مداحی که شب عروسیاش مداحی کرد
پارسینه: همان شب چند تا از بچهها به او اصرارکردند که خودت، چون چشم و چراغ هیئت هستی، باید مداحی کنی. مهدی اولش قبول نکرد اما بعد تسلیم شد.
باشگاه خبرنگاران: مهدی نصیرایی مداح اهل بیت(ع) بود یک پایش جبهه بود و پای دیگرش در شهربه بابل که میرسید، خستگیاش را فراموش میکرد، آرام و قرار نداشت، نمیتوانست یک جا بنشیند، هر جا کار خیری بود، او هم از دور یا نزدیک، دستی بر آن داشت، هرجا که برای خواستگاری میرفت، با نخستین تحقیق میفهمیدند که او چطور آدمی است، گویا همه میدانستند که او دیگر ماندنی نیست.
برای همین خیلی محترمانه دست رد بر سینهاش میزدند، بالاخره روزها به سرعت گذشت و زمان جشن فرا رسید، مهدی، شب عروسیاش مداحی راه انداخت، مجلس، سراسر شده بود از ذکر اهل بیت(ع).همان شب چند تا از بچهها به او اصرار کردند که خودت، چون چشم و چراغ هیئت هستی، باید مداحی کنی، رفت پشت تریبون، قبل از خواندن، مکثی کرد، یک لحظه رنگ چهرهاش عوض شد، نگاهی به جمعیت انداخت و بعد با دل سوختهاش شروع کرد به خواندن:
از سنگر حق شیر شکاران همه رفتند
مستان می پیر جماران همه رفتند
غم نامه بود ناله پرسوز شهیدان
ما با که نشستیم که یاران همه رفتند
من میدونستم که شهادتام در گرو ازدواجمه، این طوری باید دینام رو کامل میکردم، بقیهاش با خدا، حالا خوشحالم که به واسطه این سیده خانم، با حضرت زهرا(س) هم محرم شدم، سلام من رو به بچهها برسون، بگو گول دنیا رو نخورند.»
برای همین خیلی محترمانه دست رد بر سینهاش میزدند، بالاخره روزها به سرعت گذشت و زمان جشن فرا رسید، مهدی، شب عروسیاش مداحی راه انداخت، مجلس، سراسر شده بود از ذکر اهل بیت(ع).همان شب چند تا از بچهها به او اصرار کردند که خودت، چون چشم و چراغ هیئت هستی، باید مداحی کنی، رفت پشت تریبون، قبل از خواندن، مکثی کرد، یک لحظه رنگ چهرهاش عوض شد، نگاهی به جمعیت انداخت و بعد با دل سوختهاش شروع کرد به خواندن:
از سنگر حق شیر شکاران همه رفتند
مستان می پیر جماران همه رفتند
غم نامه بود ناله پرسوز شهیدان
ما با که نشستیم که یاران همه رفتند
من میدونستم که شهادتام در گرو ازدواجمه، این طوری باید دینام رو کامل میکردم، بقیهاش با خدا، حالا خوشحالم که به واسطه این سیده خانم، با حضرت زهرا(س) هم محرم شدم، سلام من رو به بچهها برسون، بگو گول دنیا رو نخورند.»
ارسال نظر