گوناگون

ماجراي سكانس‌هاي حذف شده «دودكش»

پارسینه: نمي‌دانم بگويم حساسيت بي‌جا يا بگويم حساسيت‌هاي بيش از اندازه! به طور مثال نقشي كه جواد بازي كرد، چيزي نبود كه شما ديديد!

بانی فیلم: نمي توان استعداد و توانايي درخلق کاراکترهاي جذاب مختلف را در آن ناديده گرفت. هومن برق نورد هم از آن دست بازيگراني است که با دست پر از دنياي تئاتر پاي به عرصه فعاليت هاي تصويري به خصوص تلويزيون گذاشت. اگر بازي او در سريال «اشک ها و لبخندها» را با «زمانه» و از سويي با آقا معلم سريال «چک برگشتي» و از آن سو با حضورش در دو مجموعه طنزي که با سروش صحت و سعيد آقاخاني تجربه کرد مقايسه کنيم، در خواهيم يافت او در روزگاري بازيگراني که با وسواس انتخاب مي کنند و از کليشه شدن فاصله مي‌گيرند، چه خوب تا به حال از کارنامه حرفه اي اش مراقبت کرده است.

هومن برق نورد با فيروز سريال «دودکش» قرار بود اولين مهمان فنجان چاي سريال هاي ماه رمضان «باني فيلم» در کنار يار غارش بهنام تشکر باشد که به علت يکي ـ دو مسافرت پي در پي، گفت وگوي ما به زماني موکول شد که او بتواند با فراغ بال از حضورش در اين مجموعه تلويزيوني صحبت کند و به ناگفته هايي اشاره کند که شايد ديگر عوامل اين سريال از جمله کارگردان و نويسنده و ... با احتياط کامل از کنار آن به راحتي عبور کردند، مانند حذف لحظات بازي جواد عزتي در نقش روحاني و ...

*********

* بلافاصله بعد از سريال دودکش، يکي ـ دو مسافرت داشتي و رفتي سر يک نمايش؟

- کارگردان اين نمايش آقاي رحمان سيفي آزاد است که مدير گروه فيلم و سريال شبکه اول سيما هم هستند. او از دوستان قديمي من است که سالها پيش با هم کار تئاتر مي کرديم. يکي ـ دو بار اوايل تصويربرداري سريال دودکش آمد سر صحنه و گفت بعد از اين کار چه کاره اي؟ گفتم فعلاً که اول اين کار است و برنامه اي ندارم، پرسيد تئاتر کار مي کني؟ گفتم اگر متن خوب باشد چرا که نه؟ استارت اوليه اين کار آن زمان خورد. پس از پايان سريال دودکش تماس گرفت و نمايش «شايعات» نيل سايمون را پيشنهاد داد. متن را خواندم و چون اصولاً در برنامه دارم که سالي يک تئاتر کار کنم، اين نمايش را پذيرفتم، چون تيم اين کار از دوستان قديمي خودم هستند و نمايشنامه هم خوب و متفاوت است.

* پيشنهاد سريال جديد پس از دودکش نداشتي؟

- چرا يکي ـ دو کار پيشنهاد شد که دوست نداشتم، ولي فکر مي کنم اگر همه چيز بر وفق مراد باشد، دوباره با آقاي لطيفي يک کار جديد انجام بدهيم.

* همين سريال که لطيفي قرار است براي ماه محرم کار کند؟

- ببين هيچ چيز راجع به اين کار نمي دانم، فقط مي دانم کارگردان اين سريال آقاي لطيفي است. ممکن است يک کار جديد يا ادامه سريال دودکش براي نوروز باشد. همه چيز در حد حدس و گمان است، هيچ چيز قطعي نيست.

* به سينما فکر نمي کني؟

- چرا اگر کار خوبي باشد، به آن فکر مي کنم.

* و طنز هم نباشد؟

*نه کار طنز در سينما انجام نمي دهم.

*من براي سينما تعريف و نگاهي ديگر دارم. ترجيح مي دهم به طنز و کمدي در سريال هاي تلويزيون فکر کنم. البته اين هم خودش جاي بحث دارد و به طور مثال من سريال دودکش را به هيچ وجه طنز صرف نمي دانستم، پس جزو کارهاي طنزم به حساب نمي آورم. کارهاي طنزي که من انجام داده ام و مي توانم از آنها نام ببرم ساختمان پزشکان است، دزد و پليس، اشک ها و لبخندها و ... . من دودکش را درواقع طنز نديدم.

*من دودکش را يک سريال اجتماعي که مثل زندگي واقعي است ديدم لحظات واقعي زندگي ما هم پر است از لحظات جدي و طنز، زندگي هم گاهي شيرين است و گاه سختي هاي خودش را دارد.

* معمولاً مي گويي با چند قسمت اوليه فيلمنامه متوجه مي شوي کار مي گيرد يا خير، درمورد دودکش اين حس را داشتي؟

*بله، اگر چند قسمت اول مرا نگيرد، نمي توانم آن کار را بازي کنم. يک کاراکتر بايد به نظرم بيايد تا بتوانم بازي اش کنم و بسازمش! حتي اگر يک سلول باشد، مي‌تواند مرا راهنمايي کند، چون آن سلول مي شود 2 تا، 4 تا، 16 تا و ... ولي اگر آن سلول نباشد نمي توانم بازي اش کنم. خيلي مواقع هم شده نقشي را که به من پيشنهاد شده توسط بازيگر ديگري اجرا شده، زنگ مي زنم و مي‌گويم‌‌ من اين نقش را دوست ندارم و فکر مي کنم آقاي فلاني براي اين نقش مناسب است.

* به نظرم تيم جلوي دوربين لطيفي در اقبال اين سريال بسيار موثر بود، اتفاقي که مي توانست با يک انتخاب اشتباه جواب ندهد؟

*تيم خيلي موثر بود، حرفت را قبول دارم، ولي اتفاقي رخ داده که بايد به آن اشاره کنم. بازي روان بازيگرها و بازيگرداني لطيف آقاي لطيفي اتفاقي بود که فيلمنامه رفته پشت آنها و ديده نشد. در حاليکه به نظر من اول متن خوب است که کارگردان را سر ذوق مي آورد تا کار کند، چون او هم مثل من انتخاب مي کند، به او کاري را تحميل که نمي کنند. بنابراين فيلمنامه اي که خوب نوشته شده باشد هم کارگردان و هم بازيگر را به سمت يک کار خوب هدايت مي کند و اجازه نمي دهد ما خطا کنيم. مثلاً از من راجع به تکيه کلام ها مي پرسند، جواب مي دهم اين تکيه کلام ها مال من نيست. من يک واو اضافه يا کم سر اين سريال نگفتم، محال است، تمام تلاش تيم بازيگري و کارگرداني اين بود که ديالوگ هاي برزو مال خودمان بشود. ما چيزهايي که برزو مي نوشت را بدون کم و کاست اجرا مي کرديم.

* مي خواهي بگويي در اين سريال خبري از بداهه گويي نبود، هر چند جنس و فضاي کار پتانسيل اين را داشت.

*بله دقيقاً، بداهه گويي ما در اين حد بود که من به برزو مثلاً مي گفتم مي طلبد که در اين پلان بگويم «در آمپاسم». حتي اينگونه نبود که من بداهه بگويم و برزو از آنها استفاده کند و بنويسد.


* تو فيروز را يک تيپ شخصيت ديدي يا يک شخصيت کامل؟

ـ من فيروز را يک شخصيت کامل ديدم.

* من فيروز را گاه تيپي مي ديدم که تمام خواص يک شخصيت را دارد و با توجه به موقعيت هاي مختلف زندگي در قصه اين سريال واکنش هاي متفاوت دارد!

ـ ببين قصد ما اين نبود، اما من مثالي براي تو بزنم. تو آن سکانس هندوانه خوردن را يادت مي آيد؟

ما آن سكانس را در اتاقش گرفتيم، از اتاق بيرون آمدن و سر يخچال و شكستن هندوانه را يك ماه و نيم بعد گرفتيم. رج نمي زديم، ولي يك طلسمي در آن سكانس افتاده بود كه هر وقت مي خواستيم نمي شد. در اين فاصله اتفاقي كه مي‌افتاد باعث مي‌شد كه به طور مثال من يادم برود 10 بار از آمپاس و ان قلت و... در اتاق استفاده كردم، حالا كه آمديم بيرون چون يادم نبود 5 بار هم اينجا استفاده مي‌كردم. در پخش همه مي‌گفتند اي بابا پنج بار بيرون و 10 بار توي اتاق گفته آمپاس و... ممكن است اين اتفاق رخ داده باشد، ولي ناخودآگاه بوده و باعث شده نگاه تو به اين سوي كشيده شود.

* و از منظر ديگر يكي از دلايل موفقيت فيروز در جذب نظر مخاطب تلويزيون، در شباهت كاراكتر افرادي است كه نظير آنها را ما در زندگي اطرافمان كم نمي‌بينيم. به نظرم تو در خلق شخصيت فيروز به شدت متوسل به محيط اطرافت شده اي.

ـ درست مي‌گويي، من در صحبت‌هايي كه با برزو و آقاي لطيفي داشتم، به شدت به اين مسئله توجه داشتم كه بگويم ما يك كار ايراني انجام مي‌دهيم، پس همه چيزمان بايد ايراني باشد، حتي دعوا كردنمان، يهو من دان مشكي ندارم كه بلند شوم روي هوا فرض بزنم. دوست داشتم تمام رفتارهاي ما براي مخاطب ملموس باشد، خنديدن، دويدن و هر چيزي كه تمام كاراكترهاي اين سريال در طول قصه نياز داشتند كه انجام بدهند خيلي مراقب بوديم اتفاق غيرمعقولي براي كاراكترها نيفتد كه رفتارشان تو چشم بزند. در مورد توضيح تو هم بايد بگويم من خودم اصولاً وقتي اين طرف و آن طرف مي‌روم، خيلي تو نخ آدم‌ها مي‌روم. گاهي برخي آدم‌ها نظر آدم را جلب مي‌كنند، فكر كنم تو هم تجربه كرده باشي.

* بله و حتي گاهي بدون هيچ شناخت و رد و بدل شدن ديالوگي، حسي نسبت به آدم‌ها پيدا مي‌كنيم...

ـ دقيقاً گاهي هم بي دليل از يك نفر خوشت نمي‌آيد و تو را نمي‌گيرد. من هم گاهي كه مي‌چرخم اين طرف و آن طرف يكسري آدم‌ها نظرم را جلب مي‌كنند. اگر توفيق داشته باشيم كه چند بار ببينمشان خيلي بهتر است. يادم مي‌آيد سال‌ها پيش با محمد يعقوبي نمايشي را كار مي‌كرديم، من آنجا نقش يك سرهنگ بازنشسته را بازي مي‌كردم و خانم ريما رامين‌فر و خانم پانته‌آ بهرام دختران من بودند. براي من اين كاراكتر خيلي سخت بود، مدام داشتم به دنبال الگو مي‌گشتم. يك الگو كه بيماري آلزايمر هم داشت در فاميل داشتيم، ولي دلم بيشتر مي‌خواست به دنبال اين باشم تا پنج ـ شش الگو پيدا و از ميان آنها گلچين كنم.

راه رفتن او، خنديدن اين، نگاه كردن آن يكي به اضافه لحن ديگري و... مجموعه‌اي بشود از كاراكتري كه حالا من قرار است آن را بسازم. يادم هست يك روز از ميدان امام حسين (ع) سوار اتوبوس مشغول حركت به سمت چهار راه وليعصر و تئاتر شهر بودم كه بروم سر تمرين. به شدت درگير اين قضيه بودم كه چه بلايي سر آن شخصيت بياورم به يكباره متوجه پيرمردي شدم كه در پياده‌رو راه مي‌رفت، راه رفتنش خيلي بانمك بود و نظرم را جلب كرد.

ايستگاه بعدي پياده شدم، دويدم به سمت پيرمرد، همين طور پشتش راه مي‌رفتم و اسكن مي‌كردم رفتارها، راه رفتن او، حتي قوز پشتش و... ديگر حواسم نبود كجا مي‌روم فقط رفتارهاي پيرمرد را زير نظر داشتم تا اينكه پيرمرد يك جا كليد انداخت به درب يك خانه و وارد شد. ببين من آنقدر محو اين آدم بودم كه نمي‌دانستم كجا هستم! باور كن نمي‌دانستم چگونه بايد به سمت خيابان اصلي بروم و دوباره سوار ماشين شوم! اين را گفتم كه بگويم بعضي مواقع برخي افراد خود جنس هستند و تو وقتي آنها را مي‌بيني متوجه مي‌شوي بايد كمال استفاده را ببري چون رفتارهايي را مي‌بيني كه براي مردم قابل حس هستند. تو اگر بتواني نقشي را خوب بازي كني و درست از اطرافت الهام بگيري، تماشاگر وقتي كارت را در يك نقش مي‌بيند مي‌گويد اينكه باباي من است، همسايه ما هم همينطور است، اينكه دايي من است و... چون مدل نقش را اطرافش بارها ديده است.

* فكر مي‌كنم، راه رفتن و دويدن فيروز هم برداشتي از يكي از اين تحقيقات اجتماعي است؟

*اتفاقاً نه، دويدن و راه رفتن فيروز يك مرتبه آمد. در سكانسي مواجه شدم با دويدن. با خودم گفتم شكم ما كه يك خورده بزرگ شده بگذار اينطوري بدويم، يا يكي اينطوري دويده يا هيچ كس اينگونه ندويده، جالب اينكه جواب هم داد!

* بهنام پيشنهاد داد كه حالا خوب است من و هومن برق‌نورد در يك كار كاملاً جدي با فضايي در حد يك ملودرام مقابل هم قرار بگيريم. نظر تو چيست؟

*بله من هم بدم نمي آيد. هم من و هم بهنام هر كدام تنهايي سابقه اين دست نقش‌ها و كارها را داشتيم. پس سپردن دو نقش جدي در مقابل هم، در يك كار جدي به ما اصلاً ريسك محسوب نمي‌شود، چون سابقه‌اش هست. به هر حال هم جنس بازي ما در دست هم هست و هم اينكه ما از آن بازيگراني هستيم كه با هم ديالوگ داريم. از آن بازيگراني نيستيم كه صبح يكديگر را ببينيم من بگويم سلام او هم بگويد سلام!‌(اداي بهنام تشكر را در مي‌آورد و مي‌خندد) اون با ديوار بازي كند و من هم با ديوار بازي كنم! باور كن اين مسئله كه ما خارج از كار با هم سال‌هاست دوستيم و پشت صحنه با هم ديالوگ داريم، در شكل گيري يك پارتنر موفق مؤثر است. ما در مورد بازي يكديگر نظر مي‌دهيم، بارها بهنام سر همين كار پيشنهاد مي‌داد و من مي‌خواستم سكانس را دوباره بگيريم...

* سالهاست كه كمتر مي‌بينيم در سريال‌هاي تلويزيوني بحث گريم و به خصوص طراحي لباس مد نظر سازندگان باشد. مدت هاست شرايط اقتصادي پروژه‌ها طوري است كه طراحان لباس از لباس‌هاي شخصي خود بازيگران در زمان حضورشان جلوي دوربين استفاده مي‌كنند، فكر مي‌كنم پوشش (كت و شلوار و حتي كلاه) فيروز در شكل‌گيري شخصيت بسيار كمك حال تو بود.

ـ بله من در اين كار از گريم و لباسم بسيار راضي بودم، من خودم هم راجع به لباس و گريم پيشنهادهايي دارم، اگرچه نظرم را تحميل نمي‌كنم و معتقد هستم هر كس مسئول كار خودش هست. در مورد كتم چون چند جا صحبت اين بود كه فيروز چاق شده، بعد من هم مي‌گفتم فوتباليست بودم و.. پيشنهاد دادم كتم به تنم تنگ باشد، به هر حال اينها جزو خانواده‌هايي بودند كه هر سال لباس نو نمي‌خريدند. فيروز هم كت پنج ـ شش سال قبلش را مي‌پوشيد، قاعدتاً اين كت بايد به تنش زار مي‌زد، دكمه‌اش بسته نشود و... من به نظر آقاي نوروزي احترام گذاشتم و گفتم هر طور شما بگوييد، اما اين پيشنهاد من است.

* و اما در مورد فينال سريال كه به نظرم مي‌توانست خيلي بهتر از اين حرف‌ها باشد،‌ نظر تو چيست؟ آيا پايان سريال راضي كننده بود؟

ـ واقعيت را بخواهي نه، من هم راضي نبودم، چون پايان كار ما اين نبود. ما پايان ديگري داشتيم.

* چرا پس اينگونه قصه به آخر رسيد؟

ـ خب كار يك مقدار طولاني شد. برآورد 4 ماهه بود، به 5 ماه رسيد از سوي ديگر به تيم تهيه و توليد فشار آمده بود چون حساب و كتاب‌ها به هم ريخته بود.

* سريال شما قصه ثابتي نداشت، هر جايي مي‌توانست به پايان برسد؟

ـ‌بله چون زندگي يكسري آدم بود و پاياني براي آن متصور نبوديم. پايان سريال ما با عروسي هوشنگ (كارگر قاليشويي) اتفاق مي‌افتاد و اعتراف فيروز هم در مورد ملك پدري در اين عروسي اتفاق مي‌افتاد. در واقع در ميان حركات موزون فيروز در عروسي، او ماجراي ملك را اعتراف مي‌كند... (مي‌خندد)

* پس چه حيف كه آن سكانس‌ها را از دست داده‌ايد.

ـ بله، در عروسي بهروز و فيروز و... را به زور بلند مي‌كنند. او هم آن وسط ماجرا را مي‌گويد و ما باز اين خانواده را در ايستگاه اتوبوس مي‌ديديم كه مي‌گفتند اگر هيچ چيزي نداريم يكديگر را داريم و... اين پايان ما بود كه به هم ريخت. ما خيلي از قصه‌ها را هم از دست داديم مثل قصه (و ان يكاد...) قاليچه‌اي كه بهنام مي‌رود و گرو مي‌گذارد براي پول بيمارستان پسر فيروز، زمان پس دادن متوجه مي‌شود كه طرف چون او دير كرده قاليچه «و ان يكاد» را فروخته به يك زن، سراغ زن مي‌رويم متوجه مي‌شويم او قاليچه را فرستاده خارج، در نهايت من و بهنام و بهروز قاليچه را از گيت فرودگاه برمي‌گردانيم، جالب اينكه كل قصه «و ان يكاد» كليپ مانند بود كه نشد بگيريم و دوبله‌اش كرديم، چون ما تنها سكانس اول و آخرش را گرفته بوديم و مجبور شديم با نريشن آن قصه را به هم وصل كنيم.

* تو با سيروس مقدم و حسن فتحي از كارگردانان موفق تلويزيون كار كرده بودي و در اولين تجربه طنز تلويزيوني محمدحسين لطيفي نيز با او همكاري داشتي، چقدر او را در اين جنس كار موفق ديدي و اصولاً جنس طنز او چقدر به مذاقت چسبيد؟

ـ من از كار با لطيفي لذت بردم. او بي‌حاشيه و بي‌استرس كار مي‌كند، مي‌داند چه مي‌خواهد برداشت‌هاي بي‌مورد و اضافي نداشت، جان بازيگر را نمي‌گرفت با دكوپاژ سر صحنه مي‌آمد و ما را فرسوده نمي‌كرد اين شيوه او انگيزه را براي سكانس بعدي در ما دو چندان مي‌كرد. جنس كمدي او و متن هم با ذهنيت من به شدت قرابت داشت و دوست داشتم فيلمنامه خوب برزو در انتخاب من مؤثر بود، مطمئن هستم آقاي لطيفي هم با خواندن اين فيلمنامه، كارگرداني را با انگيزه بسيار پذيرفته چون سر صحنه حال بسيار خوبي داشت.

* پس از ماحصل كارتان راضي بودي؟

ـ از ماحصل كار خودمان بله و از پخش نه!

* پخش؟ منظورت زمان پخش است يا شيوه پخش؟

ـ‌ شيوه پخش، پخش خيلي كار ما را قلع و قمع كرده بود.

* توضيح بيشتر مي‌دهي؟

ـ نمي‌دانم بگويم حساسيت بي‌جا يا بگويم حساسيت‌هاي بيش از اندازه! به طور مثال نقشي كه جواد بازي كرد، چيزي نبود كه شما ديديد!

* خب البته اين كاراكتر خودش كلي مميزي و خط قرمز هم داشت؟

ـ بله، ما هم مي‌گوييم اين كاراكتر لب تيغ است، ولي ما يك كارشناس مذهبي داشتيم كنار پروژه و او را از خانه‌مان هم نياورديم! كارشناس را خود سازمان به ما معرفي مي‌كند و ما هم نظرات ايشان را عين به عين انجام داده‌ايم، خب ما براي چه كارشناس مي‌آوريم و به او پول مي‌دهيم؟ ما روي نظرات ايشان و سؤالاتي كه پرسيده بوديم سكانس موتورسواري روحاني‌مان را گرفتيم، پس چرا بايد حذف شود؟ حتي ما وارد سايتي شديم كه آداب موتور سواري يك روحاني را به ما يادآوري مي‌كرد و راه‌هاي خوبي هم بود، درحاليكه متأسفانه تمام آن لحظات حذف شد. من از خيلي‌ها روشنفكر و عامي شنيدم كه مي‌گفتند ما اين روحاني را دوست داشتيم چرا كه شبيه مردم بود، احساس مي‌كرديم از خودمان است و هيچ فاصله‌اي با ما ندارد. حذف لحظات بازي جواد عزتي بسيار لطمه زننده بود و حيف شد، اگر چه ما طبق نظر كارشناس و مشاور مذهبي سريال، سكانس‌هاي او را گرفته بوديم.

*********

* بلافاصله بعد از سريال دودکش، يکي ـ دو مسافرت داشتي و رفتي سر يک نمايش؟

- کارگردان اين نمايش آقاي رحمان سيفي آزاد است که مدير گروه فيلم و سريال شبکه اول سيما هم هستند. او از دوستان قديمي من است که سالها پيش با هم کار تئاتر مي کرديم. يکي ـ دو بار اوايل تصويربرداري سريال دودکش آمد سر صحنه و گفت بعد از اين کار چه کاره اي؟ گفتم فعلاً که اول اين کار است و برنامه اي ندارم، پرسيد تئاتر کار مي کني؟ گفتم اگر متن خوب باشد چرا که نه؟ استارت اوليه اين کار آن زمان خورد. پس از پايان سريال دودکش تماس گرفت و نمايش «شايعات» نيل سايمون را پيشنهاد داد. متن را خواندم و چون اصولاً در برنامه دارم که سالي يک تئاتر کار کنم، اين نمايش را پذيرفتم، چون تيم اين کار از دوستان قديمي خودم هستند و نمايشنامه هم خوب و متفاوت است.

* پيشنهاد سريال جديد پس از دودکش نداشتي؟

- چرا يکي ـ دو کار پيشنهاد شد که دوست نداشتم، ولي فکر مي کنم اگر همه چيز بر وفق مراد باشد، دوباره با آقاي لطيفي يک کار جديد انجام بدهيم.

* همين سريال که لطيفي قرار است براي ماه محرم کار کند؟

- ببين هيچ چيز راجع به اين کار نمي دانم، فقط مي دانم کارگردان اين سريال آقاي لطيفي است. ممکن است يک کار جديد يا ادامه سريال دودکش براي نوروز باشد. همه چيز در حد حدس و گمان است، هيچ چيز قطعي نيست.

* به سينما فکر نمي کني؟

- چرا اگر کار خوبي باشد، به آن فکر مي کنم.

* و طنز هم نباشد؟

*نه کار طنز در سينما انجام نمي دهم.

*من براي سينما تعريف و نگاهي ديگر دارم. ترجيح مي دهم به طنز و کمدي در سريال هاي تلويزيون فکر کنم. البته اين هم خودش جاي بحث دارد و به طور مثال من سريال دودکش را به هيچ وجه طنز صرف نمي دانستم، پس جزو کارهاي طنزم به حساب نمي آورم. کارهاي طنزي که من انجام داده ام و مي توانم از آنها نام ببرم ساختمان پزشکان است، دزد و پليس، اشک ها و لبخندها و ... . من دودکش را درواقع طنز نديدم.

*من دودکش را يک سريال اجتماعي که مثل زندگي واقعي است ديدم لحظات واقعي زندگي ما هم پر است از لحظات جدي و طنز، زندگي هم گاهي شيرين است و گاه سختي هاي خودش را دارد.

* معمولاً مي گويي با چند قسمت اوليه فيلمنامه متوجه مي شوي کار مي گيرد يا خير، درمورد دودکش اين حس را داشتي؟

*بله، اگر چند قسمت اول مرا نگيرد، نمي توانم آن کار را بازي کنم. يک کاراکتر بايد به نظرم بيايد تا بتوانم بازي اش کنم و بسازمش! حتي اگر يک سلول باشد، مي‌تواند مرا راهنمايي کند، چون آن سلول مي شود 2 تا، 4 تا، 16 تا و ... ولي اگر آن سلول نباشد نمي توانم بازي اش کنم. خيلي مواقع هم شده نقشي را که به من پيشنهاد شده توسط بازيگر ديگري اجرا شده، زنگ مي زنم و مي‌گويم‌‌ من اين نقش را دوست ندارم و فکر مي کنم آقاي فلاني براي اين نقش مناسب است.

* به نظرم تيم جلوي دوربين لطيفي در اقبال اين سريال بسيار موثر بود، اتفاقي که مي توانست با يک انتخاب اشتباه جواب ندهد؟

*تيم خيلي موثر بود، حرفت را قبول دارم، ولي اتفاقي رخ داده که بايد به آن اشاره کنم. بازي روان بازيگرها و بازيگرداني لطيف آقاي لطيفي اتفاقي بود که فيلمنامه رفته پشت آنها و ديده نشد. در حاليکه به نظر من اول متن خوب است که کارگردان را سر ذوق مي آورد تا کار کند، چون او هم مثل من انتخاب مي کند، به او کاري را تحميل که نمي کنند. بنابراين فيلمنامه اي که خوب نوشته شده باشد هم کارگردان و هم بازيگر را به سمت يک کار خوب هدايت مي کند و اجازه نمي دهد ما خطا کنيم. مثلاً از من راجع به تکيه کلام ها مي پرسند، جواب مي دهم اين تکيه کلام ها مال من نيست. من يک واو اضافه يا کم سر اين سريال نگفتم، محال است، تمام تلاش تيم بازيگري و کارگرداني اين بود که ديالوگ هاي برزو مال خودمان بشود. ما چيزهايي که برزو مي نوشت را بدون کم و کاست اجرا مي کرديم.

* مي خواهي بگويي در اين سريال خبري از بداهه گويي نبود، هر چند جنس و فضاي کار پتانسيل اين را داشت.

*بله دقيقاً، بداهه گويي ما در اين حد بود که من به برزو مثلاً مي گفتم مي طلبد که در اين پلان بگويم «در آمپاسم». حتي اينگونه نبود که من بداهه بگويم و برزو از آنها استفاده کند و بنويسد.


* تو فيروز را يک تيپ شخصيت ديدي يا يک شخصيت کامل؟

ـ من فيروز را يک شخصيت کامل ديدم.

* من فيروز را گاه تيپي مي ديدم که تمام خواص يک شخصيت را دارد و با توجه به موقعيت هاي مختلف زندگي در قصه اين سريال واکنش هاي متفاوت دارد!

ـ ببين قصد ما اين نبود، اما من مثالي براي تو بزنم. تو آن سکانس هندوانه خوردن را يادت مي آيد؟

ما آن سكانس را در اتاقش گرفتيم، از اتاق بيرون آمدن و سر يخچال و شكستن هندوانه را يك ماه و نيم بعد گرفتيم. رج نمي زديم، ولي يك طلسمي در آن سكانس افتاده بود كه هر وقت مي خواستيم نمي شد. در اين فاصله اتفاقي كه مي‌افتاد باعث مي‌شد كه به طور مثال من يادم برود 10 بار از آمپاس و ان قلت و... در اتاق استفاده كردم، حالا كه آمديم بيرون چون يادم نبود 5 بار هم اينجا استفاده مي‌كردم. در پخش همه مي‌گفتند اي بابا پنج بار بيرون و 10 بار توي اتاق گفته آمپاس و... ممكن است اين اتفاق رخ داده باشد، ولي ناخودآگاه بوده و باعث شده نگاه تو به اين سوي كشيده شود.

* و از منظر ديگر يكي از دلايل موفقيت فيروز در جذب نظر مخاطب تلويزيون، در شباهت كاراكتر افرادي است كه نظير آنها را ما در زندگي اطرافمان كم نمي‌بينيم. به نظرم تو در خلق شخصيت فيروز به شدت متوسل به محيط اطرافت شده اي.

ـ درست مي‌گويي، من در صحبت‌هايي كه با برزو و آقاي لطيفي داشتم، به شدت به اين مسئله توجه داشتم كه بگويم ما يك كار ايراني انجام مي‌دهيم، پس همه چيزمان بايد ايراني باشد، حتي دعوا كردنمان، يهو من دان مشكي ندارم كه بلند شوم روي هوا فرض بزنم. دوست داشتم تمام رفتارهاي ما براي مخاطب ملموس باشد، خنديدن، دويدن و هر چيزي كه تمام كاراكترهاي اين سريال در طول قصه نياز داشتند كه انجام بدهند خيلي مراقب بوديم اتفاق غيرمعقولي براي كاراكترها نيفتد كه رفتارشان تو چشم بزند. در مورد توضيح تو هم بايد بگويم من خودم اصولاً وقتي اين طرف و آن طرف مي‌روم، خيلي تو نخ آدم‌ها مي‌روم. گاهي برخي آدم‌ها نظر آدم را جلب مي‌كنند، فكر كنم تو هم تجربه كرده باشي.

* بله و حتي گاهي بدون هيچ شناخت و رد و بدل شدن ديالوگي، حسي نسبت به آدم‌ها پيدا مي‌كنيم...

ـ دقيقاً گاهي هم بي دليل از يك نفر خوشت نمي‌آيد و تو را نمي‌گيرد. من هم گاهي كه مي‌چرخم اين طرف و آن طرف يكسري آدم‌ها نظرم را جلب مي‌كنند. اگر توفيق داشته باشيم كه چند بار ببينمشان خيلي بهتر است. يادم مي‌آيد سال‌ها پيش با محمد يعقوبي نمايشي را كار مي‌كرديم، من آنجا نقش يك سرهنگ بازنشسته را بازي مي‌كردم و خانم ريما رامين‌فر و خانم پانته‌آ بهرام دختران من بودند. براي من اين كاراكتر خيلي سخت بود، مدام داشتم به دنبال الگو مي‌گشتم. يك الگو كه بيماري آلزايمر هم داشت در فاميل داشتيم، ولي دلم بيشتر مي‌خواست به دنبال اين باشم تا پنج ـ شش الگو پيدا و از ميان آنها گلچين كنم.

راه رفتن او، خنديدن اين، نگاه كردن آن يكي به اضافه لحن ديگري و... مجموعه‌اي بشود از كاراكتري كه حالا من قرار است آن را بسازم. يادم هست يك روز از ميدان امام حسين (ع) سوار اتوبوس مشغول حركت به سمت چهار راه وليعصر و تئاتر شهر بودم كه بروم سر تمرين. به شدت درگير اين قضيه بودم كه چه بلايي سر آن شخصيت بياورم به يكباره متوجه پيرمردي شدم كه در پياده‌رو راه مي‌رفت، راه رفتنش خيلي بانمك بود و نظرم را جلب كرد.

ايستگاه بعدي پياده شدم، دويدم به سمت پيرمرد، همين طور پشتش راه مي‌رفتم و اسكن مي‌كردم رفتارها، راه رفتن او، حتي قوز پشتش و... ديگر حواسم نبود كجا مي‌روم فقط رفتارهاي پيرمرد را زير نظر داشتم تا اينكه پيرمرد يك جا كليد انداخت به درب يك خانه و وارد شد. ببين من آنقدر محو اين آدم بودم كه نمي‌دانستم كجا هستم! باور كن نمي‌دانستم چگونه بايد به سمت خيابان اصلي بروم و دوباره سوار ماشين شوم! اين را گفتم كه بگويم بعضي مواقع برخي افراد خود جنس هستند و تو وقتي آنها را مي‌بيني متوجه مي‌شوي بايد كمال استفاده را ببري چون رفتارهايي را مي‌بيني كه براي مردم قابل حس هستند. تو اگر بتواني نقشي را خوب بازي كني و درست از اطرافت الهام بگيري، تماشاگر وقتي كارت را در يك نقش مي‌بيند مي‌گويد اينكه باباي من است، همسايه ما هم همينطور است، اينكه دايي من است و... چون مدل نقش را اطرافش بارها ديده است.

* فكر مي‌كنم، راه رفتن و دويدن فيروز هم برداشتي از يكي از اين تحقيقات اجتماعي است؟

*اتفاقاً نه، دويدن و راه رفتن فيروز يك مرتبه آمد. در سكانسي مواجه شدم با دويدن. با خودم گفتم شكم ما كه يك خورده بزرگ شده بگذار اينطوري بدويم، يا يكي اينطوري دويده يا هيچ كس اينگونه ندويده، جالب اينكه جواب هم داد!

* بهنام پيشنهاد داد كه حالا خوب است من و هومن برق‌نورد در يك كار كاملاً جدي با فضايي در حد يك ملودرام مقابل هم قرار بگيريم. نظر تو چيست؟

*بله من هم بدم نمي آيد. هم من و هم بهنام هر كدام تنهايي سابقه اين دست نقش‌ها و كارها را داشتيم. پس سپردن دو نقش جدي در مقابل هم، در يك كار جدي به ما اصلاً ريسك محسوب نمي‌شود، چون سابقه‌اش هست. به هر حال هم جنس بازي ما در دست هم هست و هم اينكه ما از آن بازيگراني هستيم كه با هم ديالوگ داريم. از آن بازيگراني نيستيم كه صبح يكديگر را ببينيم من بگويم سلام او هم بگويد سلام!‌(اداي بهنام تشكر را در مي‌آورد و مي‌خندد) اون با ديوار بازي كند و من هم با ديوار بازي كنم! باور كن اين مسئله كه ما خارج از كار با هم سال‌هاست دوستيم و پشت صحنه با هم ديالوگ داريم، در شكل گيري يك پارتنر موفق مؤثر است. ما در مورد بازي يكديگر نظر مي‌دهيم، بارها بهنام سر همين كار پيشنهاد مي‌داد و من مي‌خواستم سكانس را دوباره بگيريم...

* سالهاست كه كمتر مي‌بينيم در سريال‌هاي تلويزيوني بحث گريم و به خصوص طراحي لباس مد نظر سازندگان باشد. مدت هاست شرايط اقتصادي پروژه‌ها طوري است كه طراحان لباس از لباس‌هاي شخصي خود بازيگران در زمان حضورشان جلوي دوربين استفاده مي‌كنند، فكر مي‌كنم پوشش (كت و شلوار و حتي كلاه) فيروز در شكل‌گيري شخصيت بسيار كمك حال تو بود.

ـ بله من در اين كار از گريم و لباسم بسيار راضي بودم، من خودم هم راجع به لباس و گريم پيشنهادهايي دارم، اگرچه نظرم را تحميل نمي‌كنم و معتقد هستم هر كس مسئول كار خودش هست. در مورد كتم چون چند جا صحبت اين بود كه فيروز چاق شده، بعد من هم مي‌گفتم فوتباليست بودم و.. پيشنهاد دادم كتم به تنم تنگ باشد، به هر حال اينها جزو خانواده‌هايي بودند كه هر سال لباس نو نمي‌خريدند. فيروز هم كت پنج ـ شش سال قبلش را مي‌پوشيد، قاعدتاً اين كت بايد به تنش زار مي‌زد، دكمه‌اش بسته نشود و... من به نظر آقاي نوروزي احترام گذاشتم و گفتم هر طور شما بگوييد، اما اين پيشنهاد من است.

* و اما در مورد فينال سريال كه به نظرم مي‌توانست خيلي بهتر از اين حرف‌ها باشد،‌ نظر تو چيست؟ آيا پايان سريال راضي كننده بود؟

ـ واقعيت را بخواهي نه، من هم راضي نبودم، چون پايان كار ما اين نبود. ما پايان ديگري داشتيم.

* چرا پس اينگونه قصه به آخر رسيد؟

ـ خب كار يك مقدار طولاني شد. برآورد 4 ماهه بود، به 5 ماه رسيد از سوي ديگر به تيم تهيه و توليد فشار آمده بود چون حساب و كتاب‌ها به هم ريخته بود.

* سريال شما قصه ثابتي نداشت، هر جايي مي‌توانست به پايان برسد؟

ـ‌بله چون زندگي يكسري آدم بود و پاياني براي آن متصور نبوديم. پايان سريال ما با عروسي هوشنگ (كارگر قاليشويي) اتفاق مي‌افتاد و اعتراف فيروز هم در مورد ملك پدري در اين عروسي اتفاق مي‌افتاد. در واقع در ميان حركات موزون فيروز در عروسي، او ماجراي ملك را اعتراف مي‌كند... (مي‌خندد)

* پس چه حيف كه آن سكانس‌ها را از دست داده‌ايد.

ـ بله، در عروسي بهروز و فيروز و... را به زور بلند مي‌كنند. او هم آن وسط ماجرا را مي‌گويد و ما باز اين خانواده را در ايستگاه اتوبوس مي‌ديديم كه مي‌گفتند اگر هيچ چيزي نداريم يكديگر را داريم و... اين پايان ما بود كه به هم ريخت. ما خيلي از قصه‌ها را هم از دست داديم مثل قصه (و ان يكاد...) قاليچه‌اي كه بهنام مي‌رود و گرو مي‌گذارد براي پول بيمارستان پسر فيروز، زمان پس دادن متوجه مي‌شود كه طرف چون او دير كرده قاليچه «و ان يكاد» را فروخته به يك زن، سراغ زن مي‌رويم متوجه مي‌شويم او قاليچه را فرستاده خارج، در نهايت من و بهنام و بهروز قاليچه را از گيت فرودگاه برمي‌گردانيم، جالب اينكه كل قصه «و ان يكاد» كليپ مانند بود كه نشد بگيريم و دوبله‌اش كرديم، چون ما تنها سكانس اول و آخرش را گرفته بوديم و مجبور شديم با نريشن آن قصه را به هم وصل كنيم.

* تو با سيروس مقدم و حسن فتحي از كارگردانان موفق تلويزيون كار كرده بودي و در اولين تجربه طنز تلويزيوني محمدحسين لطيفي نيز با او همكاري داشتي، چقدر او را در اين جنس كار موفق ديدي و اصولاً جنس طنز او چقدر به مذاقت چسبيد؟

ـ من از كار با لطيفي لذت بردم. او بي‌حاشيه و بي‌استرس كار مي‌كند، مي‌داند چه مي‌خواهد برداشت‌هاي بي‌مورد و اضافي نداشت، جان بازيگر را نمي‌گرفت با دكوپاژ سر صحنه مي‌آمد و ما را فرسوده نمي‌كرد اين شيوه او انگيزه را براي سكانس بعدي در ما دو چندان مي‌كرد. جنس كمدي او و متن هم با ذهنيت من به شدت قرابت داشت و دوست داشتم فيلمنامه خوب برزو در انتخاب من مؤثر بود، مطمئن هستم آقاي لطيفي هم با خواندن اين فيلمنامه، كارگرداني را با انگيزه بسيار پذيرفته چون سر صحنه حال بسيار خوبي داشت.

* پس از ماحصل كارتان راضي بودي؟

ـ از ماحصل كار خودمان بله و از پخش نه!

* پخش؟ منظورت زمان پخش است يا شيوه پخش؟

ـ‌ شيوه پخش، پخش خيلي كار ما را قلع و قمع كرده بود.

* توضيح بيشتر مي‌دهي؟

ـ نمي‌دانم بگويم حساسيت بي‌جا يا بگويم حساسيت‌هاي بيش از اندازه! به طور مثال نقشي كه جواد بازي كرد، چيزي نبود كه شما ديديد!

* خب البته اين كاراكتر خودش كلي مميزي و خط قرمز هم داشت؟

ـ بله، ما هم مي‌گوييم اين كاراكتر لب تيغ است، ولي ما يك كارشناس مذهبي داشتيم كنار پروژه و او را از خانه‌مان هم نياورديم! كارشناس را خود سازمان به ما معرفي مي‌كند و ما هم نظرات ايشان را عين به عين انجام داده‌ايم، خب ما براي چه كارشناس مي‌آوريم و به او پول مي‌دهيم؟ ما روي نظرات ايشان و سؤالاتي كه پرسيده بوديم سكانس موتورسواري روحاني‌مان را گرفتيم، پس چرا بايد حذف شود؟ حتي ما وارد سايتي شديم كه آداب موتور سواري يك روحاني را به ما يادآوري مي‌كرد و راه‌هاي خوبي هم بود، درحاليكه متأسفانه تمام آن لحظات حذف شد. من از خيلي‌ها روشنفكر و عامي شنيدم كه مي‌گفتند ما اين روحاني را دوست داشتيم چرا كه شبيه مردم بود، احساس مي‌كرديم از خودمان است و هيچ فاصله‌اي با ما ندارد. حذف لحظات بازي جواد عزتي بسيار لطمه زننده بود و حيف شد، اگر چه ما طبق نظر كارشناس و مشاور مذهبي سريال، سكانس‌هاي او را گرفته بوديم.

ارسال نظر

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار