قفل سکوت قاتل مرد بداخلاق باز شد
پارسینه: یک مرد جوان که در هواخواهی از خواهرش، دست به جنایت خانوادگی زده بود سه ماه پس از دستگیری، در اداره آگاهی تهران لب به اعتراف گشود.
فرهیختگان: عصر سیویکم شهریور ۱۳۹۱ افسران گشت کلانتری ۱۶۷ دولتآباد شهرری، پیکر یک مرد میانسال را در فضای سبز بلوار «قدس» یافتند. روی گردن این مرد آثار بریدگی به چشم میخورد و شواهد از جنایت حکایت داشت.
پس از نمونهبرداریهای لازم، پیکر مرد ناشناس با صدور دستور قضایی به پزشکی قانونی فرستاده شد و رازگشایی معما در دستور کار افسران دایره دهم اداره آگاهی مرکز قرار گرفت. در آن بین، کارآگاهان با کنکاش در بانک اطلاعات مجرمان پیشینهدار، مردی ۵۱ ساله به نام «میکاییل- ع» را شناسایی کردند و تجسس به مرحله تازهای رسید. وی بارها به جرم خردهفروشی و مصرف مواد مخدر زندانی شده اما هرگز سربه راه نشده بود. کارآگاهان پس از شناسایی محل زندگی «میکاییل» به فلکه دوم «دولتآباد» رفتند و دریافتند اعضای خانواده این مرد، نقل مکان کردهاند.
تحقیق میدانی نشان میداد «میکاییل» با همسر و دو فرزندش رابطه خوبی نداشت و مدام با آنان درگیر بود. مرد افیونی به خاطر شکایت زن ۴۶ سالهاش به نام «پروین» چهار ماه به زندان افتاده و بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۱ آزاد شده بود. «میکاییل» به محض ورود به خانهاش دوباره با همسرش درگیر شده و زن میانسال را زخمی کرده بود.
در شرایطی که فرضیه جنایت خانوادگی قوت گرفته بود مشخص شد بامداد بیستونهم شهریور برادرزن «میکاییل» به خانه این مرد رفته و با وی جر و بحث کرده بود.
کارآگاهان با اطلاعات تازهای که به دست آوردند دریافتند «پروین» و دو فرزندش در خانهای در خیابان «سیاسنگی» دولتآباد زندگی میکنند. «پروین» و برادر ۴۰ سالهاش «یوسف» در بازجوییها گفتند از راز قتل «میکاییل» بیاطلاعند.
در شرایطی که نوک پیکان اتهام به سوی «یوسف» چرخیده بود وی نوزدهم اسفند پارسال دستگیر شد. درست سه ماه از این ماجرا گذشته بود که سرانجام قفل سکوت «یوسف» باز شد: «میکاییل» شیشه مصرف میکرد و همیشه خواهرم را کتک میزد. صبح بیست و هشتم شهریور خواهرزادهام با من تماس گرفت و گفت پدرش با آجر بر سر خواهرم زده است. من هم بلافاصله از کرج به تهران آمدم و به خانه خواهرم رفتم اما متوجه شدم «پروین» را به بیمارستان بردهاند. یک روز بعد در حالی که خون جلوی چشمم را گرفته بود با چاقوی میوه خوری به جان داماد بداخلاق افتادم. وقتی فهمیدم «میکاییل» مرده جنازهاش را با پرایدم به فضای سبز بردم و رها کردم.
ارسال نظر