امپراطوری های خوردنی
پارسینه: محمد صالحعلا، هم ایران را بسیار دیده و هم بارها به خارج از کشور سفر کرده است و البته یک سالی هم مقیم لندن و فرانسه بوده است.
محمد صالحعلا، هم ایران را بسیار دیده و هم بارها به خارج از کشور سفر کرده است و البته یک سالی هم مقیم لندن و فرانسه بوده است. شنیدن و خواندن حرفهای او راجع به دوریهای دلتنگکننده از ایران شنیدنی است. زیرا او دلش برای امپراتوری آش رشته و تمدن باشکوه قورمهسبزی تنگ میشده و اهل گشت و گذار و موزه رفتن و اینها هم نبوده است. خیلی هم که حوصلهاش سر میرفته و دلتنگ میشده و ترانه میگفته است.
چطور شد که مدتی در لندن و فرانسه اقامت کردید؟
اقامت یکی دو سالهام در فرانسه و انگلیس برای کار و زندگی بود و به این شکل که مثلا در هفته3روز در پاریس بودم و 4 روز در لندن، یا برعکس. البته برای کار هم سفرهای دائم به این دو کشور داشتهام. اگرچه مهاجرت من به این دو کشور از روی اختیار بود ولی دائم لحظهشماری میکردم که به ایران برگردم. حتی حساب میکردم که مثلا من 6 ماه و 4 روز و 2 ساعت و 27 ثانیه دیگر به فرودگاه میروم و به تهران بازمیگردم.
یک چیزی را هم میخواهم یواشکی به شما بگویم: من با هیچ انسانی احساس بیگانگی و غربت نمیکنم، ولی نمیدانم چرا آن زمان همیشه دلم با ایران بود. من هیچ وقت به لحاظ زبان هم در کشورهای دیگر احساس غربت نکردهام. شغل ما جوری است که با زبان اندام حرف میزنیم. وقتی دو انگشت اشاره و شست را تکان میدهیم، قیمت را میپرسیم. حتی علامت پیروزی را هم با انگشتمان به هم نشان میدهیم و مفهومش را درمییابیم. آدمها میتوانند فقط به هم نگاه کنند و در این نگاه مشکلاتشان را برای یکدیگر بازگو کنند.
خانه و اتاقی که درآن اقامت داشتید، چه شکلی بود؟
من آنجا یک اتاق زیر شیروانی داشتم. آدم پولداری نبودم. در محرومیت زندگی کردم. البته من هرگز به فقر پز نمیدهم. فقر یکی از ابعاد زشت دنیاست. فقر خیلیوقت آدمها را میگیرد و موجب میشود تا دیر به آرزوهایمان برسیم. خواستم بگویم آنجا در رفاه کامل نبودم و سفرم از آن سفرهای راحت و پر پول نبود.
کدام یک از موزههای این دو شهر را دیدهاید؟
راستش من اهل موزه رفتن و این اداها نبودم. من فقط یک بار در زندگیام آن هم در قاهره به دیدن اهرام ثلاثه و داخل آن رفتم. آنقدر جای شگفتانگیزی بود که بدون شرح است! در موزه بزرگ قاهره طلای نابی بود که آقایی به من مهربانی کرد و اجازه داد به آن دست بزنم. وقتی به آن طلای ناب دست زدم جای دستم روی آن ماند! هیچ چیز در عالم نیست که به آن علاقه نداشته باشم. ولی میل رفتن به موزه را هم ندارم. به نظرم موزه زندان فرهنگ نخبگان انسانی و زندان زیباییشناختی است. تا آنجا که من کنجکاوی کردهام موزههای فرانسه و لندن پر از آثار دزدیدهشده و غارتشده از دیگران است. آنها با آثاری که از ایران و مصر ، سوریه ، هند و... به سرقت بردهاند، یک دکان پرفایده برای خود ساختهاند.
پس وقتی که حوصلهتان سر میرفت یا میخواستید تفریح و استراحتی بکنید، چه کار میکردید؟
آنجا شب و روز شغل من دلتنگی بود. حتی از دلتنگی تب میکردم. وقتی هم که دلتنگم ترانه میگویم. ترانه، دلتنگیام را بیشتر میکند. همان طور که وقتی شادم ترانه میگویم. و ترانه شادیام را بیشتر میکند. ترانه بزرگترین خوشگذرانی زندگی من است و با آن بیشتر از چیزی که هستم میشوم.
چه غذایی میخوردید؟ چقدر برایتان پیش میآمد که دلتان غذای ایرانی بخواهد؟
من زیاد اهل خوردن نیستم ولی از عشاق دلخسته خوراک ایرانی هستم. امپراتوری آش رشته و تمدن باشکوه قورمهسبزی یکی از شورانگیزترین آثار مدنیت ایرانی است. من خیلی ویار میکردم که خوراک ایرانی بخورم. یک بار که در پاریس بودم و پول زیادی هم نداشتم و شنیده بودم که یک بازار محلی دارند که مواد غذایی را ارزانتر میدهند، تصمیم گرفتم برای خودم قورمهسبزی بپزم. آن شب کارم را کنار گذاشتم و به معماری پلو و نحوه پختن آن فکر کردم و این که تهدیگ عزیز و نازنین چطور تحصیل میشود و از همه مهمتر قورمهسبزی نازنین. با خودم گفتم نمیشود من که این همه کتاب خواندهام، ولی یک قورمهسبزی نتوانم درست کنم.
درست مثل نمایشنامهای که آن را روی صحنه میبرند، نشستم پیرنگ این غذای نازنین را طراحی کردم. خلاصه، آن روز موعود فرا رسید. صورت غذا را بردم و خریدم. خریدم به اندازه سه نفر بود که میخواستم مابقیاش را نگه دارم و مدتها با این قورمهسبزی نازنین خوش باشم . شروع به پختنش کردم و واقعا تمام خانه من را بوی ادکلن قورمهسبزی پر کرده بود. میخواستم یک جشن باشکوه در تنهایی خودم برگزار کنم که دو تا از دوستان عزیزم، که اکنون هر دو از دنیا خارج شدهاند، زنگ زدند و من در را باز کردم و کلی از بوی این غذای خوشمزه تعریف کردند و من مهماننوازی کردم و با چشم حسرتبار به غذایم نگاه کردم و یک ریزه از آب قورمهسبزی و یک ریزه هم از ته دیگش به من رسید.
رفتار ما نمایانگر فرهنگ و باور ماست. چقدر به آدمها نگاه میکردید و چقدر از رفتارهایشان تعجب میکردید یا خوشتان میآمد؟
من خیلی زیاد قدم میزدم. برای من خیلی عجیب بود که میدیدم یک خانواده سگشان را بیشتر از بچهشان دوست دارد. برای من حیرتانگیز بود که کسی که به خانه من میآمد خوراکیاش را با خودش میآورد و من که به خانه دیگری میرفتم، باید خوراکیام را با خودم میبردم و برای این یکی واقعا صفتی ندارم که به کار ببرم، که یک بار دیدم دختر نوجوانی داشت به مادرش التماس میکرد که به او پول بدهد. آنقدر اصرار و خواهش کرد تا این که مادرش با کلی شرط که اگر ماشین پدرت را بشویی و اگر فلان کار و فلان کار را بکنی، به تو پول میدهم؛ آن هم پولی بیارزش و بسیار کم.
و شما این را با نحوه ارتباط والدین و فرزندان ایرانی مقایسه میکردید؟
دقیقا. آنها همین که بچه هفده ساله میشود، میگویند، برو در پناه خدا ، ولی ما ایرانیها برای بچههایمان چه کارها که نمیکنیم.
منبع:
جام جم
ولی من وقتی احساس را کنار می گذارم معتقدم خدمتی که فرانسوی ها به آثار ما در لوور می کنند ارزشمند است. قطعا اگر خودمان این هنر را داشتیم این آثار الان دست خودمان بودند... ببینید از آنچه الان داریم چگونه صیانت می کنیم ؟ لعد قضاوت کنیم.