عزیزم! اسلام چه کم دارد؟ امام صادق، امام باقر، چه کم دارند، که به کمونیسم پناه بردهای؟
پارسینه: .. چه روزهای سختی بود آن روزها، روزگار غریبی بود و اسلام به معنای واقعی کلمه در غربت بود،
و من هر روز منتظر این بودم که بگویند چه کسانی را به دام انداختهاند و میسوختم، تنها بودم و تنها، و اما از اینکه معلمان را میبردند بسیار میسوختم، چون میدانستم رفتن یک معلم یعنی گروهی از دانشآموزان و ایجاد تشویشی برای بسیاری از دانشآموزان بیپناه. خیابانها برق نداشت.
فانوس برمیداشتم و راهی خانه معلم به چنگ حزب(توده) افتاده میشدم، هوای سرد شب تاریک، به خانهاش میرسیدم، گاه در را به رویم باز نمیکردند، آن قدر سماجت میکردم که راهم میداد، وارد میشدم، مینشستم، بها نمیداد، شروع میکردم: عزیزم! اسلام چه کم دارد؟ امام صادق، امام باقر، چه کم دارند، که به کمونیسم پناه بردهای؟
از لنین و مارکس چه دیدهای که آن را در علی نیافتهای و شیفته آنان شدهای؟ آن قدر آیه میخواندم، تاریخ میگفتم، نهج البلاغه میخواندم تا نرم میشد، راه میداد، گفتگو میکرد. بالاخره به فضل الهی تسلیم میشد. و من سبکبال ساعتها پس از نیمه شب به خانه برمیگشتم و گاه چنین نمیشد، اما مأیوس نمیشدم، ادامه میدادم تا ...
استاد محمدتقی شریعتی/خاطرات دهه بیست شمسی
فانوس برمیداشتم و راهی خانه معلم به چنگ حزب(توده) افتاده میشدم، هوای سرد شب تاریک، به خانهاش میرسیدم، گاه در را به رویم باز نمیکردند، آن قدر سماجت میکردم که راهم میداد، وارد میشدم، مینشستم، بها نمیداد، شروع میکردم: عزیزم! اسلام چه کم دارد؟ امام صادق، امام باقر، چه کم دارند، که به کمونیسم پناه بردهای؟
از لنین و مارکس چه دیدهای که آن را در علی نیافتهای و شیفته آنان شدهای؟ آن قدر آیه میخواندم، تاریخ میگفتم، نهج البلاغه میخواندم تا نرم میشد، راه میداد، گفتگو میکرد. بالاخره به فضل الهی تسلیم میشد. و من سبکبال ساعتها پس از نیمه شب به خانه برمیگشتم و گاه چنین نمیشد، اما مأیوس نمیشدم، ادامه میدادم تا ...
استاد محمدتقی شریعتی/خاطرات دهه بیست شمسی
ارسال نظر