ناگفتههای موسوی خوئینیها از لحظه رحلت امام
پارسینه: آیتالله موسوی خوئینیها برای نخستین بار، خاطراتی را از لحظات فوت امام در بیمارستان قلب جماران و گفتگوهای مسئولان وقت نظام در آن لحظات بیان کرد.
آیتالله موسوی خوئینیها برای نخستین بار، خاطراتی را از لحظات فوت امام در بیمارستان قلب جماران و گفتگوهای مسئولان وقت نظام در آن لحظات بیان کرد.
آیتالله سید محمد موسوی خوئینیها در کانال تلگرام خود نوشت:
بسمالله الرحمن الرحیم
نوبت بعدازظهر جلسه بازنگری قانون اساسی بود؛ هنوز ننشسته بودم و جلسه تشکیل نشده بود که خبر رسید حال حضرت امام خوب نیست. خودم را به جماران رساندم. عصر بود و سران نظام رسیده بودند. کف حیاط کوچک بیمارستان فرشی پهن شده بود. آقایان خامنهای، هاشمی، موسوی اردبیلی، مهندس موسوی، مشکینی، کروبی، احمد آقا (و شاید دو سه نفر دیگر که الان به خاطرم نمیرسند) نشسته بودند. دکتر فاضل وضعیت بیماری امام را گزارش میداد. سرانجام دکتر فاضل گفت: حضرت امام حداکثر تا هشت ساعت دیگر میهمان شما هستند. چنین به خاطرم میرسد که آقای خامنهای فرمودند: وقتی امام وارد فرودگاه شدند، یک نفر به من گفت که ایشان ده سال رهبری میکنند - والله یضاعف لمن یشاء - (من، چون نزدیک ایشان نبودم شاید بعضی از کلمات را به دقت نقل نکرده باشم).
اولین موضوع گفتگو این بود که محل دفن کجا باشد؛ احمد آقا گفتند من محلی را نزدیک قم در نظر گرفتهام و درباره آن توضیح دادند. حاضران آن محل را مناسب ندانستند. یک نفر زمین قلعهمرغی را پیشنهاد کرد (شاید مهندس موسوی). آنجا هم پذیرفته نشد. سرانجام دولت مکلف شد چند نقطه در تهران و حاشیه تهران را شناسایی و گزارش کند.
جایی که نشسته بودیم محل رفتوآمد افراد خانواده امام و نیز اعضای دفتر به داخل بیمارستان بود و افراد مختلف آمدوشد میکردند. آقایان به داخل یکی از اتاقهای جنب بیمارستان راهنمایی شدند و دور هم نشستند. پزشکان هم نومیدانه در داخل بیمارستان همچنان بر بالین امام تلاش میکردند. در این نشست، آقایان خلخالی، محمدی گیلانی، مومن و شاید طاهری خرمآبادی هم بودند، ولی احمد آقا همراه پزشکان بر بالین امام بود.
صحبت شد که بعد از امام برای رهبری چه باید کرد، پس از مقداری سکوت، آقای محمدی گیلانی به جناب آقای خامنهای گفتند چرا خود شما نباشید و دو سه جمله هم در تایید پیشنهاد خود گفتند که متاسفانه در خاطرم نمانده است. آقای خامنهای برآشفتند و به آقای محمدی گفتند خواهش میکنم دیگر این مطلب را تکرار نفرمایید. آقای مومن گفتند که حضرت امام درباره آقای منتظری فرمودهاند که رهبر نمیتوانند بشوند، ولی نفرمودهاند که عضو شورای رهبری هم نمیتوانند باشند؛ بنابراین، چه اشکالی دارد که شورای رهبری متشکل از ایشان و دو نفر دیگر که از جهت مدیریت و سیاسی صلاحیت دارند تشکیل شود؟ این پیشنهاد، اگر هم طرفداری داشت، اما اکثر حاضران با آن مخالف بودند. یک نفر هم آقای گلپایگانی را پیشنهاد کرد که به خاطرم نمیرسد چه کسی بود و، چون اطمینان ندارم، بهتر است بگویم خودم این پیشنهاد را دادم! این پیشنهاد هم هیچ طرفداری نداشت. گفته شد (در خاطرم نیست چه کسی اولین بار مطرح کرد) که شورای رهبری متشکل از آقایان خامنهای و هاشمی که از جهت سیاسی و مدیریت مورد قبول همه هستند، به علاوه یک نفر از میان آقایان موسوی اردبیلی و مشکینی تشکیل شود؛ پس از گفتوگوی کوتاهی، همه این پیشنهاد را پذیرفتند.
در همین لحظات بود که یک نفر وارد شد (که احتمالا آقای میریان از خدمتکاران دفتر بود) و با بغض و گریه فریاد زد که کار تمام شد. من متوجه نشدم که آقایان حاضر که همه از رجال و شخصیتهای کشور بودند، چگونه از اتاق به بیرون ریختند و به سمت اتاق محل بستری رفتند. تنها در خاطرم مانده است که جناب آقای خامنهای داخل حیاط نشسته بودند و به تنه درختی تکیه داده بودند و با همه وجود گریه میکردند. آقای کروبی چنان آشفته شده بود و به هم ریخته بود که حالتی غیرعادی داشت و در حالی که عمامه از سرش افتاده بود، خود را میزد و گریه میکرد.
در این موقع که صدای گریه حاضران کمکم داشت به حدی بلند میشد که ممکن بود از دیوارهای حیاط بیمارستان به بیرون برسد، آقای هاشمی ایستاد و با اصرار و خواهش و گاهی با تندی، همه را به سکوت دعوت کرد و میگفت: آقایان، اجازه ندهید این خبر به بیرون از این جمع برسد تا ابتدا از جهت امنیتی کشور را آماده کنیم، اگر این خبر در همین لحظه منتشر شود، ممکن است در جبههها اتفاق بدی بیفتد. بدون هیچ مبالغهای باید بگویم که آقای هاشمی را میدیدم که با درماندگی، تلاش مذبوحانهای میکرد و اولین مخالف پیشنهاد آقای هاشمی احمد آقا بود که میگفت: ما نمیتوانیم چنین کاری کنیم. امام هیچ وقت از مردم چیزی را پنهان نمیکرد و ما هم نمیتوانیم خبر مربوط به امام را از مردم پنهان کنیم؛ ما همین حالا باید این خبر را به اطلاع مردم برسانیم.
ساعتی بعد که به اتفاق آقای موسوی اردبیلی بیمارستان را ترک میکردیم تا رسیدن به سر کوچه حسینیه صحبت میکردیم و ایشان درباره عضویت در شورای رهبری گفت: من چنین چیزی، یا کاری یا مسئولیتی (تردید از من است) را نمیپذیرم.
آیتالله سید محمد موسوی خوئینیها در کانال تلگرام خود نوشت:
بسمالله الرحمن الرحیم
نوبت بعدازظهر جلسه بازنگری قانون اساسی بود؛ هنوز ننشسته بودم و جلسه تشکیل نشده بود که خبر رسید حال حضرت امام خوب نیست. خودم را به جماران رساندم. عصر بود و سران نظام رسیده بودند. کف حیاط کوچک بیمارستان فرشی پهن شده بود. آقایان خامنهای، هاشمی، موسوی اردبیلی، مهندس موسوی، مشکینی، کروبی، احمد آقا (و شاید دو سه نفر دیگر که الان به خاطرم نمیرسند) نشسته بودند. دکتر فاضل وضعیت بیماری امام را گزارش میداد. سرانجام دکتر فاضل گفت: حضرت امام حداکثر تا هشت ساعت دیگر میهمان شما هستند. چنین به خاطرم میرسد که آقای خامنهای فرمودند: وقتی امام وارد فرودگاه شدند، یک نفر به من گفت که ایشان ده سال رهبری میکنند - والله یضاعف لمن یشاء - (من، چون نزدیک ایشان نبودم شاید بعضی از کلمات را به دقت نقل نکرده باشم).
اولین موضوع گفتگو این بود که محل دفن کجا باشد؛ احمد آقا گفتند من محلی را نزدیک قم در نظر گرفتهام و درباره آن توضیح دادند. حاضران آن محل را مناسب ندانستند. یک نفر زمین قلعهمرغی را پیشنهاد کرد (شاید مهندس موسوی). آنجا هم پذیرفته نشد. سرانجام دولت مکلف شد چند نقطه در تهران و حاشیه تهران را شناسایی و گزارش کند.
جایی که نشسته بودیم محل رفتوآمد افراد خانواده امام و نیز اعضای دفتر به داخل بیمارستان بود و افراد مختلف آمدوشد میکردند. آقایان به داخل یکی از اتاقهای جنب بیمارستان راهنمایی شدند و دور هم نشستند. پزشکان هم نومیدانه در داخل بیمارستان همچنان بر بالین امام تلاش میکردند. در این نشست، آقایان خلخالی، محمدی گیلانی، مومن و شاید طاهری خرمآبادی هم بودند، ولی احمد آقا همراه پزشکان بر بالین امام بود.
صحبت شد که بعد از امام برای رهبری چه باید کرد، پس از مقداری سکوت، آقای محمدی گیلانی به جناب آقای خامنهای گفتند چرا خود شما نباشید و دو سه جمله هم در تایید پیشنهاد خود گفتند که متاسفانه در خاطرم نمانده است. آقای خامنهای برآشفتند و به آقای محمدی گفتند خواهش میکنم دیگر این مطلب را تکرار نفرمایید. آقای مومن گفتند که حضرت امام درباره آقای منتظری فرمودهاند که رهبر نمیتوانند بشوند، ولی نفرمودهاند که عضو شورای رهبری هم نمیتوانند باشند؛ بنابراین، چه اشکالی دارد که شورای رهبری متشکل از ایشان و دو نفر دیگر که از جهت مدیریت و سیاسی صلاحیت دارند تشکیل شود؟ این پیشنهاد، اگر هم طرفداری داشت، اما اکثر حاضران با آن مخالف بودند. یک نفر هم آقای گلپایگانی را پیشنهاد کرد که به خاطرم نمیرسد چه کسی بود و، چون اطمینان ندارم، بهتر است بگویم خودم این پیشنهاد را دادم! این پیشنهاد هم هیچ طرفداری نداشت. گفته شد (در خاطرم نیست چه کسی اولین بار مطرح کرد) که شورای رهبری متشکل از آقایان خامنهای و هاشمی که از جهت سیاسی و مدیریت مورد قبول همه هستند، به علاوه یک نفر از میان آقایان موسوی اردبیلی و مشکینی تشکیل شود؛ پس از گفتوگوی کوتاهی، همه این پیشنهاد را پذیرفتند.
در همین لحظات بود که یک نفر وارد شد (که احتمالا آقای میریان از خدمتکاران دفتر بود) و با بغض و گریه فریاد زد که کار تمام شد. من متوجه نشدم که آقایان حاضر که همه از رجال و شخصیتهای کشور بودند، چگونه از اتاق به بیرون ریختند و به سمت اتاق محل بستری رفتند. تنها در خاطرم مانده است که جناب آقای خامنهای داخل حیاط نشسته بودند و به تنه درختی تکیه داده بودند و با همه وجود گریه میکردند. آقای کروبی چنان آشفته شده بود و به هم ریخته بود که حالتی غیرعادی داشت و در حالی که عمامه از سرش افتاده بود، خود را میزد و گریه میکرد.
در این موقع که صدای گریه حاضران کمکم داشت به حدی بلند میشد که ممکن بود از دیوارهای حیاط بیمارستان به بیرون برسد، آقای هاشمی ایستاد و با اصرار و خواهش و گاهی با تندی، همه را به سکوت دعوت کرد و میگفت: آقایان، اجازه ندهید این خبر به بیرون از این جمع برسد تا ابتدا از جهت امنیتی کشور را آماده کنیم، اگر این خبر در همین لحظه منتشر شود، ممکن است در جبههها اتفاق بدی بیفتد. بدون هیچ مبالغهای باید بگویم که آقای هاشمی را میدیدم که با درماندگی، تلاش مذبوحانهای میکرد و اولین مخالف پیشنهاد آقای هاشمی احمد آقا بود که میگفت: ما نمیتوانیم چنین کاری کنیم. امام هیچ وقت از مردم چیزی را پنهان نمیکرد و ما هم نمیتوانیم خبر مربوط به امام را از مردم پنهان کنیم؛ ما همین حالا باید این خبر را به اطلاع مردم برسانیم.
ساعتی بعد که به اتفاق آقای موسوی اردبیلی بیمارستان را ترک میکردیم تا رسیدن به سر کوچه حسینیه صحبت میکردیم و ایشان درباره عضویت در شورای رهبری گفت: من چنین چیزی، یا کاری یا مسئولیتی (تردید از من است) را نمیپذیرم.
منبع: تاریخ ایرانی
ارسال نظر