گوناگون

صهیونیسم دشمن یهودیت است

صهیونیسم دشمن یهودیت است

پارسینه: دو استاد تاریخ یهودی- آمریکایی در یادداشتی که نشریه اسرائیلی «هاآرتص» منتشر کرده است به دلایل خود در مخالفت با صهیونیسم و اسرائیل پرداخته اند.

به گزارش «پارسینه» ، هسیا دینر و مارجوری فِلد با بیان رخدادهایی که باعث شده است تا به ماهیت اسرائیل و صهیونیسم پی ببرند، دلایل مخالفت خود را با آنها ذکر کرده اند. متن کامل نوشته این دو استاد تاریخ یهودی- آمریکایی را در ادامه می خوانید:

چرا ما از صهیونیسم جدا شدیم؟ هسیا دینر*: اسرائیلی که من دوست داشتم یک فریب ساده لوحانه بود

زمانی که از من خواسته شد تا به عنوان نماینده ای در پلتفرم مترقی «هتیکوا» (امید) در کنگره جهانی صهیونیسم در سال 2010 سخنرانی کنم، با یک مرز شخصی روبه رو شدم که نمی توانم از آن عبور کنم. از من خواسته شد تا «برنامه اورشلیم» را امضا کنم. این «بیانیه اصول» از من می خواست تایید کنم که به «مرکزیت اسرائیل و اورشلیم به عنوان پایتخت آن» برای مردم یهودی باور دارم. این اعلامیه «برتری اسرائیل» را تشویق می کرد که به معنای نفی آوارگی تاریخی قوم یهود و پایان زندگی یهودی در خارج از اسرائیل بود.

برنامه اورشلیم همچنین از من می خواست اعلام کنم که می خواهم «قدرتمند شدن اسرائیل به عنوان یک دولت یهودی، صهیونیست و دموکراتیک را ببینم». با دموکراتیک بودن مشکلی نداشتم، اما اصرار عجیب بر اسرائیل به عنوان یک دولت یهودی و صهیونیستی باعث شد دریابم که حداقل در چارچوب این سند، نمی توانم خودم را دیگر صهیونیست بدانم. آیا یهودی بودن یک نژاد یا قومیت را شکل می دهد؟ آیا دولت یهودی به معنای یک دولت نژادی است؟

مرگ تعداد زیادی از جوامع یهودی در نتیجه فعالیت های صهیونیستی باعث تضعیف یهودیان شده است و ما را از این فرهنگ های متعدد ربوده و به دام همگن سازی اسرائیل انداخته است. [درحالی که] آرمان یک دولت به لحاظ مذهبی خنثی به شکل اعجاب انگیزی برای میلیون ها یهودی که به آمریکا آمده اند خوب بوده است.

جنبش جوانان سوسیال صهیونیستی «هبونیم» (سازندگان) در سال های اولیه زندگی من نقشی مرکزی داشت و بنیان های [فکری] مرا در طول دهه 1970 که اسکان دادن یهودیان در سرزمین های اشغالی آغاز شد، شکل داد. نیازی به گفتن این نکته نیست که از آن روز، سلب مالکیت سرزمین های فلسطینی توسط یهودی ها به سرعت رشد کرد و این تاکتیکی که توسط اسرائیل استفاده شد، فلسطینی ها را خشن تر و خشن تر کرد.

همچنین نیازی به گفتن نیست که رشد سریع احزاب سیاسی راست افراطی و افزایش افراطی‌گراسازی اسرائیل، آن را به مکانی تبدیل کرد که من از دیدن آن تنفر دارم، کمک مالی به آن نمی کنم، تولیداتش را نمی خرم، و همین طور تلاش سیاسی محدود، اما مهم خودم را برای حمایت از آن صرف نمی کنم.

من درباره استعمار و نژاد پرستی آن قدر خوانده ام که آنچه الان دیدگاهی ساده لوحانه می بینم، یعنی این که حوادث ژوئن 1967 همه چیز را تغییر داد، حمایت کند. اسرائیلی که من دوستش داشتم و والدینم آن را به عنوان شبیه ترین نقطه به بهشت در زمین پذیرفته بودند، خود تا پیش از سال 1967 به سلب مالکیت زمین های اعراب و اخراج جمعیت عرب وابسته بود. «فانون بازگشت» برای من دیگر چیزی جز نژادپرستی نیست. من از خشونت، بمب گذاری، زخمی کردن و هر ابزار آزار دهنده دیگر که افراد ستم دیده را به سمت خشم و ناامیدی سوق می دهد بیزارم. و همین طور وقتی آنها پس از دهه ها اشغال بدون هیچ نشانه ای از پیشرفت، چنین کاری می کنند تعجب نمی کنم.

زمانی که در مقابل جماعتی که تابلوی «ما در کنار اسرائیل ایستاده ایم» را برافراشته اند وارد کنیسه می شوم، حس پس زده شدن پیدا می کنم. به آنجا نمی روم و از بسیاری از یهودیانی که جایی نشسته اند که اسرائیل به عنوان نماد هویت نمودار می شود، دوری می کنم.

چرا ما از صهیونیسم جدا شدیم؟ مارجوری ان. فلد**: زمانی که من آموزش دوباره را شروع کردم

در تمام اشکال تربیت یهودیانه، من در آموزش هلوکاست غوطه ور بودم. این مسئله من را کاملا متقاعد کرده بود که تنها اسرائیل می تواند از کمپ های متمرکز، یهودستیزی دست راستی ها و نسل کشی پیشگیری کند. من و دوستانم در یک برنامه تابستانی دبیرستان در سال 1988 به سراسر اسرائیل سفر کردیم و به نقاط گردشگری اسرائیل (ماسادا، دیوار غربی) رفتیم که هم پیروزی طلبی ملی گراهای یهود و هم تاریخ نامرئی فلسطینی ها، یعنی خشونت و پاکسازی قومی که دولت یهودی را تشکیل می داد، تقویت می کرد.

اکنون من آن را یک تور تبلیغاتی می نامم، اما این نام را بعدها یاد گرفتم. نخستین بار من از سوی همکلاسی های لیبرال و چپ گرایم انتقادات سختی را نسبت به صهیونیسم و استعمار غربی به عنوان یک پروژه نظامی و نژادپرستانه شنیدم. دوستان بسیار هوشمندم این انتقادات را مطرح می کردند و من به شدت ناراحت می شدم.

در یک کنفرانس، دانشمند فمینیستی را دیدم و او مستقیما از من پرسید آیا خودم را یک صهیونیست می دانم؟ و من به صورت غیرمستقیم پاسخ دادم. خشم او قابل حس بود. او تقریبا فریاد زد «تو چامسکی خوانده ای؛ نخوانده ای؟». من گیج شده بودم، چرا که هرگز در اسرائیل نوشته های نوام چامسکی را نخوانده بودم. وقتی دوباره جواب دادم او رویش را برگرداند و دیگر با من صحبت نکرد. این شاید اغراق باشد یا احتمالا حس شرمندگی من.

بیشتر مطالعه کردم و از پرداختن به واقعیاتی که سال ها به من تحمیل شده بود خودداری کردم. پخش رادیویی رای سازمان ملل متحد در سال 1948 که اعلام می کرد مردم یهودی سرزمینی دارند و دیگر هرگز با نسل کشی مواجه نمی شوند را ده ها بار در آموزش یهودیانه ام شنیده بودم. اکنون آن را از نو تفسیر می کنم. بنیان گذاری اسرائیل نکبت و فاجعه بزرگ همراه با پاکسازی قومی، تخریب و بدون حق بازگشت برای فلسطینی ها بود.

به طور خلاصه، من دیگر زمینه مشترکی با کسانی که پایه، یا حتی توطئه، یهودستیزی و صهیونیست ستیزی را از طرف چپ گراها می دیدند، پیدا نمی کردم. من می دیدم که اسرائیل به سادگی در درک وسیع تر من از استعمار غربی جای می گیرد. چگونه اسرائیل می توانست پادزهر نسل کشی باشد در حالی که خودش محصول امپریالیسم و پاکسازی قومی بود؟

مانند هسیا، من هم اغلب احساس حاشیه ای شدن دارم. به شهرهای مختلفی سفر می کنم، کنیسه های بسیاری را پشت سر می گذارم و دقیقا به کنیسه خودمان می روم، دقیقا به این دلیل که من هم از وارد شدن به موسساتی که بنر «ما در کنار اسرائیل ایستاده ایم» را برافراشته اند، خودداری می کنم.

* هسیا دینر استاد تاریخ یهودیان آمریکا در دانشگاه نیویورک است.
** مارجوری ان. فلد استاد تاریخ کالج بابسون است.

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار