ماجرای جالب اولین دیدار مهراب قاسمخانی و شقایق دهقان+عکس
پارسینه: مهراب قاسمخانی با انتشار خاطره اولین آشناییاش با شقایق دهقان، تولد همسرش را تبریک گفت.
مهراب قاسمخانی در صفحه اینستاگرام خود، تولد شقایق دهقان، همسرش را تبریک گفت.
این نویسنده در پیام تبریک خود آورده است: «من و شقايق اولين بار همديگه رو جلوى در جام جم ديديم. فكر كنم سال هفتاد و نه بود. دعوت شده بودم براى عضويت در گروه نويسندگان يه كار كودك براى شبكه جام جم. جلوى در سازمان قرار گذاشته بوديم كه بريم جلسه براى شروع كار و تهيه كننده همون جا من و شقايق رو به هم معرفى كرد و فهميدم كه قراره اون هم يكى از نويسندگان مجموعه باشه.
شقايق اون زمان هم بازيگر بود و هم مجرى و هم نويسنده و به خاطر برنامه هايى كه اجرا مي كرد زياد وارد سازمان شده بود، ولى من بار اولم بود كه ميخواستم برم اون تو... بعداً شقايق برام تعريف كرد كه بهت نگاه كردم و گفتم اين پسره مسخره سوسول ديگه كيه و چرا فكر كرده با اين سر و وضع راهش ميدن توى سازمان. اون موقع من موهام خيلى بلند بود و ميبستمشون و يه تى شرت آستين كوتاه تنم بود و يه گردنبند مينداختم كه يه ناخنبُر ازش آويزون بود و اون روز يه شلوار جين تنگ و يه سندل هم پام بود و اصلاً خبر نداشتم كه همه شرايطى رو كه باعث ميشه حراست اجازه نده يه نفر پاش رو بذاره توى جام جم، يه جا با هم دارم. خلاصه كه شقايق با پوزخند و اطمينان از اين كه من رو راه نميدن از در خواهران وارد سازمان شد و چشاش گرد شد، چون ديد من قبل از اون داخل سازمان شدم و منتظر وايستادم..
راستش هنوزم نميدونيم كه واسه چى اون روز منو راه دادن داخل. نه من كسى رو ميشناختم، نه كسى من رو ميشناخت... اينايى هم كه گفتم هيچ معنى خاصى نداشت و نشونه هيچى نبود چون سال هشتاد و دو تصميم گرفتيم كه با هم ازدواج كنيم.فقط خواستم خاطره اولين ديدارمون رو تعريف كنم كه بعدش بگم همسر جان تولد مبارك و ممنون از همه اين سالهاى پر از دوستى و عشق.»
این نویسنده در پیام تبریک خود آورده است: «من و شقايق اولين بار همديگه رو جلوى در جام جم ديديم. فكر كنم سال هفتاد و نه بود. دعوت شده بودم براى عضويت در گروه نويسندگان يه كار كودك براى شبكه جام جم. جلوى در سازمان قرار گذاشته بوديم كه بريم جلسه براى شروع كار و تهيه كننده همون جا من و شقايق رو به هم معرفى كرد و فهميدم كه قراره اون هم يكى از نويسندگان مجموعه باشه.
شقايق اون زمان هم بازيگر بود و هم مجرى و هم نويسنده و به خاطر برنامه هايى كه اجرا مي كرد زياد وارد سازمان شده بود، ولى من بار اولم بود كه ميخواستم برم اون تو... بعداً شقايق برام تعريف كرد كه بهت نگاه كردم و گفتم اين پسره مسخره سوسول ديگه كيه و چرا فكر كرده با اين سر و وضع راهش ميدن توى سازمان. اون موقع من موهام خيلى بلند بود و ميبستمشون و يه تى شرت آستين كوتاه تنم بود و يه گردنبند مينداختم كه يه ناخنبُر ازش آويزون بود و اون روز يه شلوار جين تنگ و يه سندل هم پام بود و اصلاً خبر نداشتم كه همه شرايطى رو كه باعث ميشه حراست اجازه نده يه نفر پاش رو بذاره توى جام جم، يه جا با هم دارم. خلاصه كه شقايق با پوزخند و اطمينان از اين كه من رو راه نميدن از در خواهران وارد سازمان شد و چشاش گرد شد، چون ديد من قبل از اون داخل سازمان شدم و منتظر وايستادم..
راستش هنوزم نميدونيم كه واسه چى اون روز منو راه دادن داخل. نه من كسى رو ميشناختم، نه كسى من رو ميشناخت... اينايى هم كه گفتم هيچ معنى خاصى نداشت و نشونه هيچى نبود چون سال هشتاد و دو تصميم گرفتيم كه با هم ازدواج كنيم.فقط خواستم خاطره اولين ديدارمون رو تعريف كنم كه بعدش بگم همسر جان تولد مبارك و ممنون از همه اين سالهاى پر از دوستى و عشق.»
منبع:
خبرآنلاین
مهراب ! آخه این چه سیبیلیه؟!
نه من كسى رو ميشناختم، نه كسى من رو ميشناخت
باشه حتما تو که راست میگی