حق روشنفکران بر گردن خرمشاهی
پارسینه: کتاب امیر کبیر فریدون آدمیت را به دست بگیرند تا بدانند چه کسی گزارش و تحلیل روشمند تاریخ را در ایران بنیان نهاد.
«آقای بهاء الدین خرمشاهی که گفته است «کارنامۀ روشنفکران، درخشان نیست»، مقالهای دارد به نام «حق سعدی بر گردن حافظ». در این مقاله، حقوق سعدی و استفادههای حافظ را از او، بهدرستی شمرده است. من هم میخواهم اشارهای كنم به حقوق روشنفکران بر گردن آقای خرمشاهی:
آقای خرمشاهی، در مدارس جدید تحصیل کرده است؛ دانشگاه رفته است؛ فن کتابداری آموخته است؛ كتاب و مقاله مینویسد و چاپ میشود؛ ترجمه میکند؛ حق التألیف میگیرد؛ در پناه قانون زندگی میکند؛ وقتی کسی به او ظلم میکند، به جای چاقو، به دادگاه و دادگستری متوسل میشود؛ روزنامهنگاران با او مصاحبه میکنند و اندیشههای او را به گوش دیگران میرسانند؛ در خانهاش برق و آب لولهکشی و تلویزیون دارد؛ برای استحمام، زیر دوش میرود؛ پیش از خواب، مسواک میزند و پس از تخليه، دستش را با صابون میشوید. اگر نمیداند، بداند که در همۀ این برخورداریها، كموبيش وامدار روشنفکران است.
روشنفکران ایران در صدوپنجاه سال گذشته، با همه تنوع و گوناگونی و خطاهایی که داشتند، موتور پیشرفت ایران بودند. خون دلی که این طایفه برای ملزم کردن حکومت قاجار و پهلوی به قانون، و آشنا کردن مردم با مظاهر تمدن(از راهاندازی مدارس جدید تا دوش حمام) خورد، هر آدم با انصافی را به ستایش وامیدارد. امثال آقای خرمشاهی که کارنامۀ این گروه را درخشان نمیدانند، فقط تاریخچۀ لولهکشی آب را در تهران بخوانند تا بدانند این گروه بیمزد و منت، چه مصیبتهایی کشیدند تا افسار این مردم نگونبخت را از دست مشتی رجاله بیرون بیاورند و شهروندان تهران را قانع کنند که با این آب هم میتوان غسل کرد یا وضو گرفت. کتاب «جرعهای از دریا»ی آقای شبیری زنجانی را بخوانند تا ببینند عدهای برای مجهز کردن حمامها به دوش، چه تهمتهایی شنیدند. زندگینامۀ فخرعظمی ارغون(مادر شادروان سیمین بهبهانی) را بخوانند تا بدانند که به جرم تأسیس مدرسۀ دخترانه در تهران، با این بانوی بزرگوار چه کردند.
کتاب امیر کبیر فریدون آدمیت را به دست بگیرند تا بدانند چه کسی گزارش و تحلیل روشمند تاریخ را در ایران بنیان نهاد. ایشان، بهتر از من میداند که اولین میکروفیلمهای آثار خطی را این گروه از استانبول به ایران آورد. ایشان بهتر از من میداند که تصحیح متون را اینان شروع کردند. سنگبنای ادبیات داستانی و ترجمه را این گروه گذاشت. اولین کسی که در ایران به فکر جمعآوری ادبیات کوچه(فولکلور) افتاد، هدایت بود. اولین کسانی که زمزمۀ حق رأی زنان را در انتخابات سر دادند، همین فحشخورهای ملس بودند. روزنامه و روزنامهنگاری را همین بختبرگشتگان به ایران آوردند. داستان رادیو و تلوزیون و بلندگو و میکروفن و آسفالت بماند که قصهای است پر آب چشم. در زمانهای که بزرگان این ملک، کلمۀ آزادی را بدون صفت «قبیحه» یا «مشئومه» بر زبان نمیآوردند و محمدعلی شاه پوست مشروطهخواهان را در باغشاه کَند و در آن کاه ریخت و به درختهای باغ آویخت، روشنفکران بودند که همچنان از آزادی سرودند و نوشتند و کشته دادند.
بزرگترین دائرة المعارف فارسی را دهخدا یکتنه آغاز کرد؛ همو که کتاب چرندوپرندش اولین برگهای طنز اجتماعی مدرن در ایران است.
من نام نمیبرم ولی احتمالا آقای خرمشاهی میداند که حدود شصت سال پیش، چه کسانی به مردم میگفتند خمیردندان را انگلیسیها از مدفوع سگ میسازند و در دهان ما میگذارند تا ما را بیغیرت کنند، و چه کسانی فقط برای اینکه مسواک و خمیردندان را در ایران جا بیندازند، انگ بیدینی و ارتداد خوردند. اینکه آقای خرمشاهی و دوستانشان، امروز میتوانند به فارسی شیرین بنویسند، وامدار میرزا حسینخان سپهسالار قزوینی و امیرنظام گروسی و میرزا جعفر حقایقنگار و زین العابدین مراغهای هستند که از زبان فارسی، عربیزدایی کردند، اما هزینۀ دینستیزی پرداختند.
آقای خرمشاهی، شما وقتی هفتساله شدید، به مدرسه رفتید. در مدرسه، تختهسیاه دیدید و گچ و میز و نیمکت. در مدرسه به شما تاریخ و جغرافیا و علوم و تعلمیات اجتماعی و ریاضیات درس دادند؛ آن هم نه به روش مکتبخانهها؛ بلکه به روشی آسان و مناسب با هوش و استعداد کودک. آیا میدانستید پدر فرهنگ ایران و بنیانگذار مدارس جدید مرحوم میرزا حسن رشدیه، صد و بیست سال پیش، چه کشید تا توانست چند مدرسه در تبریز و تهران تأسیس کند؟ خبر دارید طرفداران مکتبخانه، چه تهمتهایی به او زدند و چه بلاهایی بر سر او آوردند؟ اگر در تمام تاریخ معاصر ایران، هیچ روشنفکری ظهور نکرده بود جز میرزا حسن رشدیه، جا داشت که شما و من تا ابد خود را مرهون فداکاریها و خوشفکریهای این قوم مظلوم بدانیم. دوست میداشتم چند صفحه دربارۀ میرزا حسن رشدیه و سرنوشت اندوهبار او برای شما بنویسم؛ اما نوشتن دربارۀ این اسطورۀ روشنبینی و فداکاری، هوای خانهام را ابری میکند، و سرشار از غمهای قاتل. اینها شمهای از خدمات اجتماعی این مرغان عروسی و عزا است که حالا دیوارشان آنقدر کوتاه شده است که شما هم میتوانید لگدی به آن بزنید. شرح خدمات آنها به گسترش مرزهای اندیشهگری در ایران، بماند كه داستانی ديگر دارد. اگر کارنامۀ روشنفکران سیاه است، لابد کارنامۀ شما درخشان است که در كتاب «سير بیسلوک»، خلقت زن را برای خانه و خانهداری دانستهاید؟
آقای خرمشاهی، شما حق دارید که افتخارتان این باشد که تا امروز هیچ کدام از کتابهایتان ممیزی نشده است. اما بدانید کارنامهنویسان آینده، کارشان وزن کردن کتابهای چاپی نیست.»
رضا بابایی
آقای خرمشاهی، در مدارس جدید تحصیل کرده است؛ دانشگاه رفته است؛ فن کتابداری آموخته است؛ كتاب و مقاله مینویسد و چاپ میشود؛ ترجمه میکند؛ حق التألیف میگیرد؛ در پناه قانون زندگی میکند؛ وقتی کسی به او ظلم میکند، به جای چاقو، به دادگاه و دادگستری متوسل میشود؛ روزنامهنگاران با او مصاحبه میکنند و اندیشههای او را به گوش دیگران میرسانند؛ در خانهاش برق و آب لولهکشی و تلویزیون دارد؛ برای استحمام، زیر دوش میرود؛ پیش از خواب، مسواک میزند و پس از تخليه، دستش را با صابون میشوید. اگر نمیداند، بداند که در همۀ این برخورداریها، كموبيش وامدار روشنفکران است.
روشنفکران ایران در صدوپنجاه سال گذشته، با همه تنوع و گوناگونی و خطاهایی که داشتند، موتور پیشرفت ایران بودند. خون دلی که این طایفه برای ملزم کردن حکومت قاجار و پهلوی به قانون، و آشنا کردن مردم با مظاهر تمدن(از راهاندازی مدارس جدید تا دوش حمام) خورد، هر آدم با انصافی را به ستایش وامیدارد. امثال آقای خرمشاهی که کارنامۀ این گروه را درخشان نمیدانند، فقط تاریخچۀ لولهکشی آب را در تهران بخوانند تا بدانند این گروه بیمزد و منت، چه مصیبتهایی کشیدند تا افسار این مردم نگونبخت را از دست مشتی رجاله بیرون بیاورند و شهروندان تهران را قانع کنند که با این آب هم میتوان غسل کرد یا وضو گرفت. کتاب «جرعهای از دریا»ی آقای شبیری زنجانی را بخوانند تا ببینند عدهای برای مجهز کردن حمامها به دوش، چه تهمتهایی شنیدند. زندگینامۀ فخرعظمی ارغون(مادر شادروان سیمین بهبهانی) را بخوانند تا بدانند که به جرم تأسیس مدرسۀ دخترانه در تهران، با این بانوی بزرگوار چه کردند.
کتاب امیر کبیر فریدون آدمیت را به دست بگیرند تا بدانند چه کسی گزارش و تحلیل روشمند تاریخ را در ایران بنیان نهاد. ایشان، بهتر از من میداند که اولین میکروفیلمهای آثار خطی را این گروه از استانبول به ایران آورد. ایشان بهتر از من میداند که تصحیح متون را اینان شروع کردند. سنگبنای ادبیات داستانی و ترجمه را این گروه گذاشت. اولین کسی که در ایران به فکر جمعآوری ادبیات کوچه(فولکلور) افتاد، هدایت بود. اولین کسانی که زمزمۀ حق رأی زنان را در انتخابات سر دادند، همین فحشخورهای ملس بودند. روزنامه و روزنامهنگاری را همین بختبرگشتگان به ایران آوردند. داستان رادیو و تلوزیون و بلندگو و میکروفن و آسفالت بماند که قصهای است پر آب چشم. در زمانهای که بزرگان این ملک، کلمۀ آزادی را بدون صفت «قبیحه» یا «مشئومه» بر زبان نمیآوردند و محمدعلی شاه پوست مشروطهخواهان را در باغشاه کَند و در آن کاه ریخت و به درختهای باغ آویخت، روشنفکران بودند که همچنان از آزادی سرودند و نوشتند و کشته دادند.
بزرگترین دائرة المعارف فارسی را دهخدا یکتنه آغاز کرد؛ همو که کتاب چرندوپرندش اولین برگهای طنز اجتماعی مدرن در ایران است.
من نام نمیبرم ولی احتمالا آقای خرمشاهی میداند که حدود شصت سال پیش، چه کسانی به مردم میگفتند خمیردندان را انگلیسیها از مدفوع سگ میسازند و در دهان ما میگذارند تا ما را بیغیرت کنند، و چه کسانی فقط برای اینکه مسواک و خمیردندان را در ایران جا بیندازند، انگ بیدینی و ارتداد خوردند. اینکه آقای خرمشاهی و دوستانشان، امروز میتوانند به فارسی شیرین بنویسند، وامدار میرزا حسینخان سپهسالار قزوینی و امیرنظام گروسی و میرزا جعفر حقایقنگار و زین العابدین مراغهای هستند که از زبان فارسی، عربیزدایی کردند، اما هزینۀ دینستیزی پرداختند.
آقای خرمشاهی، شما وقتی هفتساله شدید، به مدرسه رفتید. در مدرسه، تختهسیاه دیدید و گچ و میز و نیمکت. در مدرسه به شما تاریخ و جغرافیا و علوم و تعلمیات اجتماعی و ریاضیات درس دادند؛ آن هم نه به روش مکتبخانهها؛ بلکه به روشی آسان و مناسب با هوش و استعداد کودک. آیا میدانستید پدر فرهنگ ایران و بنیانگذار مدارس جدید مرحوم میرزا حسن رشدیه، صد و بیست سال پیش، چه کشید تا توانست چند مدرسه در تبریز و تهران تأسیس کند؟ خبر دارید طرفداران مکتبخانه، چه تهمتهایی به او زدند و چه بلاهایی بر سر او آوردند؟ اگر در تمام تاریخ معاصر ایران، هیچ روشنفکری ظهور نکرده بود جز میرزا حسن رشدیه، جا داشت که شما و من تا ابد خود را مرهون فداکاریها و خوشفکریهای این قوم مظلوم بدانیم. دوست میداشتم چند صفحه دربارۀ میرزا حسن رشدیه و سرنوشت اندوهبار او برای شما بنویسم؛ اما نوشتن دربارۀ این اسطورۀ روشنبینی و فداکاری، هوای خانهام را ابری میکند، و سرشار از غمهای قاتل. اینها شمهای از خدمات اجتماعی این مرغان عروسی و عزا است که حالا دیوارشان آنقدر کوتاه شده است که شما هم میتوانید لگدی به آن بزنید. شرح خدمات آنها به گسترش مرزهای اندیشهگری در ایران، بماند كه داستانی ديگر دارد. اگر کارنامۀ روشنفکران سیاه است، لابد کارنامۀ شما درخشان است که در كتاب «سير بیسلوک»، خلقت زن را برای خانه و خانهداری دانستهاید؟
آقای خرمشاهی، شما حق دارید که افتخارتان این باشد که تا امروز هیچ کدام از کتابهایتان ممیزی نشده است. اما بدانید کارنامهنویسان آینده، کارشان وزن کردن کتابهای چاپی نیست.»
رضا بابایی
ارسال نظر