گوناگون

آیت الله خامنه ای ترور شد!

پارسینه: یکدفعه میکروفن شروع کرد به سوت کشیدن... آقا برگشتن گفتن: این صدا را درست کنید یا اصلا خاموش کنید. منبری‌ها این جور مواقع کمی عقب و جلو می‌شن تا بلکه صدا درست بشه! من روبروی آقا، کنار در شبستان وایساده بودم، آقا کمی به عقب و سمت چپ رفتند که یکدفعه... یه صدای عجیبی توی شبستان پیچید... اول فکر کردم، تیر اندازی شده... سریع اسلحه‌ام رو درآوردم... تا برگشتم دیدم...

پارسینه-گروه فرهنگی: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، استکبار جهانی که منافع خود را در منطقه از دست رفته می دید روش های مختلفی را برای براندازی نظام جمهوری اسلامی به کار گرفت، از جمله غیر انسانی ترین آنها می توان به برنامه سازمان جاسوسی آمریكا (CIA) به نام طرح فونیكس (phoenix) با هدف مقابله با انقلاب اسلامی مردم ایران اشاره کرد.
بر اساس این طرح، باید سران نظام نوپای اسلامی از میان برداشته می‌شدند تا جمهوری اسلامی به زانو درآید. یکی از این قربانیان امام جمعه وقت تهران بودند که در تاریخ ششم تیر ماه سال ۱۳۶۰ مورد سوء قصد منافقین کوردل قرار گرفتند.
۱- جماران: چهار پنج روزی از عزل بنی‌صدر می‌گذشت. جنگ و شورش منافقین بعد از اعلامیه‌ی جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیت‌الله خامنه‌ای از جبهه‌ها مستقیماً خدمت امام رسیده بودند و بعد از دیدار، طبق برنامه‌ی شنبه‌‌ها عازم یکی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند.
۲ - در راه مسجد: خودرو حامل آیت‌الله خامنه‌ای که از جماران حرکت می‌کرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ خلبان عباس بابایی که می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد، همراه ایشان بود. آن‌ها نیم‌ساعت زودتر از اذان به مسجد ابوذر رسیدند و گفت‌وگو در مسجد ادامه پیدا کرد.‌
۳- مسجد ابوذر: نماز ظهر تمام شد و آقا به پشت تریبون رفتند؛ نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نشسته بودند. سخنران مقدمه‌ای می‌چیند تا به این‌جا می‌رسد که امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده. فردی با قد متوسط، موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ی چهره‌ی خیلی از جوانان بود، ضبط صوت به دست خودش را به تریبون رساند. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران! دستش را گذاشت روی دکمه‌ی Play؛ شاسی مثل حالت پایان نوار، تق تق صدا کرد و روشن نشد. به دقیقه نکشید که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا گفتند: آقا این بلندگو را تنظیم کنید! بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند.

(صوت آقا: "در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه‌ی جوامع بشری- نه فقط در میان عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسایل سیاسی تبحر پیدا بکند. نه ممکن بود در میدان‌های..." انفجار!)
سخنران که رو به جمعیت و پشت به قبله بود، با یک چرخش ۴۵ درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتاد. اولین محافظ خودش را به بالای سر آقا ‌رساند و با توجه به کوچک بودن محیط مسجد، ایشان را به تنهایی بیرون ‌برد. امام جماعت متحیر، وسط مسجد مانده بود؛ که چشمش به یک ضبط صوت افتاد. ضبط عین یک کتاب، دو تکه شده بود و روی جداره‌ی داخلی‌‌اش با ماژیک قرمز نوشته بودند: "عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی!"
۴- درمانگاه: بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، آقا لحظاتی به هوش آمدند، سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. بلیزر سفید حفاظت آن روز انگار ترمز نداشت و با سرعتی غیرقابل تصور می‌راند! در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف می‌بردند. با آن صورت خون‌آلود، کسی آقا را نمی‌شناخت.
دکتر با گوشی، ضربان قلب را گرفت؛ "نمی‌شود کاری کرد!" محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی می‌رفتند که پرستاری از راه رسید: "کی‌ هستند ایشان؟ دارند تمام می‌کنند!" اسم آقای خامنه‌ای را که شنید، گفت: "ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید!"
۵- در راه بیمارستان: انگار کسی صدایش را نمی‌شنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. "آقا این کپسول لازمتان است!" کپسول همراه چرخ و چارچوب آهنی بود؛ نمی‌شد راحت حملش کرد؛ داخل اتاق ماشین هم نمی‌رفت. روی لبه‌ی رکاب ماشین پایه‌های کپسول را تکیه دادند؛ پرستار هم نشست بالای سر آقا؛ در تمام راه، کپسول اکسیژن را روی بینی ایشان نگه داشت و به همه دلداری می‌داد. "حالا کجا برویم!؟" به ذهن پرستار "بیمارستان بهارلو" رسید؛ پل جوادیه.
ماشین ترمز نداشت انگار... محافظ بیسیم را برداشت؛ "مرکز ۵۰- ۵۰!" این رمزِ آماده‌باش بود؛ "حافظِ هفت مجروح شده". بعد چیزی به ذهنش رسید: "با مجلس تماس بگیر!" خدا رحمت کند فیاض‌بخش را اسم چند نفر دیگر از پزشک‌های مجلس را هم به زبان آورد: منافی، زرگر و... "بگو بیایند بیمارستان بهارلو!"
۶- بیمارستان بهارلو: ماشین از در عقب بیمارستان وارد محوطه‌ ‌شد. "آقا این‌جا دکتر دارید؟" دکتر محجوبی از همدان به بهارلو آمده بود؛ جراحی‌ داشت و دستش را می‌شست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، خیلی سریع داد اتاق عمل را دوباره آماده کنند. دکتر منافی همان‌طور که در راه می‌آمد، تلفن زد به دکتر سهراب شیبانی جراح عروق و دکتر ایرج فاضل، که راه بیافتند بیایند بهارلو. دکتر زرگر را هم شهید بهشتی خبر کرد.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: "نگران نباش! من خون‌ریزی را بند آورده‌ام." عمل تا آخر شب طول کشید اما دیگر نمی‌شد درمان را همان‌جا ادامه داد. کنترل آن بیمارستان کار مشکلی بود. تنها بیمارستانی هم که می‌شد بعد از عمل مراقبت‌های لازم را به عمل آورد، بیمارستان شهید رجایی یا قلب سابق بود؛ که آن موقع رئیسش دکتر میلانی‌نیا بود
۷- هلیکوپتر: هلی‌کوپتر خبر کردند. نمی‌شد بیمار را از وسط ازدحام مردم نگران کشید بیرون. محافظ پشت بی‌سیم گفته بود: "صدمه به قلب ایشان وارد شده". رادیو هم اعلام کرده بود جراحت به قلب آیت‌الله خامنه‌ای رسیده. مردم متوجه شدند که ممکن است قلب ایشان از کار افتاده باشد؛ آمده بودند و می‌گفتند "قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید!" با هزار ترفند، هلی‌کوپتر را وسط میدان نشاندند. تا بیمارستان دو بار مونیتور وضعیت نبض، خط ممتد نشان داد...
۸- بیمارستان رجایی: دکترها می‌گفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته‌اند و برگشته‌اند. یک مرحله، همان انفجار بمب بود. مرحله‌ی دوم، خون‌ریزی بسیار وسیع و غیرقابل کنترل و مرحله‌ی سوم، جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی. این‌ها گذشت اما بیمار تب و لرزهای عجیبی داشت. چند تخته پتو می‌‌انداختند رویشان؛ گاهی حتی دکتر بغل‌شان می‌کرد تا کمتر بلرزند! تا مدتی معلوم نبود منشأ این تب‌ها کجاست؟ ضایعه‌ی کوچکی هم در ریه دیده می‌شد. آقا لوله‌ی تنفس داشتند و نمی‌توانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمی‌کند. اولین چیزی که نوشتند- با دست چپش- دو سؤال بود: همراهان من چطورند؟ مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟ دکتر باقی روی سطح پوستی که از بدن آقا برای ترمیم قسمت‌های آسیب‌دیده برداشته و پیوند زده بودند، کار می‌کرد. می‌گفت تحمل‌ ایشان در برابر این دردها، زیاد است. "اصلاً مسکّن‌ها به حساب نمی‌آیند!" بحث دکترها این بود که این دست بلاخره تکلیفش چه می‌شود؟ شکستگی‌‌اش رو به بهبود بود ولی هیچ‌گونه علایم حرکتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها که به صورت تخصصی روی دست کار می‌کردند، بحث می‌کردند که دست قطع شود یا بماند!
۹- جماران: امام خیلی نگران بودند. پیغام می‌دادند و از اطرافیان می‌پرسیدند: "آسیدعلی چطورند؟" پیامشان ساعت ۲ بعد از ظهر از رادیو پخش می‌شد. دکتر میلانی‌نیا رادیو را برد و گذاشت بیخ گوش آقا. آن‌موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازه‌ای انگار در وجودشان دمیده شد. جان گرفتند.
پیام امام خمینی بعد از ترور امام خامنه ای
بسم‌الله الرحمن الرحیم
جناب حجت‌الإسلام آقاى حاج سيد على خامنه‏اى دامت افاضاته
خداوند متعال را شكر كه دشمنان اسلام را از گروهها و اشخاص احمق قرار داده است، و خداوند را شكر كه از ابتداى انقلاب شكوهمند اسلامى هر نقشه كه كشيدند و هر توطئه كه چيدند و هر سخنرانى كه كردند ملت فداكار را منسجم‏تر و پيوندها را مستحكم‏تر نمود و مصداق «لازال يُؤيّدُ هذا الدّين بالرجل الفاجر»[۱] تحقق پيدا كرد. اينان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر كردند و هرچه مقاله نوشتند ملت را بيدارتر نمودند و هرچه شخصيتها را ترور نمودند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند. اكنون دشمنان انقلاب با سوء قصد به شما كه از سلاله رسول اكرم و خاندان حسين بن على هستيد و جرمى جز خدمت به اسلام و كشور اسلامى نداريد و سربازى فداكار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطيبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمايى دلسوز در صحنه انقلاب مى‏باشيد، ميزان تفكر سياسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اينان با سوء قصد به شما عواطف ميليونها انسان متعهد را در سراسر كشور بلكه جهان جريحه‏دار نمودند.
اينان آنقدر از بينش سياسى بى‏نصيبند كه بى‏درنگ پس از سخنان شما در مجلس و نماز جمعه و پيشگاه ملت به اين جنايات دست زدند، و به كسی سوء قصد كردند كه آواى دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمين جهان طنين انداز است. اينان در اين عمل غيرانسانى به جاى برانگيختن و رعب، عزم ميليونها مسلمان را مصمم‏تر و صفوف آنان را فشرده‏تر نمودند. آيا با اين اعمال وحشيانه و جرايم ناشيانه وقت آن نرسيده است كه جوانان عزيز فريب خورده از دام خيانت اينان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزيز خود را فداى اميال جنايتكاران نكنند و آنان را از شركت در جنايات آنان برحذر دارند؟ آيا نمى‏دانند كه دست زدن به اين جنايات، جوانان آنان را به تباهى كشيده و جان آنان به دنبال خودخواهى مشتى تبهكار از دست مى‏رود؟ ما در پيشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقية اللَّه- ارواحنا فداه- افتخار مى‏كنيم به سربازانى در جبهه و در پشت جبهه كه شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالى به سر مى‏برند.
من به شما خامنه‏اى عزيز، تبريك مى‏گويم كه در جبهه‏هاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى به اين ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالى سلامت شما را براى ادامه خدمت به اسلام و مسلمين خواستارم. والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.
روح اللَّه الموسوى الخمينى
صحيفه‌ی امام؛ ج ‏۱۴؛ ص ۵۰۴
قسمتی از صحبت امام خامنه ای از بیمارستان با مردم
از لحاظ حال عمومی من همان‌طوری که ملاحظه می‌کنید، خوشبختانه بد نیست و حال من نسبت به روزهای دیگری که یادم می‌آید شما آمدید و فیلمی از من گرفتید، خیلی تفاوت کرده است. کوشش پزشکان و دست‌اندرکاران و همه‌ی کسانی که در این کار محبتی داشتند، واقعاً با تفضل الهی و دعای مردم، دعای امام ، مؤثر بود.
در این مدت من چند روز است که از حوادث جدیدی مطلع شدم. تا مدتی از این حوادث بی‌خبر بودم و به من نگفته بودند. یکی حادثه‌ی انفجار بمب در محل حزب جمهوری اسلامی و شهادت عظیم و پرخسارتی که ۷۲ نفر از کسانی که به حق باید گفت ۷۲ نفر از شایستگان این روزگار و در رأس همه‌ی آن‌ها شهید آیت‌الله بهشتی در این شهادت جانشان را از دست دادند. این برای من وقتی که شنیدم سنگین بود.
درباره‌ی این شهادت و درباره‌ی این‌گونه حادثه‌ها من وقتی مطلع شدم، احساس کردم که دشمن در یک شرایط بسیار بسیار دردناکی در انقلاب ما قرار دارد و وقتی که دشمن برخلاف همه‌ی اصولی که در دنیا قابل گفتن و قابل توجیه کردن است، یک‌باره هفتاد و چند نفر انسان را مورد سوء قصد قرار می‌دهد که در میان این علما و مجتهدها، کارکنان برای این ملت و خدمت‌گزاران شبانه‌روز خستگی‌ناپذیر برای دین هستند، خود این کار حالا کار کیست، کاری ندارم؛ کار مجاهدین است، کار طرف‌داران بنی‌صدر است، کار کیست، آن برای من مهم نیست، نفس عمل برای من مهم است که وقتی دشمن، دشمن جهانی ما به وسیله‌ی یک گروه داخلی یک چنین فاجعه‌ی این‌طور پلید و خبیثی را سازمان‌دهی می‌کند، این حاکی از نهایت عجز دشمن است.
۱۰- روزنامه ها: ساعت ۸:۳۰ صبح هشتم تیر، پزشک معالج آیت‌الله خامنه‌ای در گفت‌وگو با روزنامه‌ها اعلام کرد: "نبض، فشار خون و تنفس ایشان طبیعی است؛ حال امام جمعه‌ی تهران، رضایت‌بخش است." شیرینی عیدی گروهک فرقان، به کام مردم نشست؛ هر وقت در حزب جلسه بود، آقا آخرین نفری بودند که از حزب خارج می‌شدند.
شعر احمد عزیزی در تاریخ ۷ تیر ۱۳۶۰: برای آقای خامنه‌ای
ای غزل خوان بلبل باغ خدا
می‌رسد این مژده از گلشن به گوش مرغ حق هرگز نخواهد شد خموش
گر به تاراج خزان گلبن رود خون رز خود در قدح آید به جوش
بار دیگر تازه گردد جان ما ای همه مغبچگان می‌فروش
ای غزل‌خوان بلبل باغ خدا یاسمن بیمار گردد رخ مپوش
گوش ما نامحرم اسرار نیست لب گشا از بهر پیغام سروش
ای صبا از کوی جانان نکهتی آور آخر سوی این دل‌رفته هوش
گر به جای باده زهرت می‌دهد یار داند چیست ای عاشق بنوش
بارالها مرغ باغ خویش را در امان دار از خطرهای وحوش
ای عجب گر دیده خون گرید ازین ناله‌ها کز نای دل آید به گوش
در غمت ای راحت روح و روان دل به درد آمد -خدا- جان در خروش
درد دل آیت الله با مردم، چهار روز بعد از ترور
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از چهار روز که از این حادثه بر من می‌گذرد به فضل الهی و به کمک و تلاش بی‌دریغ کارکنان عزیز این بیمارستان، خودم را در وضع بسیار مناسب و خوبی می‌بینم. هر وقت به یاد این می‌افتم که این حادثه موجب شده امام عظیم‌الشأن ما اظهار لطف کنند و در پیامشان اظهار دل‌سوزی بکنند و ملت بزرگ و قهرمان ما دست به دعا بردارند و دعا کنند، در خودم احساس شرمندگی می‌کنم. در راه انجام وظیفه، این‌گونه حوادث حوادثی نیست که این همه لطف و محبت و بزرگواری را چه از سوی امام، چه از سوی امت و همچنین از سوی کارکنان و کارمندان این واحدهای پزشکی که واقعاً شب و روزشان را در این کار گذاشته‌اند، این همه اظهار شد.
من بحمدالله حالم خیلی خوب است. امروز هیچ احساس ناراحتی فوق‌العاده‌ای نمی‌کنم. بیشترین بخش از ناراحتی‌هایی که داشتم بحمدالله برطرف شده، راحت می‌توانم بنشینم، راحت می‌توانم از تخت پایین بیایم و راحت می‌توانم غذا بخورم و در همه احوال محبت و لطف کارکنان بیمارستان، پزشکان و بقیه، به من کمک کرده و می‌کنند. من بدین‌ وسیله از همین‌ جا عرض سلام و ارادت بی‌پایان خودم را خدمت امام امت می‌کنم و به ایشان عرض می‌کنم که در مقابل حوادثي این‌چنین، ما هیچ انتظاري نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند. ما معتقدیم که «سر خمّ می سلامت شکند اگر سبویی».
همچنین از امت مسلمان و قهرمان که این همه دارند فداکاری می‌کنند در جبهه‌ها و پشت جبهه‌ها، این همه دارند جان‌های عزیز و نفیسشان را در راه خدا می‌دهند، انتظار نداریم که در مقابل یک حوادث کوچکی از این قبیل اظهار نگرانی و احساس نگرانی کنند و ما را بیشتر از آن‌چه که شرمنده هستیم، شرمنده نکنند. از خداوند متعال توفیق همه را خواستارم.
و السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته
چه کسی آیت‌الله خامنه ای را ترور کرد
در کتاب «ترکیب التقاط و ترور» که اسناد و عملکرد گروه فرقان در آن بررسی شده است، با تکیه بر اسناد دادستانی انقلاب به جزییات ترورهای گروه فرقان پراخته شده و برای اولین بار از ترور آیت الله خامنه ای در ۶ تیر ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر به وسیله اسناد معتبر رمزگشایی می شود. در این کتاب اعترافات مسعود تقی زاده که عامل بمبگذاری مسجد ابوذر بوده، منتشر شده است.
در بخشی از این اعترافات آمده است: تا این که مطع شدیم [آیت الله] خامنه ای در محل یک برنامه پرسش و پاسخ دارد. من روز قبل برای شناسایی مسجد رفته و فردایش با ضبط به محل رفتم. قبلا مهدی آن را با چراغ امتحان می‌کرد و خوب عمل می‌کرد ولی روز عمل صبحش که من چند دفعه آزمایش کردم، متوجه شدم که زیاد هم قابل اعتماد نیست و با کمی تکان از حالت معمولش بیرون می آید. به هر حال من ظهر به مسجد رفتم و دیدم که یک نماز به امامت خود [آیت الله] خامنه‌ای خوانده اند و نماز بعدی را هم من شرکت کردم و سپس وقتی وی برای سخنرانی به پشت میز بزرگی که قرار داشت رفت من بعد از یکی دو دقیقه ضبط را به کار انداخته و جلوی وی گذاشتم. البته چون میز بزرگ بود او برای برداشتن کاغذ سوال ها به آن طرف و این طرف خم می شد، من امکان این که به هدف بخورد را زیاد نداشتم و دیگر این که چون ترس داشتم، قبل از رسیدن نوار به آخر بمب عمل کند هر چه سریعتر به کناری رفته و جورابهایم را پوشیدم و سپس به توالت رفته و از آنجا خارج شدم و از کوچه پشتی به میدان ابوذر که فولکس را آنجا گذاشته بودم رفتم و از محل دور شدم.
همچنین یک فصل از این کتاب به برسی زندگی حبیب الله آشوری می پردازد و از روابط ادعایی او با آیت الله سیدعلی خامنه ای رمزگشایی می شود.
واکنش آیت​الله خامنه​ای به احتمال از کار افتادن دستشان پس از حادثه ترور
به نقل از هادی منافی،‌ وزیر بهداری دولت شهید رجایی: از همان زمان که اتفاق حزب جمهوری رخ داد من مسئول تیم درمان آیت الله خامنه ای بودم و بعد از دوره وزارت هم این مسئولیت را تا چند سال پیش داشتم. البته الان خودم گرفتار بیماری شدم و نمی‌توانم. دوستان دیگری در خدمت ایشان هستند. زمانی که آقا در بیمارستان به هوش آمدند. اول پرسیدند که از همراهانشان در مسجد کسی آسیب ندیده است. گفتیم نه، کسی طوری نشده است. بعد از وضع خودشان پرسیدند. گفتیم راستش این است که ممکن است دست راست شما دیگر کار نکند،‌گفتند، دست لازم نیست، زبانم کار کند کافی است.
منبع:عمارنامه

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار