شب امتحان که مهمان خانه مجردی شدم!
پارسینه: روزگاری من هم در دیارخودم سر و سامانی داشتم به طوری که مورد حسادت خیلیها قرار میگرفتم. وضعیت مالی ام مناسب بود و همه نوع امکانات رفاهی را برای خانواده ام فراهم میکردم اما...
رکنا: اینها بخشی از اظهارات مرد ۵۵ سالهای است که به اتهام سرقت از مغازههای پلاستیک و پرده فروشی دستگیر شده است. این مرد پس از آن که در بازجوییهای تخصصی به جرایم خود اعتراف کرد، به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و در حالی که آه بلندی میکشید، به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: اولین بار زمانی که دانشجو بودم با مواد مخدر آشنا شدم.
خوب به خاطر دارم که قرار بود واحد درسی مشکلی را بگذرانم. استاد آن درس خیلی سخت گیر بود و به کسی نمره مفت نمیداد. آن روز همه همکلاسی هایم در تکاپو بودند و به راه حلهایی میاندیشیدند که چگونه این واحد درسی را بگذرانند. آن شب ۳ تن از هم اتاقی هایم که منزلی را با هم اجاره کرده بودیم تصمیم گرفتند مواد مخدر مصرف کنند. من هم که تحت تأثیر حرفهای آنها قرار گرفته بودم با آنها همراه شدم.
این اولین اشتباه محض بود که زندگی ام را نابود کرد اگر چه بی خوابی و استعمال مواد هم در گذراندن آن درس کمکی به من نکرد، اما من دیگر گاهگاهی و به طور تفریحی مواد مخدر سنتی استفاده میکردم. به هر ترتیبی بود دانشگاه را به پایان رساندم و مدتی بعد ازدواج کردم. همسرم نیز فردی تحصیل کرده و از یک خانواده با اصل و نسب بود. طولی نکشید که با کمک پدرم و خانواده همسرم وضعیت مالی مناسبی پیدا کردم.
همه دوستان و اطرافیانم به من غبطه میخوردند چرا که به تاجری بزرگ در شمال کشور تبدیل شدم تا این که ۱۰ سال قبل زمانی که یکی از فرزندانم در رشته پزشکی به دانشگاه راه یافت، برخی از دوستانم از من خواستند تا به این مناسبت یک میهمانی ترتیب بدهم. در آن میهمانی لعنتی بود که آنها مرا با مواد مخدر صنعتی آشنا کردند. اگر چه در یکی دوسال اول به خاطر این که وضعیت مالی خوبی داشتم احساس کمبود نمیکردم، اما در حالی که فرزند دیگرم نیز در رشته مهندسی درس میخواند آرام آرام همه زندگی ام را از دست دادم. همسر و فرزندانم مرا از خانه بیرون کردند و من به ناچار از شمال کشور به مشهد آمدم چرا که دیگر حتی منزل مسکونی ام را فروخته بودم و از مال دنیا چیزی نداشتم. طولی نکشید که به یک ولگرد خیابانی تبدیل شدم.
دیگر نمیتوانستم هزینههای اعتیادم را تأمین کنم به همین خاطر به سرقت روی آوردم و چند بار روانه زندان شدم. اما هر بار پس از آزادی دوباره مجبور به سرقت میشدم. آخرین بار هم قیچی بزرگ آهن بری خریدم وبا آن قفل مغازهها را میبریدم تا این که توسط مأموران کلانتری شیرازی دستگیر شدم. کاش ۱۰ سال قبل به این روزها فکر میکردم ...
ارسال نظر