یادداشتی بر نمایش «مرد بالشی» به کارگردانی محمد یعقوبی و آیدا کیخایی
ميخواستم یادداشتم را با این جمله شروع کنم که «آدمياز همان وقت که پایش را روی کره خاکی گذاشت، در جست و جوی عمر جاوید بود» ، اما یادم افتاد که پدرجد همه ما «آدم ابوالبشر» خیلی زودتر از اینکه پایش به زمین برسد به طمع زندگی جاوید افتاد و اصلا همین عشق به جاودانگی بود که پاشنه آشیل آدم شد و باعث شد گول شیطان رجیم را بخورد و به هوای رسیدن به بی مرگی و زندگی ابدی، دست به سوی میوه ممنوعه دراز کند و دربهدر این کره خاکی بشود.
خضر نبی و اسکندر پادشاه هم اولین و آخرین انسانهایی نبودند که به دنبال آب حیات وجب به وجب ظلمات را زیرپا گذاشتند. جاودانگی و حیات ابدی دغدغه همیشه بشر بوده و هست. به همین سبب است که ميکوشد تا اثری از خود برجای بگذارد؛ حالا این اثر ميتواند نقشی عظیم بر دل سنگ باشد و اسمش بشود «طاق بستان» یا «تخت جمشید»، یا شاهکاری از حکایت سیمرغ و سام نریمان باشد و اسمش بشود «شاهنامه»! هر اثری کهبشر ميآفریند، نامش هرچه که باشد، غایتش جاودانگی است، در واقع گریزی است از واقعیت تلخ و ابهام آمیز مرگ؛ گریز از فناپذیری جسم خاکی و تلاش برای ادامه حیات در کالبدی دیگر؛ کالبدی که فرسایش و فنا را در آن راهی نیست و ميتواند حیاتی به قدمت تاریخ داشته باشد.
شخصیت اصلی نمایشنامه «مرد بالشی» نوشته مارتین مک دونا، یعنی «نویسنده» هم در جستجوی فناناپذیری است. نام اول و وسط و نام خانوادگی او تکرار یک کلمه است. شاید این شوخ طبعی خانوادگی را هم بشود به حساب تلاشی برای متفاوت بودن گذاشت. او در دوران کودکی شاهد و ناظر خشونتی است که بر برادر عقب افتاده اش رفته است و این خشونت بعدها تبدیل ميشود به سوژه داستانهای مرد نویسنده؛ داستانهایی که همگی به مرگی فجیع ختم ميشوند و نویسنده همچنان که از آن در گریزی دائم است، مثل ردی از خون آن را در همه آثارش به جای ميگذارد. تنها داستان نویسنده که این رد خونین را در خود ندارد داستان بچه خوکی است که رنگ پوستش همرنگ جماعت خوکان نیست و حتی یک لحظه هم نميخواهدهمرنگ بقیه باشد؛ بچه خوکی که نماد شخصیت خود نویسنده است.
سرانجام وقتی نویسنده بر سر دوراهی مرگ خود و مرگ داستانهایش قرار ميگیرد، آگاهانه مرگ خود را برميگزیند؛ یعنی قتلهایی که مرتکب نشده را به گردن ميگیرد با این شرط که آثارش طعمه حریق نشوند و در جایی محفوظ بمانند. در واقع نویسنده ميخواهد جاودانگی را به بهای فنای خود به دست بیاورد … «مرد بالشی» داستانی نه درباره خشونت که درباره میل انسان به فناناپذیری و گریز از مرگ است.
عاطفه بزرگ نیا/روزنامه فرهيختگان
ارسال نظر