طنز/ همه رفقای مولانا ... از الیور کان تا ایمان پیربرناش
پارسینه: پیشاپیش از حافظ، سعدی، عطار و سنایی که زنگ زده بودند و خواستار تفسیر شعرشان در این بخش بودند عذرخواهی می کنیم.
این هفته در قسمت بررسی اشعار، کمی از فضای آثار بعد از مشروطه فاصله می گیریم و بنا بر درخواست مکررِ مولانا جلال الدین بلخی، یکی از غزلیات او را مورد بررسی قرار می دهیم. پیشاپیش از حافظ، سعدی، عطار و سنایی که زنگ زده بودند و خواستار تفسیر شعرشان در این بخش بودند عذرخواهی می کنیم. انشاا... در فرصتهای بعد.در این لحظه اسپانسرهای تفسیر شعر با تاکید بر این که اپالهای دسینی حق شماست، خوانندگان را به خواندن تفسیر این غزل دعوت می کنند.
«بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست / بگشای لب که قند فراوانم آرزوست»
عرض به حضور شما که رفیق مولانا یک باغی داشت که مولانا شب و روز در آن تلپ بود، ولی مدتی می شد که در باغ قفل بود و مولانا هم هر چه زنگ می زد رفیقش بر نمی داشت. مصرع اول به همین موضوع اشاره دارد و معنای امروزی اش می شود: اس ام اس می زنم جواب نمیدی/ بگو کلک واسم چه خوابی دیدی؟ مخاطب بیت دوم نیز همان دوست مولاناست که در کنار باغ و گلستان، یک آزمایشگاه هم داشته که در آن بوسیله ترکیبات شیمیایی، قند و شکر (گلوکوز) به دست میآمده است. ما از جمله «بگشای لب» در مصرع دوم می فهمیم مولانا درخواست باز شدن آزمایشگاه توسط رفیقش را دارد.
«ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر / کان چهره مشعشع تابانم آرزوست»
مصرع اول این بیت همیشه در طول تاریخ اشتباه خوانده شده است. مفسران و ادیبان همیشه می گفتند آفتابِ حُسن، در حالی که آفتابِ حَسَن است و اشاره دارد به غیبت طولانی مدت حسن روحانی در عرصه عمومی. مصرع دوم هم هیچ ربطی به مصرع اول ندارد و شاعر در آرزوی الیور کان (که چهره ای بور دارد و همیشه در بازی های بعد از ظهر بایرن مونیخ تبدیل به یک شی مشعشع تابان می شد)به سر می برد. تمایلات و آرزوهای مولانا هم به ما چه اصلا؟
«در دست هر که هست ز خوبی قراضه هاست / آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست»
آرزوهای مولانا همچنان به ما ربطی ندارد.
«وا... که شهر بی تو مرا حبس می شود / آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست»
مولانا به الیور کان می گوید شهر بی تو برای من تبدیل به زندان می شود. دوست دارم جامه بدرم و سر به کوه و بیابان بگذارم. گفتنی است مولانا بعد از رفتن و غیبت ناگهانی شمس از بیچارگی به الیورکان روی آورده بود.
«گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام / مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست»
می فرماید: مثل این که من از بلبل هم خیس ترم اما زرشکی که به صورت عام و همگانی بین مردم پخش می کنند آنقدر بدمزه است که مهر و نعلین بر دهان خودم پرت می کنم و دلم می خواهد از بدمزگی این زرشک ها بروم افغانستان زندگی کنم و در نهایت توسط طالبان به پوره سیب زمینی تبدیل شوم. (ببینید زرشک های مجانی آن زمان تا چه حد بدمزه بود.)
«دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست»
چیزی که همیشه در طول تاریخ ادبیات در مورد این بیت مغفول مانده این است که مولانا در ابتدای بیت شیخ را مورد تمسخر قرار میدهد و در واقع می گوید: دو نقطه دی (:D) شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر ... یعنی هه! شیخ ما رو باش! با چراغ گرد شهر میگردد و دنبال انسان است! در مصرع دوم شاعر از رفتارهای ددمنشانه مردمان آن روزگار اعلام بیزاری می کند، این درست در زمانی است که الیور کان هم مثل شمس تبریزی شاعر را ترک کرده و همین امر موجب وارد آمدن صدمات روحی به مولانا شده.
«گفتند یافت می نشود گشته ایم ما / گفت آنچه یافتمینشود آنم آرزوست»
باعث مسرت و خوشحالی ماست که بالاخره مولانا دست از سر کان برداشت و به «آن» راضی شد. این امر سرآغاز تحولی دیگر در زندگی این شاعر گرانقدر است.
«گوشم شنید قصه ایمان و مست شد / کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست»
شاعر بعد از شمس و الیور کان و آن به سراغ ایمان پیربرناش میرود، ایمان می خواهد برود بیرون ولی در قفل است. ایمان از ترس شروع می کند برای شاعر قصه سرهم کردن و می گوید به خدا من زن و بچه دارم ولی گوش شاعر بدهکار این حرف ها نیست. از قضا سرکنگبین صفرا فزوده، ایمان هرچه قصه می بافد شوق شاعر بیشتر می شود. ایمان خیس عرق شده و عقب عقب می رود ولی پشتش دیوار است. ایمان آخرین برگ خود را رو می کند و می گوید: من بچه سوادکوهم! ناگهان چشمان شاعر گرد می شود، عرق بر پیشانیاش می نشیند و در را باز می کند و دوان دوان از محل حادثه دور میشود. گهگاهی هم عقب را نگاه می کند تا مطمئن شود ایمان دنبالش نمی آید!
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار / رقصی چنین میانه میدانم آرزوست»
شاعر برای فراموش کردن خاطره تلخ ایمان پیربرناش در تورنمنت «باده» شرکت می کند و موفق به بالا بردن جام این تورنمنت میشود، در حالی که جام را بالای سر برده و وسط زمین در حال انجام حرکات موزون است، ایمان پیربرناش را می بیند که با لبخندی بر لب در حاشیه استادیوم ایستاده. مولانا که می بیند فرار بی فایده است به دست و پای ایمان می افتد و می گوید جوانی کردم، مرا ببخش. ایمان هر چه می گوید بابا جان من برای تهیه گزارش واسه «بانک ورزش» آمده ام استادیوم گوش مولانا بدهکار نیست و همینطور خواهش و تمنا می کند.
«باقی این غزل را ای مطرب ظریف / زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست»
این را هم گذاشتیم که نگویید چرا مطلب همینطوری ناقص تمام شد! لازم است به مولانا یادآور شویم درست است که وزیر امور خارجه جدید خیلی خودمانی و اهل دل است، ولی دیگر زیاد خودمانی شویم همین فیس بوک را هم می بندد و می رود! این بیت زیاد به صلاح نیست.
منبع: ضمیمه روزنامه قانون/ آیدین سیارسریع
ارسال نظر