گوناگون

طنز/ اي صاحب فال، تو شهردار نمي‌ماني!

پارسینه: حتما برایتان سوال شده که چرا؟ (گرچه احتمال اینکه سوال نشود خیلی بیشتر است) خب کشوری که به مدیریت جهانی رسیده است و تمام مردمش هم به تنهایی خواجه‌ای هستند برای خودشان (از نوع حافظ شیرازی‌اش البته) به مدرک مدیریت و ادبیات ما هیچ احتیاجی ندارد. پس ما قابلیت‌هایمان را در کف خیابان و با اعمال خشونت به نمایش خواهیم گذاشت. (راوی داستان: پاچه گیر)

خیلی وقت بود که به دنبال یک پاچه گیر تحصیلکرده می‌گشتم برای شراکت. طرح کارمان را هم کشیده بودم. روزی که در عین ناباوری از جایی غیر از لپ لپ پیدایش کردم، برایش توضیح دادم که ما باید سرراه آدم‌های معروف بنشینیم و وقتی آمدند، تو تمام فنون پاچه گیری را بر رویش اجرا کنی تا من فالش را بگیرم.

حتما برایتان سوال شده که چرا؟ (گرچه احتمال اینکه سوال نشود خیلی بیشتر است) خب کشوری که به مدیریت جهانی رسیده است و تمام مردمش هم به تنهایی خواجه‌ای هستند برای خودشان (از نوع حافظ شیرازی‌اش البته) به مدرک مدیریت و ادبیات ما هیچ احتیاجی ندارد. پس ما قابلیت‌هایمان را در کف خیابان و با اعمال خشونت به نمایش خواهیم گذاشت. (راوی داستان: پاچه گیر)

خیابان بهشت محل گذر زیرگذر ساز اعظم است. ساعت 6 صبح است که با کت وشلوار گِلی از راه می‌رسد.

من با توجه به ارشادهای فالگیر پاچه خار(فالگیرمان قرار است حسابی پاچه‌ها را بخاراند) طرف کت گران و مارکدار دکتر نرفتم و با شیرجه‌ای که خاطره عابدزاده و حجازی را در یادها زنده می‌کرد پاچه دکتر را در اختیار گرفتم وپاچه خار شروع به اعمال فال نمود.

نه من از پرده تقوا بدر افتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

صاحب فال که از ما مشتاق‌تر شده بود گفت: این معنیش چیه؟ توش دو تا بهشت داشت. یعنی من دوباره شهردار میشم؟

-نخیر. اینجا نوشته: ای صاحب فال هول نشو آن بهشت دوم از هشتن می‌آید و معنی آن دادن است!
فکر نمی‌کردی که این روز از راه برسد اما رسید. بهشت را از دست خواهی داد.

حالا اخم نکن بیت بعدی از اینکه هستی روشن‌ترت خواهد کرد.

مرا بسود وفرو ریخت هرچه...

بقیه اش را فراموش کردیم. ولی گویا پیش‌بینی پیشگویان درست از آب درآمده و یکی از پل‌هایی که فقط و فقط برای خدمت ساخته بودی، فرو ریخته ودر صدر اخبار قرار گرفته. به شاخ نبات سپرده‌ایم عصرها که برای سولاریم می‌رود از کنار هیچ کدام از ساخته‌های این هشت سال اخیر رد نشود.(خب چرا نگاه می‌کنی؟ مگر مرده‌ها دل ندارند؟ الان برنزه مد است دیگر!)

صاحب فال باعصبانیت می‌خواست دستور دهد شهرداری جمع‌مان کند که ما به او یادآور شدیم وظیفه جمع آوری زباله‌ها را چند وقت پیش به خود مردم و عزیز دلشان واگذار کرده است. همكارمان بلافاصله دست به کار شد و شعری در وصف حال و روز این روزهای صاحب فال خواند که

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم

ناگهان اشك در چشمان صاحب فال حلقه زد و گفت:«به جون خودم بليت مترو رو من گرون نكردم. مي‌دونستم شما مردم هميشه يار من مي‌مونين». خيلي داشت با ما احساس نزديكي مي‌كرد و اين براي ما خوب نبود. ما مي‌خواستيم يك دوستي ساده با او داشته باشيم و فالي بگيريم و كسب درآمدي كنيم نه اينكه دل بدهيم و شيردون بگيريم. پس با همكارم نقشه شماره دو را اجرا كرده و ناگهان در افق محو شديم.


منبع: روزنامه قانون

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار