سن فرانسیسکوی ایتالیا: مولانای جهان مسیحیت
پارسینه: سن فرانسیسکو درطول حیات کوتاهش دریکی از جنگهای صلیبی بین مسیحیان و مسلمانان مصر در آن بحبوحه ی جنگ خود را...
پارسینه: سن فرانسیسکو در تاریخ 1182 در خانواده ای با اصالت فرانسوی در شهر اَسیزی چشم به جهان گشود و در حیات خود جهان پیرامونش را تحولی و تولدی دیگربخشید. پدرش مردی بازرگان بود و محیط خانواده اش پر زرق و برق.
دوران کودکی و نوجوانی وی در دامان چنین خانواده ای و در پی خواسته ها و آرزو های پدر سپری شد.
در دوران جوانی فرانسیسکو خود را گونه ای دیگر دید و حیات و حیطه ای دیگر و هویتی دیگر برای خود خواست.
در سفری جنگی که به فرمان شاه و به عنوان شوالیه ای جنگجو شرکت کرده بود در خواب شنید که صدایی می پرسد: «سرور را می خواهی، سالار را می خواهی، صاحب را می خواهی یا بنده را، برده را، به بند کشیده را ...؟»
فرانسیسکو پاسخ می دهد: «سرور را، سالار را، صاحب را.»
صدا بار دیگر شنیده می شود که می پرسد: «پس چرا سرورت را رها کرده ای تا در پی بنده ای بدوی؟»
این خوابی بود که زندگی فرانسیسکو را دگرگون و از زرق و برق به در آورد تا در نهایت فقر و ریاضت، بندگی را در عسق به هستی و هستی بخش، به پرورده و پروردگار و به آفرینش و جان آفرین خلق به جا آورد.
او به دلیل سر پیچی های بسیاری که از پدر و بزرگان زمان خود کرد مورد خشم و خصم بسیار قرار گرفت و برای محاکمه به دادگاه کشیده شد.
در محاکمه پدرش شروع به صحبت و دادن نسبت های ناروا به فرزندخود کرد. فرانسیسکو در پاسخ هیچ نگفت و عملی به مثل نکرد بلکه هر آن چه بر تن داشت بر کند و گفت: «برگیر! تا امروز تو را پدری بر زمین می خواندم و از امروز پدری که صاحب آسمان ها و زمین است و گنج های من در او نهان است مرا صاحب و سرورخواهد شد.»
این کلام و این محاکمه پایان داستان پدری و پسری بین فرانسیسکو و پدرش شد.
وی از اَسیزی دور شد تا به راه خود رود. در جزام خانه ای به خدمتگزاری جزامی ها در آمد و از عشق ورزیدن به آن ها که صیقل دهنده ی روحش بود فیض برد.
در نوشتارش آمده است که: «هر آن چه پیش تر بر من تلخ و دشوار می نمود در سایه ی عشق او شیرین و گوارا گشت.» و نیز در وصیت نامه اش می خوانیم: « بزرگ ترین ممارست روح من خدمتگذاری به جزامیان بود.»
ریاضت و فقر خود خواسته ی او و بخشش بیکرانش تحسین انسان های اهل دل را بر می انگیخت.
تشابهات بسیار زیادی بین طریقت تصوف مولانا و طریقت سن فرانسیسکو وجود دارد. لقب مولانا رومی است واین نشان می دهد که وی از ایتالیا و کلیساهایش دیدن کرده است و او را برادر شرقی سن فرانسیسکو نیز می خوانند. می گویند بین این دو که هم عصر بوده اند دیداری هم بوده است.
سن فرانسیسکو به خاطر سفرهای زیادی که به اسپانیا و مراکش و ... داشته با تصوف اسلامی و قرآن آشنایی پیداکرده است . وی درطول حیات کوتاهش دریکی از جنگهای صلیبی بین مسیحیان و مسلمانان مصر در آن بحبوحه ی جنگ خود را به نزد ملک الکامل فرمانروای مسلمانان رسانید و با وی از صلح و عرفان که پیوند همه مذهب ها است سخن می گوید . دردیدارش با ملک الکامل با فرهنگ اسلامی و تصوف آشنایی بیشتری پیدا کرده ، با دانشمندان و عرفای شاعر فرهنگ اسلام دیدار می کند . دانشمند و ادیب بزرگ معاصر فرانسوی به نام لویی مسی نیوLuis) Massignon) که کتاب زیبایی درباره اولین شهید صوفی حسین بن منصور الحلاج نوشته است کتاب دیگری هم بنام ((سن فرانسیسکو و اسلام» به تحریر رسانده است که در آن این تشابهات به تفصیل آمده است.
عرفان سن فرانسیسکو بر خلاف راهبان زمانش عزلت نبود، دوری از خلق برای خدا نبود، پرهیز از رفتار هایی که در حیطه ی عقل می گنجید نبود بلکه وی نسبت بین خودش و تمام جهان خلقت را نسبت برادری و عشق و دوستی می دانست. شیوه اش ریاضت بود و سیره اش فقر. مناجات وی آغازگر ادبیات ایتالیا است. نوشتارش شعر گونه است و کلامش شفاف و شیرین چرا که روحش شفاف گشته و در برابر نور حقیقت که بر او می تابید موزون سخن میگفت.
عشق به کائنات ورزیدن و نظاره ی روح جان آفرین در آفرینش، شهادتی بود که فرانسیسکو را از یاد خود برد و در خدمت خلقت الهی در آورد.
با تهی دستان و به خاطر تهی دستان در تهی دستی سپری می کرد. مسکنی برای خود نگزید بلکه تمام دشت و صحرا را میزبان خود می دانست.
شبی صدای مسیح مصلوب را می شنود که می گوید:
«فرانسیسکو برخیز! برخیز! که خانه ام ویران شد!»
به این ترتیب و با این ندا او به آبادی کلیسا ها و ترویج عرفان خود می پردازد، پیروان بسیاری گرد او را می گیرند و به این ترتیب فرقه ی فرانچسکانی که عرفان سن فرانسیسکو را دنبال و در دنیا ارشاد می کنند شکل می گیرد.
وی در سال 1226 پس از تدوین وصیت نامه اش به زادگاهش یعنی اَسیزی بر می گردد و در آن جا چشم از جهانی که عرصه ی هنرنمایی و درخشش وی بود فرو می بندد .
مهتاب علیمحمدی/کارشناس ارشد زبان و ادبیات ایتالیایی
دوران کودکی و نوجوانی وی در دامان چنین خانواده ای و در پی خواسته ها و آرزو های پدر سپری شد.
در دوران جوانی فرانسیسکو خود را گونه ای دیگر دید و حیات و حیطه ای دیگر و هویتی دیگر برای خود خواست.
در سفری جنگی که به فرمان شاه و به عنوان شوالیه ای جنگجو شرکت کرده بود در خواب شنید که صدایی می پرسد: «سرور را می خواهی، سالار را می خواهی، صاحب را می خواهی یا بنده را، برده را، به بند کشیده را ...؟»
فرانسیسکو پاسخ می دهد: «سرور را، سالار را، صاحب را.»
صدا بار دیگر شنیده می شود که می پرسد: «پس چرا سرورت را رها کرده ای تا در پی بنده ای بدوی؟»
این خوابی بود که زندگی فرانسیسکو را دگرگون و از زرق و برق به در آورد تا در نهایت فقر و ریاضت، بندگی را در عسق به هستی و هستی بخش، به پرورده و پروردگار و به آفرینش و جان آفرین خلق به جا آورد.
او به دلیل سر پیچی های بسیاری که از پدر و بزرگان زمان خود کرد مورد خشم و خصم بسیار قرار گرفت و برای محاکمه به دادگاه کشیده شد.
در محاکمه پدرش شروع به صحبت و دادن نسبت های ناروا به فرزندخود کرد. فرانسیسکو در پاسخ هیچ نگفت و عملی به مثل نکرد بلکه هر آن چه بر تن داشت بر کند و گفت: «برگیر! تا امروز تو را پدری بر زمین می خواندم و از امروز پدری که صاحب آسمان ها و زمین است و گنج های من در او نهان است مرا صاحب و سرورخواهد شد.»
این کلام و این محاکمه پایان داستان پدری و پسری بین فرانسیسکو و پدرش شد.
وی از اَسیزی دور شد تا به راه خود رود. در جزام خانه ای به خدمتگزاری جزامی ها در آمد و از عشق ورزیدن به آن ها که صیقل دهنده ی روحش بود فیض برد.
در نوشتارش آمده است که: «هر آن چه پیش تر بر من تلخ و دشوار می نمود در سایه ی عشق او شیرین و گوارا گشت.» و نیز در وصیت نامه اش می خوانیم: « بزرگ ترین ممارست روح من خدمتگذاری به جزامیان بود.»
ریاضت و فقر خود خواسته ی او و بخشش بیکرانش تحسین انسان های اهل دل را بر می انگیخت.
تشابهات بسیار زیادی بین طریقت تصوف مولانا و طریقت سن فرانسیسکو وجود دارد. لقب مولانا رومی است واین نشان می دهد که وی از ایتالیا و کلیساهایش دیدن کرده است و او را برادر شرقی سن فرانسیسکو نیز می خوانند. می گویند بین این دو که هم عصر بوده اند دیداری هم بوده است.
سن فرانسیسکو به خاطر سفرهای زیادی که به اسپانیا و مراکش و ... داشته با تصوف اسلامی و قرآن آشنایی پیداکرده است . وی درطول حیات کوتاهش دریکی از جنگهای صلیبی بین مسیحیان و مسلمانان مصر در آن بحبوحه ی جنگ خود را به نزد ملک الکامل فرمانروای مسلمانان رسانید و با وی از صلح و عرفان که پیوند همه مذهب ها است سخن می گوید . دردیدارش با ملک الکامل با فرهنگ اسلامی و تصوف آشنایی بیشتری پیدا کرده ، با دانشمندان و عرفای شاعر فرهنگ اسلام دیدار می کند . دانشمند و ادیب بزرگ معاصر فرانسوی به نام لویی مسی نیوLuis) Massignon) که کتاب زیبایی درباره اولین شهید صوفی حسین بن منصور الحلاج نوشته است کتاب دیگری هم بنام ((سن فرانسیسکو و اسلام» به تحریر رسانده است که در آن این تشابهات به تفصیل آمده است.
عرفان سن فرانسیسکو بر خلاف راهبان زمانش عزلت نبود، دوری از خلق برای خدا نبود، پرهیز از رفتار هایی که در حیطه ی عقل می گنجید نبود بلکه وی نسبت بین خودش و تمام جهان خلقت را نسبت برادری و عشق و دوستی می دانست. شیوه اش ریاضت بود و سیره اش فقر. مناجات وی آغازگر ادبیات ایتالیا است. نوشتارش شعر گونه است و کلامش شفاف و شیرین چرا که روحش شفاف گشته و در برابر نور حقیقت که بر او می تابید موزون سخن میگفت.
عشق به کائنات ورزیدن و نظاره ی روح جان آفرین در آفرینش، شهادتی بود که فرانسیسکو را از یاد خود برد و در خدمت خلقت الهی در آورد.
با تهی دستان و به خاطر تهی دستان در تهی دستی سپری می کرد. مسکنی برای خود نگزید بلکه تمام دشت و صحرا را میزبان خود می دانست.
شبی صدای مسیح مصلوب را می شنود که می گوید:
«فرانسیسکو برخیز! برخیز! که خانه ام ویران شد!»
به این ترتیب و با این ندا او به آبادی کلیسا ها و ترویج عرفان خود می پردازد، پیروان بسیاری گرد او را می گیرند و به این ترتیب فرقه ی فرانچسکانی که عرفان سن فرانسیسکو را دنبال و در دنیا ارشاد می کنند شکل می گیرد.
وی در سال 1226 پس از تدوین وصیت نامه اش به زادگاهش یعنی اَسیزی بر می گردد و در آن جا چشم از جهانی که عرصه ی هنرنمایی و درخشش وی بود فرو می بندد .
مهتاب علیمحمدی/کارشناس ارشد زبان و ادبیات ایتالیایی
ارسال نظر