گوناگون

این روزها بر کولبران چه می‌ گذرد؟

پارسینه: عثمان ۵۵ سال دارد. او چند سال پیش توی باغ انگورش مشغول به هرس کردن بوته‌های تاک بود که پایش روی مین‌های به‌جا مانده از دوران جنگ رفت و پای چپش از زانو و پای راستش از مچ قطع شد. سال پیش با هزار زور و زحمت دو قاطر خرید و شروع کرد به انتقال بار از آنسوی مرز. مثل هزاران نفر دیگر از اهالی روستاهای مرزی. اما چند ماه پیش که مرزها را بستند او و هم‌روستایی‌هاش بیکار شدند.

حالا حدود یک ماه است که بازار بانه هم تعطیل است و برای آدمی مثل عثمان دیگر نه سفارش‌دهنده‌ای هست، نه خریداری و نه فروشنده‌ای. این وضعیت قاطرچی‌ها و کولبران بانه و سردشت و بقیه مناطق هم‌مرز با کردستان عراق است. سه‌شنبه هفته گذشته پای درد دل کسبه بانه‌ای نشستیم و به وضعیت بازار و مغازه‌داران این شهر پرداختیم. همچنین در این گزارش رضا میرزایی معاون سیاسی، اجتماعی و امنیتی استانداری کردستان به شرح ماجرا پرداخت و توضیح داد که این برنامه برای جلوگیری از دور زدن گمرک و مبادی ورودی بوده و اینکه قرار است با ساماندهی مرز «سیران‌بند» بانه به‌عنوان مرز رسمی و صدور کارت پیله‌وری برای کولبران با چنین قاچاق بزرگی مبارزه شود. البته وی نیز اعتراف کرد که هنوز همه زیرساخت‌های طرح آماده نبوده و عملاً با شتابزدگی، نقاط قوت آن فرصت بروز پیدا نکرده است.

از بانه راهی سردشت می‌شویم، به‌ما گفته‌اند کولبران و قاطرچی‌های روستاهای مرزی سردشت کالاهای شهر تجاری بانه را جا‌به‌جا می‌کنند. آنها لوازم خانگی، آرایشی و بهداشتی و صوتی و تصویری را از مرزهای غیررسمی وارد کرده و این سوی مرز با تویوتاهای اف ۳ و اف ۴ به بانه می‌رسانند.

وقتی با مغازه‌داران بانه‌ای درباره تعطیلی و اعتصاب‌شان صحبت می‌کردیم، تأکید داشتند که بیشترین آسیب بسته شدن مرزها متوجه کولبران، قاطرچی‌ها، انبارداران، ترخیص‌کاران و راننده‌هاست، نه تجار بزرگی که اجناس خود را به کردستان عراق رسانده و از آنجا تکه تکه به ایران می‌فرستند.

برای بررسی این موضوع به جاده پرپیچ و خم کوهستانی سردشت زدیم و مسیر۷۰کیلومتری را یک ساعت و نیمه طی کردیم تا رسیدیم به‌شهری که هنوز از عوارض بمباران شیمیایی ارتش بعث در سال ۶۶ رنج می‌برد. شهری در دامنه کوه‌های سر به فلک کشیده که هیچ تفاوتی با ۳۰ سال پیش خود نکرده.

بازارچه مرزی سردشت برخلاف بانه، باز است ولی بدون مشتری! مغازه‌دارها از کسادی بازار می‌نالند و اینکه اگر جنس‌های انبار تمام شود، چه باید کنند؟ یکی از مغازه‌دارها به نام سامان که اسباب‌بازی فروشی دارد، وقتی متوجه می‌شود خبرنگارم و از تهران برای تهیه گزارش آمده‌ام مرا به چایی دعوت می‌کند و اطلاعاتی از ورود کالا از مرزهای سردشت می‌دهد: «سردشت یک مرز رسمی به نام «کیله» و ۲ مرز غیر رسمی به نام «قاسم‌رش» و «اشکان» دارد که بخش اعظمی از کالاهای بانه را تأمین می‌کند. در واقع کالاهایی که قاطرچی‌ها از آن طرف می‌آورند متعلق به تجار بانه‌ای است و کسانی که در مرز مشغول به فعالیت هستند کرایه قاطر و ماشین‌شان را می‌گیرند. باید بگویم سود بسیار ناچیزی از این راه به‌دست می‌آورند.»

به‌گفته او اجناسی که وارد مرز قاسم‌رش می‌شود از روستای «نوکان» عراق و در مرز اشکان هم از روستای «قندیل» این کشور تأمین می‌شود. اما نکته قابل تأمل این است که سال گذشته قیمت قاطرهایی که در حمل کالاهای خارجی در مرزها استفاده می‌شد بین ۸ تا ۱۰ میلیون بوده و اکنون با بسته شدن مرز به ۴ تا ۳ میلیون رسیده ‌است!

باید پیش از غروب سری بزنیم به مرز قاسم‌رش که اهالی روستاهای «مزرعه»، «بنیو خلف»، «کانی زرده»، «ورده»، «داودآباد» و «گل کنگ» از آنجا نان درمی‌آوردند. دوباره به جاده می‌زنیم و بعد از عبور از پاسگاه مرزبانی در جاده «بیوران» که صدها ماشین تویوتا و جیپ لندوری در پارکینگ بزرگش توقیف است به دو راهی می‌رسیم. سمت چپ به «کیله» می‌رود و سمت راست قاسم‌رش.

جاده‌ای باریک و کوهستانی پوشیده از درختان بلوط که باران بهاری آن را به زیباترین شکل ممکن به رنگ سبز روشن درآورده ما را تاب می‌دهد تا قاسم‌رش. صدها چادر کوچک و بزرگ، نرسیده به پلی روی رودخانه پرآب «زاب» کوچک که به عراق می‌رود، ناخواسته متوقف‌مان می‌کند. گویا در این چادرها، کالاها را تا زمان انتقال به بانه انبار می‌کردند تا از گزند برف و باد و باران و آفتاب در امان بماند.

برای یافتن کولبران و قاطرچی‌ها دو کیلومتر به مسیرمان ادامه می‌دهیم تا برسیم به روستای مزرعه. پیش از آمدن به این منطقه روایت‌های عجیب و غریب زیادی شنیده‌ بودیم ولی همان لحظه اول کافی بود تا تمام تصوراتمان به هم بریزد؛ اهالی با گرمی غیرقابل وصفی از ما پذیرایی می‌کنند. مردم اسب‌ها و قاطرها را در دل طبیعت رها کرده‌اند. به قول خود روستایی‌ها چند ماهی است این زبان بسته‌ها در مرخصی بسر می‌برند. لقمان بعد از تعطیل شدن مرز می‌خواهد قاطرهایش را بفروشد. سال پیش برای هر کدام ۷ میلیون پول داده و حالا حتی نصف قیمت هم نمی‌خرند. اهالی می‌گویند در این بیست و چند روستای مرزی بیش از هزار اسب و قاطر وجود دارد.

لقمان سفره دلش را برایمان باز می‌کند: «سال پیش طلاهای زنم را فروختم و با آنها دوتا قاطر خریدم. یکی را خودم می‌بردم آن‌طرف و یکی را کرایه می‌دادم. ماهی ۳ بار نوبتم می‌شد. برای هر قاطر ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار تومان پول دستم می‌آمد؛ یعنی ماهی حدود یک میلیون. از اواخر بهمن ماه سال گذشته که مرز بسته شد، همه اهالی این روستاها بیکار شدند. قاطر و اسب‌ مشتری ندارند که لااقل بفروشیم و پولش را بزنیم به زخم زندگی تا ببینیم اوضاع چگونه می‌شود.»

بقیه اهالی حرف‌های او را تأیید می‌کنند. دهیار روستا همراه با چند نفر از اهالی ما را می‌برد تا چادرهایی را نشان‌مان بدهد که پیش از رسیدن به قاسم‌رش دیده‌ایم. قادر قادری، یکی از فعالان حقوق کولبران درباره چادرهایی که از بعضی‌ فقط تیرک‌های چوبی باقی‌مانده، توضیح می‌دهد: «تا چند ماه پیش که مرز باز بود آنهایی که از فرمانداری و مرزبانی مجوز داشتند با اسب و قاطر به آن طرف می‌رفتند و جنس بار می‌زدند و توی این چادرها انبار می‌کردند تا ماشین‌ها جنس‌ها را به مقصد برسانند. هر روز نوبت یک لیست بود که جنس بیاورد. به‌طور تقریبی هر نفر در ماه ۳ یا ۴ بار می‌توانست جنس بیاورد و کرایه حمل بگیرد. این مرز برای مردم منطقه‌ برکت داشت و اهالی از این کار ارتزاق می‌کردند و هر جنسی که وارد می‌شد مرزبانی و سپاه آن را بازرسی و حتی از گیت «ایکس ری» عبور می‌دادند.

از اواخر سال پیش که مرز بسته شد، زندگی بیش از ۵ هزار نفر در این منطقه مختل شد. سال‌های سال این مرزها برای مرزنشینان باز بود و با کنترل نیروهای نظامی و امنیتی مشکل خاصی وجود نداشت. الان مردم منطقه دقیقاً نمی‌دانند چرا مرزها بسته شده، آیا به‌خاطر حمایت از تولید ملی است یا چیز دیگر؟ باید بگویم بیشتر جنس‌هایی که از این مرزها وارد می‌شد در کشور تولید نمی‌شوند.

حرف ما این است؛ اگر قرار بود مرزها را ببندند باید از چند ماه قبل اطلاع می‌دادند نه اینکه این‌طور ضرب‌‌الاجلی رفتار می‌کردند. ما هیچوقت نخواسته‌ایم با سیاست‌های کشور زاویه‌ای داشته باشیم ولی نان ما در صادرات و واردات از مرز است. اگر قرار است مرزها بسته باشند، باید زیرساخت‌های لازم برای برطرف کردن بیکاری شهرهای مرزی هم مهیا شود. سؤال من و بقیه این است که در طول ۳۰ سال گذشته چه کارخانه، راه، سد یا امکانات دیگری به ما اختصاص داده شده؟

چند سال است به این نماینده و آن مسئول می‌گوییم که آب رودخانه‌ ما به عراق می‌رود، بیایید سدی بزنید تا با آن زمین‌های کشاورزی و باغ‌های‌مان را آباد کنیم، کو گوش شنوا! هنوز اثر بمباران‌های شیمیایی را در روستاهای سردشت می‌بینید و کاری برای پاکسازی آن صورت نگرفته. درختان ما بار نمی‌دهند. این موضوع را هم مطرح کرده‌ایم ولی نتیجه چه شد؟ هیچ. حرف مردم مرزنشین این است که برای ما اشتغال درست کنید و امکانات زیربنایی که به استان‌های دیگر داده‌اید، به ما هم بدهید بعد ببینید کسی دنبال کولبری می‌رود!»

از جایی که ایستاده‌ایم تا پاسگاه مرزی راه زیادی نیست، می‌شود حتی نگهبان و نیروهای مرزبانی را دید. به گفته اهالی بیشتر خطوط مرزی آلوده به مین‌های بجا مانده از جنگ است که نیروهای کومله و منافقین هنگام عقب‌نشینی کار گذاشته‌اند و ده‌ها تن از روستاییان در طول سال‌های گذشته هنگام سرکشی به باغ‌های انگورشان روی مین رفته و دست و پا و چشم‌شان را از دست داده‌اند. در روستای مزرعه ۵ نفر به همین علت قطع عضو شده‌اند.

کاک قادر برای آشنایی بهتر ما با خطراتی که اهالی این منطقه را تهدید می‌کند ما را به خانه جوانی در روستای «دوله خانوان» می‌برد که سال گذشته بر اثر شلیک سرباز مرزبانی از گردن به پایین فلج شده ‌است.

وقتی به خانه شفیع ۲۸ ساله می‌رسیم که دیگر هوا گرگ و میش است و روستاییان درحال بازگشت به خانه‌هایشان هستند. هرکدام افسار قاطر و اسبی را گرفته‌اند و حیوان زبان بسته را از صحرا برمی‌گردانند؛ از مرخصی اجباری. شفیع روی تخت سفید رنگ خیره مانده به سقف. نمی‌تواند سرش را برگرداند. خواهر کوچکترش این مسئولیت را پذیرفته که ۲۴ ساعته از او نگهداری کند.

کاک رحیم، پدر شفیع ۱۰ بچه دارد و خرج زندگی‌اش از همان مرزی تأمین می‌شود که سلامتی پسرش را از او گرفته. کاک رحیم درباره وضعیت زندگی‌شان و جزئیات تیراندازی به پسرش می‌گوید: «قاطرچی بودن کار آبا و اجدادی‌ ماست. جز این کار، کار دیگری نداریم. بالاخره باید یک جوری خرج ۱۱ سر عائله را تأمین کرد. درست است این مرز منبع درآمد خیلی از مردم است ولی گاهی هم بلای جان‌شان می‌شود. سال پیش پسرم و برادرش و چندنفر از دوستانش چند کیلومتر مانده به مرز، توی باغ بودند که تیری به کتف شفیع می‌خورد و او را از کوه به پایین پرت می‌ِکند و از گردن به پایین فلج می‌شود. هر چقدر دکتر و دوا و فیزیوتراپی بردیم نتیجه‌ای نگرفتیم. تا به حال نزدیک به ۳۰ میلیون خرج کرده‌ایم. واقعاً سخت است؛ پسرم اول جوانی فلج شد. خواهرش از او مراقبت می‌کند و حتی یک دقیقه هم رهایش نمی‌کند. خودتان می‌بینید که باید به او غذا بدهد، پوشکش را عوض کند و او را بشوید.»

شفیع آنقدر لاغر شده که وزنش به ۳۰ کیلو هم نمی‌رسد. حتی توان راندن مگسی که روی صورتش نشسته را ندارد و خواهرش این کار را برای او می‌کند. وقتی از او سؤال می‌کنم که ماجرا را برایم تعریف کند، صدایی ضعیف که گویی از ته چاه در می‌آید، می‌گوید:«به من اخطاری داده نشد. با مرز ۵ کیلومتر فاصله داشتم. وقتی هم تیر خوردم، هیچ چیزی نفهمیدم.»

از دوله خانوان همراه کاک قادر و لقمان و سلیمان برمی‌گردیم به روستای مزرعه. شب شده و آنها نمی‌گذارند برگردیم به شهر. می‌گویند جاده پر پیچ و خم و تاریک است و از طرفی میهمان حبیب خداست. حرف‌هایمان را در خانه کاک قادر از سر می‌گیریم.

او فیلمی نشان می‌دهد که چند صد قاطرچی از قاسم‌رش بسوی مرز می‌روند و هیاهویی برپاست. کاک قادر به بی‌امکاناتی منطقه اشاره می‌کند و می‌گوید: «تنها شغلی که مردم می‌توانستند به آن تکیه کنند همین کولبری و صادرات و واردات از مرز بود که با بسته شدنش خیلی‌ها بیکار شدند. مرزبانی از نقطه صفر مرزی چند کیلومتر جلوتر آمده و مردم اجازه ندارند از زمین‌هایشان که چند کیلومتر با مرز فاصله دارد، استفاده کنند. حتی اجازه چرای دام هم نمی‌دهند. آب رودخانه به جای کنترل و مدیریت، بسوی عراق می‌رود، خب با این تفاسیر انتظار دارید مردم چه کنند؟ وقتی هیچ امکاناتی در اختیارمان نیست، باید منتظر پیامدهای ناخوشایند آن هم باشیم. به‌عنوان مثال در دل تاریکی برخی از جوان‌ها مجبورند برای کسب درآمد از جنگل عبور کنند و وارد خاک عراق شوند. اگر خدای ناکرده کالای غیرقانونی وارد کنند چه کسی می‌خواهد جلویش را بگیرد؟

مسئولان باید برای مرزنشینان از سال‌ها پیش چاره‌ای می‌اندیشیدند. اگر همین آبی که هدر می‌رود مدیریت شود و مرزبانی زمین‌های‌مان را برگرداند و جاده‌هایمان درست شود و پای گردشگر به این مناطق باز شود دیگر چرا کولبری کنیم؟»

حضور چند روزه در مرزهای سردشت و گفت‌و‌گو با کولبران و قاطرچی‌ها حاکی از این است که آنها برای درآمدهای زیر ۲میلیون تومان تن به خستگی راه و خطر می‌دهند. برخی از کسانی که خطر کولبری را به جان می‌خرند همان‌هایی هستند که سال‌ها در کوره‌های آجرپزی ورامین و پاکدشت خشت و گل می‌زده‌اند و نباید اجرای یک برنامه کلان در راستای کنترل قاچاق که منفعت اصلی‌اش را تعدادی به شماره انگشتان یک دست می‌برند، معیشت و زندگی آنها را هم در تنگنا قرار دهد.

درحال حاضر بیش از ۵ هزار نفر از اهالی روستاهای مرزی قاسم‌رش شغل‌شان را از دست‌داده‌اند، از کولبر و قاطرچی گرفته تا ترخیص‌کار و انباردار و نعل زن و پالان دوز و راننده و قهوه‌چی. همه این آدم‌ها مثل زنجیر به یکدیگر متصل بودند و حالا با بسته شدن مرزها این زنجیره هم متلاشی شده‌ است. با خودم فکر می‌کنم، روزهای آینده چه کسی هنگام عبور از مرز پایش روی مین خواهد رفت؟

منبع: روزنامه ایران

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار