دور كند و شما را چنان كه بايد پاك دارد).3 در اينجا منظور از اهل بيت چه كسانى هستند؟ ضميرى كه به آنان اشاره دارد جمع مذكر است، در صورتى كه بخش پيشين آيه به صورت جمع مونت است. اين تغيير در جنسيت سبب پيدايش روايات گوناگونى درباره شخصيت هاى مشهور اهل كساء يعنى محمد، على، فاطمه، حسن و حسين شد كه اين بخش دوم آيه را اشاره به آنان مى دانند. صرف نظر از معناى مشخص آن از نظر شيعه، طبرى در تفسيرش به نقل از اكثر راويان اين تفسير را تاييد مى كند.4 اما كاملاً بعيد است كه اين بخش از آيه، آن گونه كه روايات نقل مى كنند، وحى جداگانه اى باشد كه بعداً به بخش
اول ملحق شده است. (پاره) در مورد آيه اى مشابه اين خطاب به همسر ابراهيم مدعى است كه منظور از اهل بيت ممكن است اشاره به طواف كنندگان كعبه باشد5، امّا اين تفسير با هدف مشخص آيه كه ترفيع مقام همسران پيامبر نسبت به ساير زنان است سازگارى ندارد. آيه قبلى با اين بيان آغاز مى شود: اى زنان پيامبر، شما همانند ديگر زنان نيستيد.6
در اينجا اين زنان را براى ازدواجشان با پيامبر از اعضاى خاندان منزه شمرده است.7
سپس مادلونگ در بررسى ماجراى مباهله مى نويسد:
اهل سنت كه طبرى از آنان روايت كرده است افرادِ خاندان محمد(ص) را كه قرار بود در مباهله شركت كنند، مشخص نكرده اند. ديگر راويان اهل سنت از فاطمه، حسن و حسين نام مى برند و بعضى موافق با احاديث شيعه، حاضران در اين موضع را اهل كساء از جمله على(ع) مى دانند. شرايط هر چه بوده است راه ديگرى براى شناسايى (ابناءنا) جز دو سبط پيامبر وجود ندارد كه در اين صورت حضور على و فاطمه منطقى به نظر مى رسد. جمله (نساءنا) به جاى (ازواجنا) مانعى براى حضور فاطمه نيست. شايد شركت خاندان در مراسم مباهله رسمى سنتى بوده است. در اين صورت طرح خود اين پيشنهاد از جانب پيامبر در شرايطى كه به لحاظ دينى اهميت زيادى داشت و تاييد و تصويب آن از طريق قرآن دليل بر علو مقام دينى خاندانش بود.8
آن گاه مادلونگ بر اين مساله تاكيد مى ورزد كه حضرت ختمى مرتبت(ص) نه تنها بر جانشينى ابوبكر نظر نداشت، بلكه به انجام آن هم رضايت نداشته است:
بنابراين قرآن مقام خاندان پيامبر را همچون جايگاه خاندان هاى پيامبرانِ سلف برتر از مقام هر مومن ديگرى قرار داده و آنان را از هر پليدى پاك گردانيده است. البته كافرانى از اين خاندان كه با پيام او مخالفت مى كردند، همانند كافران خاندان هاى پيامبران سلف از لطف خدا محروم بودند. ابولهب عموى محمد(ص) و همسرش حتى با نزول سوره اى در قرآن در ذم آنان انگشت نماى خاص و عام شدند. اما وجود چنين استثناهايى تاثيرى بر لطف الهى درباره اهل بيت نداشت.
تا آن جا كه قرآن افكار محمد(ص) را بيان مى كند، روشن است كه وى در نظر نداشت ابوبكر جانشين طبيعى او باشد و نه به انجام اين كار رضايت داشت. البته قرآن به وضوح نظر محمد(ص) را درباره زنان و مردان پيرامون خود و نگرش او را نسبت به آنان به طور كامل بيان نمى كند. در هر صورت او جانشينى خود را جز در نور هدايت قرآن كه درباره جانشينان پيامبران سلف بيان شده بود، نمى ديد، همان گونه كه در ابلاغ رسالتش با وجود مخالفتِ مردم موفق شد و پيروزى نهايى اش در سايه لطف الهى و در پرتو آگاهى او از سرگذشت پيامبران سلف كه قرآن برايش روايت كرده بود، تحقق يافت. پيامبران پيشين كمال لطف الهى را در اين مى دانستند كه جانشينان آنان فرزندان يا خويشاوندان نسبى شان بودند و از خدا نيز چنين خواسته بودند. مدافعان معاصر سنى بر اساس آيه چهل سوره احزاب كه محمد(ص) را خاتم پيامبران قرار داده است اين بحث را نمى پذيرند.9
سپس مادلونگ با طرح اين سوال كه چرا حضرت ختمى مرتبت(ص) از تنظيم برنامه اى براى جانشينى خود كوتاهى كرده است، پاسخ مى دهد:
پس چرا محمد(ص) از تنظيم برنامه اى صحيح براى جانشينى خود كوتاهى كرد، حتى اگر فرضاً اميدوار بود كه جانشينى از خانواده خود داشته باشد. هر پاسخى به اين سوال ممكن است براساس حدس و گمان باشد. يك تبيين ساده اسلامى آن ممكن است چنين باشد كه او در چنين تصميم خطيرى منتظر بود كه وحى اى از جانب خداوند برسد، اما چنين وحيى به او نشد. مورّخان غير مسلمان شايد بيشتر مايل باشند چنين نظر بدهند كه ترديد محمد(ص) به اين سبب بود كه مى دانست جانشينى يكى از بنى هاشم با توجه به رقابت هاى دامنه دار در بين قبايل قريش براى رهبرى و از سويى با توجه به ضعف نسبى بنى هاشم ممكن است با مشكلات زيادى مواجه شود. محمد(ص) در سال دهم هجرى على(ع) را به نمايندگيِ از طرف خود به يمن فرستاد و رفتار او در آنجا عده اى را برانگيخت كه از او به پيامبر شكايت كنند.10 پس از بازگشت او محمد(ص) درست سه ماه قبل از رحلتش لازم ديد كه در اجتماع عظيمى به حمايت از پسرعموى خود سخن گويد.11 ظاهراً آن هنگام موقعِ مناسبى نبود كه على را به جانشينى خود منصوب كند. احتمالاً محمد(ص) به اميد آنكه طول عمر او به اندازه اى باشد تا يكى از اسباطش را تعيين كند، اين تصميم گيرى را به
تاخير انداخت. رحلت او در بين امتّش حتى پس از بيمارى جانكاه او امرى غيرمنتظره بود.
2. قرابت بيشتر على(ع) به رسول اللّه(ص)
مادلونگ در تاييد قرابت بيشتر على(ع) به رسول اللّه(ص) از امثال عايشه به ايشان به طبقات12 ابن سعد و وقعه صفين استناد مى كند و مى نويسد:
ابن سعد، در طبقات روايتى مسنداً از عايشه نقل مى كند كه:
پيغمبر(ص) بر سينه من و در خانه من جان داد و حق كسى را نبردم، نادان و كم تجربه بودم، پيغمبر(ص) در دامنم جان داد، سر او را بر بالشى نهادم و برخاستم.
عايشه اعتراف مى كند كه به سبب جوانى و نادانى او پيغمبر(ص) در دامن او درگذشت. اين روايت با ديگر روايات منسوب به او كه (در خانه (ميمونه) درد سخت شد و زنان خويش را پيش خواند و از آنها موافقت خواست كه در خانه عايشه پرستارى شود) مغايرت دارد. از طرفى اين روايت عايشه كه پيامبر(ص) در دامان او دار فانى را وداع گفته بود مقبول (ابن عباس) نبود.
هنگامى كه ابو عطفان به نقل از (عروة بن زبير) اين ادعاى عايشه را براى ابن عباس نقل مى كند، با اعتراض جواب مى دهد:
(آيا عقلت سر جاى خود است (اَتعقُل)، به خدا سوگند، رسول خدا(ص) دار فانى را وداع كرد در حالى كه سر بر سينه على(ع) داشت. او بود كه با كمك برادرم فضل او [رسول خدا(ص) ] را غسل داد، پدرم از شركت در اين مراسم خوددارى كرد) و مى گفت: (پيامبر خدا(ص) هميشه [ هنگامى كه خود را مى شست] به ما دستور مى داد كه پشت پرده بمانيم). از اين رو در پشت پرده ماند.
بخش دوم اين روايت درمورد غسل دادن پيكر رسول خدا(ص) به دست على(ع) در غيبت عباس با روايت منقول از (عبيداللّه بن عتبه) به نقل از ابن عباس13 هماهنگى دارد. [ از طرفى] على(ع) در خطبه اى به همراهانش در صفين مى فرمايد:
(و رسول خدا(ص) جان سپرد در حالى كه سر او بر سينه من بود).14
آن گاه مادلونگ مساله قلم و دوات خواستن رسول اللّه(ص) در هنگام بيمارى و قبل از رحلتش را بيان مى كند و مى نويسد:
ابن عباس نقل كرده كه پيامبر(ص) پيش از رحلتش خواست براى كسانى كه در حضور او بودند مكتوبى بنويسد كه پس از مرگ هرگز گمراه نشوند. عمر گفت: (درد بر پيامبر خدا(ص) غلبه كرده است، شما قرآن را داريد و كتاب خدا ما را كفايت مى كند). مردمى كه در حضور پيامبر بودند شروع به مجادله كردند، بعضى مى خواستند به پيامبر فرصتى داده شود تا آنچه مى خواهد بنويسد و عده اى جانب عمر را گرفتند. چون سر و صداى آنان سبب آزار پيامبر(ص) شد، او فرمود: (رهايم كنيد). ابن عباس بنابراين روايت چنين تعبير كرد كه بزرگ ترين فتنه از آنجا برخاست كه آنان با اين كار او مخالفت كردند و سر و صدا و مجادله آنان پيامبر(ص) را از نوشتن وصيت بازداشت.15 هرچند ابن عباس از گفتن اينكه پيامبر(ص) چه مى خواست بنويسد خوددارى مى كند، اما تصور مى شود كه او اشاره مى كند پيامبر(ص) قصد داشت على(ع) را به جانشينى خود تعيين كند و تعبيرِ شيعيان از اين روايت هميشه اين چنين بوده است. عايشه اين داستان را با نقل روايتى از خودش رد كرد، او گفت:
(رسول اللّه(ص) هنگام بيمارى اش فرمود:
ـ پدرت ابوبكر و برادرت عبدالرحمن را نزد من فراخوان تا نامه اى بنويسم، زيرا مى ترسم كسانى خيال هاى خامى داشته باشند (يتمّن متمنّ) و كسانى چيزهايى بگويند:
من شايسته تر از هر كسى هستم.
ـ اما خداوند و مومنان كسى جز ابوبكر را نمى پسندند.
و در اين شكى نيست كه آن مرد آرزومند [ از نظر عايشه] على(ع) بود).16
آن گاه مادلونگ براى توضيح بيشترِ روايات منقول از عايشه و ابن عباس و جبهه گيرى آنان دو مثال درباره احوال حضرت ختمى مرتبت(ص) در دوران آخرين بيمارى و جريان كفن و دفن آن بزرگوار مى آورد:
ارقم بن شرحبيل كوفى يكى از ياران عبداللّه بن مسعود17 مى گويد:
ـ از ابن عباس پرسيدم: پيغمبر(ص) وصيت كرد؟
ابن عباس گفت: نه.
گفتم: چگونه وصيت نكرد؟
گفت: پيغمبر گفت على را بخوانيد.
اما عايشه گفت: اگر كسى پيش ابوبكر فرستى.
و حفصه گفت: اگر كسى پيش عمر فرستى.
چون پيش پيامبر(ص) آمدند، [او] گفت: برويد اگر كارى با شما داشتم كس به طلب شما مى فرستم.
و چون وقت نماز رسيد پيامبر(ص) گفت: به ابوبكر بگوييد با كسان نماز كند.
عايشه گفت: او مردى نازكدل است به عمر بگو.
پيامبر(ص) گفت: به عمر بگوييد.
عمر گفت: من هرگز در حضور ابوبكر از او پيش نمى افتم.
ابوبكر به پيش نمازى ايستاد. آن گاه پيامبر سبك شد و بيرون رفت و چون ابوبكر آمدن پيامبر(ص) را دريافت، عقب رفت و پيغمبر جامه اش را گرفت و وى را به جايى كه بود بداشت و بنشست و از همان جا كه ابوبكر قرائت نكرده بود قرائت آغاز كرد.18 كايتانى اين روايت را جعلى و ساخته محدثان مسلمان مى داند تا توجيه كنند كه چرا محمد(ص) وصيتى از خود باقى نگذاشت. در هر صورت اسناد اين روايت به ابن عباس كاملاً منطقى به نظر مى رسد. شيعيان كوفه از زمان خلافت على(ع) مدعى شدند كه پيامبر(ص) على(ع) را وصى خود قرار داد. سوال ارقم بن شرحبيل كوفى بى انگيزه نبود. نظر ابن عباس در اين روايت همان ديدگاه او درباره روايات ديگر منسوب به اوست. محمد(ص) بالفعل وصيتى به نفع على(ع) نكرد، اما اگر او را از اين كار باز نمى داشتند چنين وصيتى كرده بود.19
مادلونگ درباره اين روايت نوشته است:
بخش اول اين روايت ظاهراً ساخته ابن عباس است كه او در هر صورت اطلاع مستقيمى از اين جريان نداشت، بخش دوم بنابر روايت عايشه است كه در ادامه نقل مى شود:
محمد(ص) وقتى بيمار بود بانگ نماز دادند، گفت:
بگوييد ابوبكر با مردم نماز كند.
گفتم: وى نازكدل است و تاب ندارد كه به جاى تو بايستد.
آن گاه ابن عباس منحرف مى شود و مى گويد: پيامبر گفت به عمر بگوييد نماز بخواند و هنگامى كه عمر گفت من در حضور ابوبكر از او پيش نمى افتم ابوبكر به نماز ايستاد. پيام روشن است: از نظر محمد(ص) امامت جماعت دليلى براى خلافت نبود، براى او فرقى نمى كرد كه ابوبكر اين مهم را انجام دهد يا عمر و چون ابوبكر تعلل ورزيد پيامبر(ص) به طور غير منتظره اى جامه اش را به جايى كه بود بداشت و از همان جا كه ابوبكر قرائت نكرده بود، قرائت كرد.20
3. تصميم ابوبكر به خليفه شدن پس از رسول اللّه(ص)
مادلونگ ضمن ترديد در فرضيه مثلث قدرت (لامنس)21 به طرح اين مساله مى پردازد كه برخلافِ عمر ابوبكر بدون ترديد قبل از رحلت پيامبر(ص) تصميم گرفته بود كه خود خليفه باشد، او مى نويسد:
عمر به ندرت به پيشامدهاى بعد از رحلت محمد(ص) انديشيده بود و تصور نمى شود با طرح نقشه هايى براى جانشينى او موافقت كرده باشد. ليكن قضيه ابوبكر كاملاً متفاوت با اين مساله است. گرچه او در موقع رحلت محمد(ص) انتظار آن را نداشت و اين از اقامت او در خانه خانوادگى خود در سنح [خانه ابوبكر در (سُنح) ميان خانه هاى بنى حارث خزرجى قرار داشت].22 آشكار مى شود، ليكن او هيچ شك ّ و ترديدى نداشت كه محمد(ص) يك روزى رحلت خواهد كرد. او به عنوان تاجر و سياستمدارى كامل و حسابگر آرام مكه در مديريت و برنامه ريزى امور جامعه مسلمين، هم به عنوان مشير با اعتماد پيغمبر(ص) از نزديك در كارها شركت داشت، او با دقت پيشامدهاى رحلت (محمد ص) را از پيش مطالعه كرده بود. او [ ابوبكر] به خاطر علاقه عميق به منافع مشترك جامعه اى كه محمد(ص) با نام اسلام تاسيس كرده بود، خيلى مشتاق بود كه اين اقتدار خود را توسعه داده و آن را بر تمامى اعراب و حتى فراتر از آن هم بگستراند. اگر بنا بود جامعه متفرق نشود، پيغمبر(ص) بايد جانشين سياسى يعنى خليفه داشته باشد، ليكن او بايد چه كسى باشد؟ ابوبكر بدون ترديد قبل از رحلت پيامبر(ص) تصميم گرفته بود آن خليفه خود او باشد.
او بدون نامزدى از جانب پيامبر(ص) [درباره مساله خلافت] تصميم گرفته بود براى رسيدن به اين آرزو مخالفان قدرتمند خود را از ميان بردارد. واضح است كه از اهل بيت محمد(ص) كه در قرآن به آنان مرتبه اى بالاتر از ساير مسلمانان عطا شده بود بايد جلوگيرى شود تا ادعاى خود را پيش نيندازند.
ابتكار عمل انصار فرصتى بود كه ابوبكر طالب آن بود و او بود كه اين اشتباه عجولانه (فلته) را با پيشنهاد دو نامزد براى انتخاب شدن مطرح كرد و اين نمايشى بود تا خود او در معرض پيشنهاد قرار گيرد. او در پيشنهاد خود جدى نبود و اين واضح است با پيشنهاد دو شخص مورد نظر در جمع، مردم را به مشاجره وادار كرد. ابوبكر خوب مى دانست كه اين هر دو شخص مورد نظر هيچ احتمال پيروزى ندارند. ابوعبيده، گرچه از صحابه گرامى اوليه بود، ليكن آن برترى و استعداد را نداشت كه به توجه درآيد. در اين جلسه عمر عمدتا به عنوان دوست محمد(ص) حاضر بود. عمر گرچه از معاشران نزديك پيامبر(ص) و از افراد برجسته و مقتدر جامعه بود، ليكن در همان لحظه اول با تكذيب كردن خبر رحلت محمد(ص) در بين مردم خود را بدنام كرده بود. ابوبكر يقين داشت عمر كه با محروم شدن از وجود پيامبر(ص) خرد شده و بعد از آنكه دو دفعه از جانب ابوبكر كنار گذاشته شده، اين بار نيز در برابر او تسليم خواهد شد. بنابراين عمر تذكر او را پذيرفت و دست بيعت به ابوبكر داد. ابوبكر در پذيرش بيعت لحظه اى تامل نكرد، زيرا او آنچه مى خواست به دست آورده بود.23
4. اشتباه عجولانه انصار فرصتى مناسب براى انديشه هاى ابوبكر
مادلونگ در ادامه بر اين مساله تاكيد مى كند كه اشتباه عجولانه انصار براى انتخاب رهبر فرصت مناسبى براى تثبيت انديشه هاى ابوبكر بود. مادلونگ مى افزايد:
اشتباه عجولانه انصار براى انتخاب رهبر از بين خود در حقيقت موقعيت مناسبى براى ابوبكر بود. اين براى او فرصتى فراهم كرد كه خود را سخنگو و ادامه دهنده اتحاد در بين مسلمانان تحت يك رهبر واحد قرار دهد، اتحادى كه از جانب انصار مورد تهديد قرار گرفته بود. همچنين از نظر او فرصت مهمى پيش آمد كه بيعت را براى خود مسلم سازد. قبل از آنكه درباره اشخاص مورد نظر براى خلافت بحث كلى صورت گيرد، ابوبكر به خوبى آگاه بود كه شوراى آنهايى كه مستقيماً در اين مساله نقش داشتند، قريش و انصار به نفع او نخواهد بود. اين مسلماً باعث شكست او مى شد و يا على(ع) كه خويشاوند نزديك محمد(ص) بود به عنوان بهترين انتخاب مطرح مى شد.
سپس مى افزايد:
اگر على به عنوان نامزد براى جانشينى مطرح مى شد اكثر مطلق انصار از او حمايت مى كردند، چرا كه آنها او را مانند محمد و جزئى از او مى دانستند. در بين قريش اوضاع به اين روشنى نبود. ارزيابى بعدى عمر از اين مساله بنابر نقل ابن عباس كه قريش از اقتدار موروثى يك طايفه كه قبلاً از جانب خدا به نبوت مفتخر شده اند، راضى نيستند تا حدى حائز اهميت است. يقيناً تعدادى هم بودند كه از دورنماى حكومت انحصارى خاندان پيامبر(ص) راضى نبودند و آنها از ادعاى اوليه ابوبكر اغفال شده بودند كه قريش حق دسته جمعى براى حكومت دارد و او [ ابوبكر] به عنوان نماينده آنها عمل مى كند. بعد از مطرح شدن اين ادعا و كسب حمايت از چند نفر معدود لازم بود تاييد اكثر قريش را به سود خود تغيير دهد. اما در شوراى خلافت قبولاندن نفى مطلق حكومت موروثى و در نتيجه كنار گذاشتن خاندان محمد(ص) از حكومت كار چندان ساده اى نبود. اگر اسم على(ع) مطرح مى شد، عبد شمس يكى از دو طايفه قدرتمندِ قريش، مطابق قوانين اخلاقى قبيله اى براى حفظ حيثيت خود از او [على(ع)] حمايت مى كردند با وجود آنكه اختلافات بين بنى هاشم و بنى عبدشمس از اسلام هم قديم تر بود و اكثريت آنها [بنى عبدشمس]
تحت رهبرى ابوسفيان نقش تعيين كننده اى در مخالفت با محمد(ص) ايفا كرده بودند، به هر حال اين دو طايفه روابط نزديك داشتند. تا زمانى كه بنى عبد شمس اميد معرفى كانديد از بين خود نداشتند، براى ابوسفيان (رئيس بنى عبد شمس) خيلى شرم آور بود كه از على(ع) حمايت نكند، در حالى كه پيامبر(ص) با ابوسفيان و طايفه اش بعد از فتح مكه با كرم رفتار كرده بود.
شواهد معتبرى در دست است كه ابوسفيان فوراً بعد از انتخاب ابوبكر پيشنهاد حمايت خود براى مبارزه با اين تصميم را به على(ع) اعلام كرد. بعداً على(ع) در نامه خود به معاويه از اين پيشنهاد پدر او ياد و تصريح كرد كه پيشنهاد ابوسفيان را از بيم پراكندگى امت نپذيرفت، زيرا مردم هنوز به دوره جاهليت نزديك بودند.24 دانشمندان غربى اين روايت (پيشنهاد حمايت ابوسفيان از على(ع) عليه ابوبكر را هميشه مورد اين تاييد قرار مى دهند و ليكن آنها اينكه [على(ع)] پيشنهاد ابوسفيان را به عنوان يك آشوبگر رد كرد، قصه جعلى عليه بنى اميه مى دانند. اگر اين روايات بازگوكننده جهت گيرى ابوسفيان بوده است، پس چرا ابوبكر چنين كرد؟ اين امر به خوبى نشان مى دهد ابوسفيان چه چيز را مناسب مى دانسته است.
امتناع خالد بن سعيد بن عاص از اصحاب برجسته و از اولين كسانى كه اسلام را قبول كرده بودند از بيعت با ابوبكر بعد از مراجعت از يمن به مدينه و يك ماه بعد از خليفه شدن ابوبكر و اصرار او در حق بنى عبدمناف (هاشم و عبدشمس) از بيعت با ابوبكر بسيار درخور تامل است. 25
5. بى وجه بودن استدلال به كمى سن ّ على(ع) براى جانشينى رسول(ص)
در ادامه مادلونگ اصلِ فكر بى تجربگى و كمى سن على(ع) براى جانشينى رسول(ص) را رد مى كند، او مى نويسد:
نقل شده كه خالد برادر ابان بن سعيد براى همبستگى با بنى هاشم از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد، وليكن وقتى كه آنها تصميم گرفتند با [ ابوبكر] بيعت كنند او هم همين كار را كرد. حمايت مشترك انصار و عبد شمس از على(ع) بدون شك طايفه ها و اشخاص غير متعهد را وادار مى كرد كه نامزدى او را تاييد كنند. طايفه قدرتمند ديگر قريش، مخزوم، يقيناً مخالف حكومت موروثى بنى هاشم بودند، ليكن براى آنها خيلى دشوار بود كه مخالفين را پشت سر يك نامزد مخالف متحد كنند.
منطق روشن جانشينى خانوادگى يقيناً در شوراى عمومى خود به خود اثبات مى شد، چرا كه اصلِ وراثت، بنيادى طبيعى، ساده و مسلم را براى جانشينى قدرت فراهم مى كند. از اين رو اين اصل در سطح گسترده اى در تاريخ انسانى پذيرفته شده است. استدلال عمومى مسلمانان سنى و دانشمندان غربى كه على(ع) به خاطر جوان و بى تجربه بودن نسبت به ساير صحابه مانند ابوبكر و عمر داوطلبى جدى نبوده، كاملاً خلاف واقع است. اين استدلال فقط زمانى معتبر تلقى مى شد كه در ابتدا به توافق مى رسيدند اصل جانشينى موروثى را حذف كنند. ليكن ابوبكر خوب مى دانست كه واقعاً غير ممكن خواهد بود در شورا به چنين توافقى برسند.
تصميم روشن ابوبكر براى جانشينى و جلوگيرى او از انتخاب على(ع) توضيحات بيشترى مى طلبد. ابوبكر در آن وقت مرد مسنى بود و احتمال هم نمى داد كه مدتى طولانى حكومت كند. او ظاهراً فرزندان يا اقوام نزديك و شايسته اى براى جانشينى خود نداشت.26 آيا منطقى تر نبود كه او از جانشينى پسرعموى پيامبر(ص) و پدر نوه هاى پيامبر(ص) حمايت كند، به اين اميد كه چون على(ع) [ از نظر مدعيان خلافت] فاقد بصيرت سياسى بود در مشورت به ابوبكر تكيه كند، مانند محمد(ص) كه در كارها با ابوبكر مشورت مى كرد. ليكن روابط ضعيف، بدگمانى و عداوت بين اين دو شخص به روشنى مانع اين كار شد. موضع على(ع) در ماجراى گردنبند مفقود شده عايشه و غيبت بدون اطلاع او از اردوگاه مسلمانان و پيشنهاد على(ع) به محمد(ص) براى طلاق دادن عايشه و كوشش او براى گرفتن اقرار جرم از پيش خدمتِ عايشه باعث شد همسر گرامى پيامبر(ص) در طول زندگى خود عداوت [على(ع)] را در دل داشته باشد و او اين را پنهان هم نمى كرد. ابوبكر هم عداوتى مانند او [عايشه] داشت، ليكن او به عنوان يك سياستمدار مهذب آن را در بين مردم ابراز نمى كرد. رسوائى عايشه نه تنها شأن خانوادگى او را تيره مى كرد، بلكه احتمالاً
موقعيت ابوبكر را به عنوان دوست مورد اعتماد پيامبر(ص) تحت تاثير قرار مى داد. ابوبكر درست يا غلط تصور مى كرد على(ع) به خاطر نفوذش (ابوبكر) در محمد(ص) نسبت به وى حسد مى ورزد، لذا كوشش مى كرد با متهم كردن عايشه ابوبكر را تضعيف كند. از آن پس ابوبكر او [على(ع)] را رقيب و دشمن خود مى دانست. او در اين كار كه على(ع) خليفه شود، براى خود و عايشه خيرى نمى ديد. على(ع) احتمالاً براى مشورت در امور سياسى به عموى خود عباس تكيه مى كرد و مقام عايشه را هم كاهش مى داد. از اين لحاظ ابوبكر علاوه بر جاه طلبى شخصى دليل قاطعى داشت كه از جانشينى على(ع) جلوگيرى كند، سابقه مداخله على(ع) در روابط زناشوئى پيامبر(ص) با هر انگيزه اى كه بود براى او خيلى گران تمام شد و ابوبكر با بهره گيرى از اشتباه عجولانه انصار توانست نقشه هاى خود را كه از زمان اين اتفاق تاسف بار آن را در سر مى پروراند عملى سازد.27
6. اِعمال خشونت براى استوارى استقرار حكومت ابوبكر
مادلونگ در پايان بر اين مساله تاكيد مى كند كه استوارى خلافت ابوبكر به آسانى هم صورت نگرفته است، بلكه ابوبكر و ياران او براى استقرار اين امر به اعمال خشونت روى آورده تا آنجا كه به خانه دختر پيامبر(ص) حضرت فاطمه (س) حمله مى شود تا مخالفين خلافت را به پذيرش آن مجبور سازند. او مى نويسد:
به رغم ادعاى عمر كه نظر همه مسلمانان به سوى ابوبكر متوجه بود وضع خليفه در وهله اول صرف نظر از مساله رده قبائل مختلف خيلى متزلزل مى نمود. در مدينه عمر اين مسئوليت را به عهده داشت كه از تمامى ساكنان آنجا بيعت بگيرد. او در آغاز باكمك بنى اسلم بر كوچه ها مسلط شد و بعداً عبدالاشهل از قبيله اوس بر خلاف اكثر خزرجى ها خيلى زود از مدافعان نيرومند حكومت جديد شد. منابع ذكر مى كنند كه زور فقط در مقابل زبير از صحابه اعمال شد كه او همراه چند نفر ديگر از مهاجرين در خانه فاطمه (س) تجمع كرده بودند. عمر تهديد كرد كه همه از خانه [فاطمه (س)] بيرون آيند و با ابوبكر بيعت كنند، در غير اين صورت خانه را [با اهلش] (واللّه لا حرقَن ّ عليكم) به آتش خواهد كشيد. زُبير با شمشير كشيده به طرف او آمد، اما بلغزيد و شمشير از دستش بيفتاد و مردان عمر برجستند و او را بگرفتند.28 شواهدى موجود است كه خانه فاطمه(س) مورد تفتيش قرار گرفت. از على(ع) بعداً نقل شده است كه مكرّراً اظهار مى داشت: اگر چهل نفر همراهم بودند، مقاومت مى كردم.29
7. سخن پايانى
بايد توجه داشت (ويلفرد مادلونگ) اعتقادى به تصريح پيامبر(ص) درباره جانشين اميرالمومنين على(ع) نيز ندارد، كما اينكه قبلاً از او نقل كرديم:
ظاهراً آن هنگام موقعِ مناسبى نبود كه على [ع] را به جانشينى خود منصوب كند. احتمالاً محمد(ص) به اميد آنكه طول عمر او به اندازه اى باشد تا يكى از اسباطش را تعيين كند، اين تصميم گيرى را به تاخير انداخت.30
مادلونگ در نهايت على رغم آنكه با نگاه بيرون دينى على(ع) را شايسته ترين فرد براى جانشينى رسول(ص) مى داند، چنين نتيجه مى گيرد كه حضرت ختمى مرتبت(ص) بدون تعيين جانشين از دنيا رفت.31
پي نوشت ها:
*. The succession to muhammad: a study of the early chalipate (Wilfered masdelung).
برگزيده كتاب سال بين المللى جمهورى اسلامى ايران در ششمين دوره.
1. تقريباً نگاه همه اسلام شناسان اروپايى به اسلام از طريق مذاهب اهل سنت است. همان طور كه مى دانيم تمامى مرزهاى اسلام با اروپا متعلق به اهل سنت بوده و هست. نخستين رويارويى هاى اروپاييان با اسلام نيز چه در اسپانيا و شمال آفريقا، چه در دوران جنگ هاى صليبى و چه در دوران حكومت عثمانى با اهل سنت بوده است، از اين رو از نظر اروپاييان اسلام رسمى همان تسنن است و مابقى مسلمانان همچون شيعيان از فرق منشعب از اين بدنه اصلى محسوب مى شوند. بنابراين بديهى است كه به هنگام بررسى هر گونه مطلب اسلامى از سوى خاورشناسان در درجه نخست منابع مسلمانان رسمى مد نظر قرار گرفته باشد. البته هر چه به دهه هاى پايانى سده بيستم ميلادى نزديك تر مى شويم، اين مطلب كمرنگ تر مى شود و توجه به ساير مذاهب اسلامى به ويژه شيعه و از آن ميان در سال هاى اخير شيعه اماميه را بيشتر مى بينيم (رحيمى ريسه، مقاله (تاريخ قرآن نولدكه ـ شوالى: معرفى، بررسى و نقد منابع) فصلنامه سفينه، شماره 1، ص 27، 1382).
2. پروفسور (ويلفرد مادلونگ) در 26 دسامبر 1930 مطابق با 5 دى ماه 1309 در اشتوتگارت آلمان متولد شد. پس از گذراندن تحصيلات مقدماتى و متوسطه به دانشگاه قاهره رفت و از آنجا در سال 1953 به اخذ ليسانس در تاريخ و ادبيات اسلامى نائل گشت. وى در سال 1957 از دانشگاه هامبورگ درجه دكترى در مطالعات اسلامى دريافت كرد. مادلونگ رساله دكترى خود را تحت نظر خاورشناسانى چون (اشتروتمان) و (برتولداشپولر) به پايان رسانيد. وى در سال هاى 1958 ـ 1960 وابسته فرهنگى سفارت آلمان غربى در بغداد بود و سپس زندگى علمى خود را در زمينه اسلام شناسى به شرح زير دنبال كرد:
1963: استاديار مطالعات اسلامى در دانشگاه تگزاس.
1964 ـ 1966: استاديار و دانشيار مطالعات اسلامى در دانشگاه شيكاگو.
1969 ـ 1978: استاد اسلام شناسى در دانشگاه شيكاگو.
1978 ـ 1998: استاد كرسى Laudian در عربى و مطالعات اسلامى در دانشگاه آكسفورد.
مادلونگ به عنوان استاد مدعو در دانشگاه كلمبيا و بسيارى از دانشگاه هاى آمريكا و اروپا تدريس كرده است. وى عضو تعداد زيادى از مجامع بين المللى اسلام شناسى است و به طور مرتب در مجامع و كنفرانس هاى بين المللى شركت مى كند. وى يكى از برجسته ترين اسلام شناسان معاصر به شمار مى آيد و به خصوص در زمينه هاى تفكر اسلامى و فرق و مذاهب اسلامى تحقيقات مهمى انجام داده است. برخى آثار ترجمه شده وى به فارسى عبارت اند از:
1. مكتب ها و فرقه هاى اسلامى در سده هاى ميانه، ترجمه جواد قاسمى، آستان قدس رضوى، بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1375، 318 ص [عنوان اصلى: religious schools and sects in medieval islam].
2. جانشينى حضرت محمد(ص): پژوهشى در خلافت نخستين.
3. (شيعه و معتزله)، ترجمه محمد آرام، در كتاب شيعه در حديث ديگران، زير نظر مهدى محقق، بنياد اسلامى طاهر، دفتر دائرة المعارف تشيع، تهران، 1362.
4. (ملاحظاتى پيرامون كتاب شناسى فرق امامى)، ترجمه چنگيز پهلوان، در كتاب زمينه ايران شناسى، زير نظر و به كوشش چنگيز پهلوان، ص 57 ـ 76، تهران، 1368.
5. (متون بازيافته عربى درباره تاريخ امامان زيدى طبرستان و ديلمان و گيلان)، ترجمه حشمت مويد، ص 431 ـ 464، ايران شناسى (آمريكا)، 1369.
از مادلونگ تا كنون بيش از دويست كتاب و مقاله (در نشريات معتبر دنيا) به چاپ رسيده است.
3. احزاب، آيه 33.
4. طبرى، جامع البيان فى تفسير القرآن، جزء 12، ص 5، (قاهره، 1903).
5. پاره، طرح ترجمه اى نو و به زبانى ساده از قرآن، ص 127 ـ 130.
6. احزاب، آيه 32.
7. مادلونگ، ص 30.
8. همان، ص 32.
9. همان.
10. داستان شكايت از على(ع) را طبرى در تاريخ الرسل و الملوك چنين نقل كرده است: وقتى على بن ابى طالب (ع) از يمن آمد كه پيمبر را در مكه ببيند، با شتاب بيامد و كسى از ياران خود را به سپاه گماشت و او حله هايى را كه از يمن آورده بود به كسان پوشانيد و چون سپاه به مكه نزديك شد على براى ديدن آنها برون شد و ديد كه حله ها را پوشيده اند و گفت: چرا چنين كردى؟ گفت: اينان را پوشانيدم كه وقت آمدن آراسته باشند. على گفت: از آن پيش كه به نزد پيمبر خدا رسند حله ها را برگير. گويد: حله ها را برگرفت و سپاهيان از اين كار آزرده شدند. ابوسعيد خدرى گويد: كسان از على بن ابى طالب(ع) شكايت داشتند و پيغمبر ميان ما به سخن برخاست و شنيدم كه مى گفت اى مردم از على شكايت نكنيد كه او در كار خدا ـ يا گفت در راه خدا ـ خشونت مى كند(ج 4، 1352).
11. واچيا والى يرى، غدير خم، دائرة المعارف اسلام، طبع دوم.
12. ابن سعد، طبقات ، ج 2، ص 50.
13. همان، ص 62.
14. نصر بن مزاحم المنقرى، وقعه صفين، به اهتمام (عبدالسلام محمد هارون، ص 224) (قاهره).
15. عبدالرزاق، المُصَنّف، ج 4، ص 435 ـ 439، صحيح بخارى، باب مرضى، ص 17، (قاهره، 1312)، ابن سعد، طبقات، ج 2، ص 37 ـ 38، تاريخ اسلام ذهبى، ج 1و 2، ص 508.
16. مادلونگ، همان.
17. ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 1، ص 198 و 199 (چاپ حيدرآباد، 1325 ق).
18. طبرى، ج 1، ص 181.
19. مادلونگ، ص 43.
20. همان، ص 44.
21. هنرى لامنس در تاريخ صدر اسلام قائل به توطئه اى تحت عنوان (تثليث قدرت) است. او معتقد است سه ضلع اين مثلث را ابوعبيده جراح، عمر و ابوبكر تشكيل مى دادند و از سال ها قبل از وفات حضرت رسالت(ص) براى تعيين جانشينى آن بزرگوار نقشه مى كشيدند.
22. ابن شبه، تاريخ مدينه، ص 243، لكر، مسلمانان، يهوديان و مشركان در مدينه صدر اسلام، ص 6 (ليدن، 1995).
23. مادلونگ، همان.
24. نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ص 92، بلاذرى، انساب الاشراف، ج2، ص 281 (بيروت، 1974).
25. طبرى، ج 1، ص 2079 ـ 2080 ، لوسل، (خالد بن سعيد) دائرة المعارف اسلام، طبع دوم. روات سنى على (ع) را حامى و وفادار به ابوبكر معرفى مى كنند و براى خالد بن سعيد قابل درك نبود كه چگونه ابوبكر توانست بر او غالب شود. از او نقل قول است كه (اين امر خداست و فرمان خدا فرمانى است بى هيچ زياده و نقصان) (بلاذرى، الانساب، ج 1، ص 558). اين هم آن وقتى بود كه على هنوز هم با ابوبكر بيعت نكرده بود. فرد مشهور ديگرى از عبد شمس كه از بيعت با ابوبكر خوددارى و از على(ع) حمايت كرد، ابوالعاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبدشمس بود. او قبل از اسلام با بزرگ ترين دختر محمد(ص) به نام زينب ازدواج كرده بود، ليكن پيش از قبول اسلام نخست دستگير مى شود. هنگامى كه اسلام را قبول كرد، محمد(ص) اجازه داد كه مجدداً با زينب كه قبلاً به مدينه آمده بود ازدواج كند. او على(ع) را در مسافرت يمن همراهى كرد. بعد از رحلت فاطمه(س) او دختر خود امامه نوه محمد(ص) را به همسرى على(ع) در آورد، رك: ابن حجر، الاصابه، ج 7، ص 118 ـ 120، تاريخ اسلام، 2/2، ص1239 ـ 1240 (مادلونگ).
26. هر دو فرزند جوان او بعد از هجرت همراه او به مدينه نيامدند. عبدالرحمن فرزند ارشد ابوبكر و برادر تنى عايشه در صف كفار مكه در جنگ بدر حضور داشت. او كمى قبل از فتح مكه اسلام را قبول كرد. امكان دارد كه او از ابوقحافه، پدر ابوبكر، پيروى مى كرد كه او هم بعد از فتح مكه اسلام آورد. روابط عبدالرحمن با پدرش تيره بود. او بعداً روابط حسنه اى با خواهرش عايشه داشت. نقل شده كه عبداللّه بن ابوبكر كه از مادر ديگرى بود براى پدر خود [ابوبكر و دوستانش از محاصره شدگان در شعب ابى طالب نبودند. ر. ك: ابن ابى الحديد، شرح، ج 14، ص 64 ـ 65] و پيامبر(ص) در دوران پناهندگى در شعب ابوطالب قبل از هجرت آذوقه و اخبار فراهم مى كرده است. بعداً هم مخفيانه از مدينه بازديد مى كرد و اطلاعاتى درباره مردم مكه به دست مى آورد و عايشه او را پنهان مى كرد. اما به طور قطعى معلوم نيست كه او كى مسلمان گرديد. او در محاصره طائف كه همراه مسلمانان بود بر اثر اصابت تيرى شديداً مجروح شد. دو سال بعد در آغاز حكومت پدرش به سبب همين جراحت از دنيا رفت. فرزند سوم ابوبكر محمد است كه از اسماء بنت عميس، بيوه جعفر، برادر على(ع) مى باشد. او يك سال قبل از به قدرت
رسيدن ابوبكر به دنيا آمد. اسماء بعد از مرگ ابوبكر با على(ع) ازدواج نمود. محمد هم در خانه على(ع) بزرگ شد و طرفدار جدى پدر خوانده اش [على(ع)] بود (مادلونگ).
27. مادلونگ، همان.
28. يا شمشير او ضبط گرديد رك: طبرى، تاريخ، ج 1، ص 181.
29. منقرى، وقعه صفين، ص 163. به نقل از كتاب السقيفة، ابوبكر جوهرى: عمر على(ع) را پيش ابوبكر برد. او از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد و با او بحث كرد كه خودش [على] براى خلافت شايسته تر از اوست. ابوعبيده كوشش كرد او را وادار كند كه فكر خود را عوض كند بر اين مبنى كه ابوبكر از او مسن تر و با تجربه تر مى باشد و او اگر بعد از ابوبكر زنده بماند حتماً صلاحيت خليفه شدن به خاطر خويشاوندى نزديك به پيامبر(ص) و فضائل قبلى را دارد. على (ع) اصرار نمود كه حكومت محمد(ص) نبايد از خانه او جدا گردد و او تا رحلت فاطمه با [ابوبكر] بيعت نكرد (ابن ابى الحديد، شرح، ج 6، ص11 ـ 12) [مادلونگ].
30. مادلونگ، ص 34.
31. همان، ص 35.
منبع:شفقنا
چقدر تاریخ مغشوشی دارد شیعه