اعتماد: «... سه نفر، هفت نفر، شايد هم 10 نفر. نمي دانم، شايد همين حدود آدم ها بودند كه گرفتار بي پولي من شدند. براي خودم قانون هم داشتم. به پيرمرد و پيرزن كاري نداشتم. سراغ كسي حوالي بيمارستان و داروخانه نمي رفتم. يك بار هم وقتي از دست زني گوشي موبايل گرفتم، وقتي با گريه قسم خورد كه دخترم مريض است و تلفن را لازم دارم، دلم سوخت، برگشتم و گوشي را پس دادم. من زورگير بودم، قبول اما آدم هم بودم...»
اينها را حسن 18 ساله، معروف به «برفی» مي گفت. بزرگ شده پاكدشت ورامين و به دنيا آمده در هرات افغانستان. كسي كه پليس معتقد است از بيش از 500 نفر زورگويي كرده اما خودش مي گويد سه، چهار نفر را بيشتر يادش نيست.
از اين 500 نفر تا آن 3 نفر، فاصله زياد است. فاصله يي به اندازه حكم زنداني چندساله يا مجازاتي سنگين تر. حالاحسن دستبند بر دست و پابند بر پا ايستاده و از زندگي و سال هايي مي گويد كه باعث شد در 18 سالگي، صدها نفر باشند كه آرزوي محكوميتش را داشته باشند.
تا حالاچند فقره زورگيري كردي؟
سه نفر، هفت نفر نمي دانم، شايد هم بيشتر. همين حدود بودند.
ولي تو متهم به 500 فقره زورگيري هستي.
واقعا يادم نيست چند نفر بودند.
آنقدر زياد هستند كه حسابش از دستت خارج شده؟ بيشتر كجاها زورگيري مي كردي؟
به خدا زياد نبودند. بيشتر شهر ري، ولي شمال و مركز تهران هم بوديم.
چرا به برفي معروف شدي؟
نمي دانم، هر كدام از ما يه اسمي داريم كه با اسم اصلي مان شناخته نشويم و اين هم اسم ما است.
چند وقت است از مردم خفت گيري مي كني؟ پيش از آن چه مي كردي؟
از بهمن ماه سال گذشته شروع كرديم. من در مغازه ساعت سازي كار مي كردم.
تا چه زماني در ساعت سازي بودي؟ اخراج شدي؟
نه. صاحب كارم نمي دانست خفت گيري مي كنم. تا زماني كه دستگير شدم و به اينجا آمدم در مغازه كار مي كردم.
اين قمه ها و ساطور هايي را كه اينجا چيده اند از مخفيگاه هاي تو و همدستانت پيدا كرده اند. وقتي با اينها مردم را زخمي مي كردي به اين فكر نمي كردي كه روزي به دام پليس مي افتي؟
هميشه مي خواستم اين كار را تمام كنم و هميشه مي گفتم اين بار آخر است ولي باز هم مي ديديم و وسوسه مي شديم.
تا حالاشده بود دلت براي كسي كه داري زخمي اش مي كني بسوزد؟
آره، خيلي.
يك مورد كه دلت سوخت را تعريف كن.
يك بار موبايل زني را زدم و دستش را با چاقو خط انداختم. وقتي ترك موتور نشستم شنيدم با گريه مي گويد دخترم بيمارستان است و به تلفنم نياز دارم و قسمم داد برگردم. پس از گذشتن از يك خيابان، دور زدم و گوشي اش را بهش برگرداندم.
مرد و زن برايت فرقي نداشت؟ همه را مجروح مي كردي و اموال شان را مي دزديدي؟
من هيچ وقت از سالمندان سرقت نمي كردم. به خدا از پليس بپرسيد بهتان مي گويد. هيچ كدام از مالباخته ها سالمند نيستند. من اصلاسراغ پيرمردها و پيرزن ها نمي رفتم.
تو كه شغل داشتي و در ساعت فروشي بي دردسر كار مي كردي چرا رفتي سراغ زورگيري كه امروز به اين گرفتاري بيفتي؟
من سر كار مي رفتم و راضي بودم. يك بار يكي از دوستانم (اشاره به يكي از متهمان) گفت بيا برويم شارژ موبايل بدزديم. رفتيم شارژ دزديديم و برديم فروختيم. چند بار ديگر هم همين كار را كرديم. به مغازه دار مي گفتيم 20 شارژ 10 توماني بدهد و مي پريديم ترك موتور و مي رفتيم چند محله پايين تر مي فروختيم. بعدا تصميم گرفتيم موبايل افراد را هم بدزديم و به همين شيوه بفروشيم. ولي بعضي ها با ما درگير مي شدند. اين شد كه از آن روز به بعد از قمه و چاقو براي ترساندن مردم استفاده كرديم.
از وقتي قمه به دست گرفتي پول بهتري به دست آوردي؟
خيلي. چون همه تا قمه را مي ديدند كيف و موبايل و لپ تاپ شان را سريع مي دادند.
پول هايي كه درمي آوردي را خرج چه كاري مي كردي؟
همه را براي مادرم و خواهر و برادرهاي كوچكم خرج مي كردم.
چند سال است پدرت را از دست داده اي؟
10 سال. دقيقا وقتي بايد مي رفتم مدرسه پدرم مرد و ديگر مادرم من را به مدرسه نفرستاد.
خانواده ات هيچ وقت شك نكردند اين همه پول را از كجا مي آوري با توجه به اينكه نه سواد خواندن و نوشتن داري، نه حرفه و هنري خاص؟
چرا. يكي دو بار شك كردند ولي آنها را مطمئن كردم كه پس از ساعت سازي بعدازظهرها هم كار مي كنم و به اين دليل تا ديروقت بيرون هستم. آنها هم باور كرده بودند.
تاكنون 150 نفر از كساني كه مجروح كرده يي و اموال شان را دزديده يي تو را شناسايي كرده و به اينجا آمده اند. مي گويند اتهامت محاربه است.
(متهم در حالي كه بغض مي كند): به قرآن من اينكاره نبودم.
مي داني محاربه چيست؟
(متهم با گريه ادامه مي دهد): بله. ولي من نمي خواهم اعدام شوم. به خدا هيچ كس به اندازه من پشيمان نيست. من اگر سر زندگي ام برگردم به قرآن ديگر سر كار مي روم. من نمي خواهم بميرم. اگر حتي يك شارژ دزديدم مرا اعدام كنند.
ارسال نظر