۵۰ روز زندگی در پارک فردیس با کودک ۸ ماهه
پارسینه: زن جوان بیخانمان میگوید: چند روز پیش چند نفر از بهزیستی برای دیدن ما آمدند، امید در دلمان زنده شد ولی وقتی شنیدیم آمدهاند فرزند عزیزم را با خود ببرند با آنها بحث کردیم و اجازه ندادیم تنها سرمایه زندگی من و همسرم را از ما بگیرند.
خانواده سه نفرهای اکنون به دلیل نداشتن وجه کافی برای ودیعه مسکن، نزدیک به دو ماه است که در پارکی از کلانشهر کرج میان گذران روز و شب خود و تأمین، ابتداییترین نیازهای خود و کودک ۸ ماهه بیگناهشان، سرگردان هستند.
تنها عشقی که میان این زن و شوهر وجود دارد توانسته است حریم غیرواقعی خانه و زندگی کوچکشان را حفظ کند و چتری بر سر فرزند خردسال باشد.
فضای پارکی که در حوالی شهر فردیس به نام پارک تندرستی معروف است، امروز، حال و هوای خوشی ندارد و غمنامه قشر ضعیف جامعه که همچنان در تودرتوی نبود رفاه اجتماعی، چیزی که حق همه مردم، در تمام نقاط جهان است را فریاد میزند.
یک آلاچیق که از دور با صفا به نظر میآید، دردی بزرگ در دل دارد که با رسیدن فصل سرما روزبهروز بر این درد افزوده میشود.
پای صحبت زن جوان که مینشینی، غصه چشمان نمناکش که تلاش دارد با مهر و لبخند نوزاد رنجور را آرام کند، بر دلت چنگ میزند و لابلای سخنان محجوبانهاش که با پارهجگرش نجوا میکند و خطاب به کودک ۸ ماههاش میگوید، تو آخر چرا باید در این شرایط باشی، آرامش در خانه گرم و امن حق تو است، انحنای تمامی احساسات انساندوستانه است را میخراشد و به آتش میکشد.
میپرسم، از زمانی که آواره کوچه و خیابان شدهاید، آیا کسی از مسؤولین سراغتان را گرفته است؟ کسی برای کمک به شرایط شما پا به میان گذاشته است؟
مرد جوانی که پدر خانواده و شوهر این بانو است و این شرایط حاکم بر خانوادهاش او را تا پای مرگ رنج میدهد، ابرو در هم میکشد و میگوید: کمکهایشان را نمیخواهم وقتیکه میخواهند خانواده کوچک مرا از هم بپاشانند و از کاشانه من مخروبه بر جای بگذارند.
دلیل این حرفش را که میپرسم، زن با گریه پاسخ میدهد: چند روز پیش چند نفر از بهزیستی برای دیدن ما آمدند، امید در دلمان زنده شد ولی وقتی شنیدیم آمدهاند فرزند عزیزم را با خود ببرند با آنها بحث کردیم و اجازه ندادیم تنها سرمایه زندگی من و همسرم را از ما بگیرند.
مرد جوان نیز در ادامه سخنان همسرش گفت: فرزندمان انگیزه زندگی ما است، جانم را هم بگیرند فرزندم را به آنها نخواهم داد، خودم با قطرهقطره خونم از او و همسرم مراقبت میکنم و اجازه نمیدهم که ما را از هم جدا کنند، فردا صبح باید از این پارک برویم تا فرزندمان را از ما نگیرند، جایی هم برای ماندن نداریم ولی چارهای هم نداریم، مسؤولین تنها استخوان در زخم من گذاشتند و رفتند.
سعی میکنم همدردی کنم ولی با شنیدن ادامه سخنان قلب شکستهاش، عبارات و کلمات از ذهنم پر میکشند و محو میشوند.
مرد جوان میگوید: نوزادم، بیشتر از یک ماه از زندگی خود را نمایشان شلوغی و خطرات جامعه گذرانده است و من بهعنوان پدر کاری از دستم برنیامد که برایش انجام دهم، بسیار تلاش کردم تا با یکمیلیون تومان پولی که صاحبخانه قبلی به من داده بود خانهای پیدا کنم اما موفق نشدم، زیرزمینهایی که حتی پرنده همتوان زندگی در آن ندارد را کمتر از ۱۰ میلیون ودیعه مسکن نمیدهند، من توانایی پرداخت خیلی کمتر از آن را هم ندارم و شرایطم را هم قبول نمیکنند. وی با بیان اینکه خیلی سعی کردم زندگی را بهدرستی بگذارنم و همسرم را خوشبخت کنم ادامه میدهد: در یک مغازه مکانیکی کارگر بودم و هنوزم میتوانم به محل کارم بازگردم اما اینجا برای تنها ماندن همسر و فرزندم امن نیست و نگران آنها هستم به همین دلیل ۴۵ روز است به محل کارم نرفتهام و درنتیجه از حقوق هم خبری نخواهد بود، چرا در یک کشور اسلامی گوش شنوایی برای دردهای یکدیگر و دستی برای دستگیری نیست؟! از مسئولین تعجب میکنم و انتظاری جز معرفی محلی امن برای سرپناه همسر و فرزندم ندارم، حداقل جایی معرفی کنند که با امنیت در آن چادر بزنم و عزیزانم را با خیال راحت در آنجا بگذارم و به محل کار بروم و
بازگردم، آیا این هم توقع زیادی است؟
این هم استانی میافزاید: هرگز از مسئولین کمک نخواستم، هرچند که آنها موظف هستند در چنین شرایطی کمکحال مردم ضعیف جامعه باشند ولی در عوض کمک به حالوروزی که ناخواسته برایم پیشآمده تنها زورگویی خود را نشان میدهند و میخواهند خانواده کوچک دردکشیده مرا ازهمگسسته تر کنند و باید بگویم، حقوق شهروندی، عبارت دروغینی است که در دولت ها بیان می شود.
آنها را بهناچار در چنین شرایطی رها میکنم و برای کمک به شرایطی که امکان دارد برای تکتک ما به شکلهای گوناگون پیش بیاید قلمبهدست میگیرم و مینویسم، مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی ز سر گیرید!
و در آخر، تراژدی تلخ جدا کردن فرزند از خانوادهای که در شرایطی سخت و بحرانی قرار دارند، مثال به مرگ گرفتن است تا به تب راضی شوند» است و بهراستیکه عرق شرم بر پیشانی هر فردی که ذرهای انساندوستی در باطن خود دارد، مینشاند.
بهراستی اگر تأمین کمترین شرایط رفاهی و معیشتی مردم در جامعه وظیفه مسئولین و دولت نیست، پس باید حقوق شهروندی و مسئولیتهای دولت در تأمین رفاه اجتماعی را بهعنوان سخیفترین و بیمعنی ترین جملات و عبارات از تمام صفحات موجود دیداری و شنیداری امروز، پاک و نابود کرد.
ارسال نظر