خاطرات یوسف تیزهوش از شاه
• «وقتی برای مسابقات به کلکته هندوستان رفته بودیم و برگشتیم، راکت کائوچویی آن زمان تازه مد شده بود و قیمت بالایی داشت. آقای حاجب که رییس فدراسیون بود، به من گفت تو که این راکت را داری، با راکت بیا پیش شاه. حالا نمیدانم چطور بود که شاه اطلاعات خوبی درباره پینگ پنگ داشت. راکت را گرفت و گفت توپ داری؟ توپ هم داشتم. با راکت به توپ ضربه زد و گفت این که غیرقانونی است! چون حریف باید صدای توپ را بشنود! گفتم بله حق با شماست! ولی مثل این که جدیدا مشکل ندارد! شاه بود بالاخره باید ملاحظه میکردیم!»
• «یک بار هم مسابقات ورزشی پیشاهنگی بود شاه آمده بود برای بازدید، که یک کشتی گیری بود، آقای باغبانباشی، شاه از او پرسید که چه رشتهای کار میکند و چه مقامی دارد؟ گفت من قهرمان کشتی هستم. شاه پرسید در چه وزنی؟ گفت در وزن سوم. پرسید چندم شدی؟ گفت من سوم شدم. شاه گفت که وزن سوم بودی، گیوهچی هم بود؟ گفت خیر! گفت امجدی هم بود؟ گفت خیر! شاه برگشت گفت خوب مرد حسابی من هم بودم که سوم میشدم!»
• «زمانی که در دانشگاه تبریز سرتکنیسین تیم جراحی بازقلب بودم، شاه برای بازدید به آنجا آمد، من را دید و گفت ببینم تو همان چپ دستی نیستی که راکت اسفنجی داشتی؟ حالا دکتر شدی؟ گفتم دکتر نشدم، تکنیسین شدم. گفت حالا به هرحال! رفتی سراغ تحصیلات عالیه! خیلی خوب است»
• «معمولا آن زمان اینطور بود، که هر کسی میآمد رییس فدراسیون میشد اکیپ خودش را میاورد. اما من چون متکی بر تجربیاتم بودم و آدم سالمی بودم، سه رییس فدراسیون عوض شدند در طول حدود 20 سال، به عنوان بازیکن و مربی، آقای «حاجب» بود پسر «حاجب الدوله» آقای «امین» بود و آقای «امیر ارجمند» از زمان آقای حاجب که در تیم ملی بازی میکردم، در زمان آقای امین از سوییس من را میخواستند برای همراهی تیم ملی، و در زمان آقای ارجمند سال 1977، مرا به عنوان مشاور تیم خواستند برای بیرمنگام، اینطور نبود که رییسها عوض میشدند دیگر سراغ من نیایند»
و خندهدارترین خاطره با شاه
«یکی از روزهای خوب تابستان قرار بود که باشگاه ورزشی ارتش را در حضور شاه فقید افتتاح بکنند. قرار بود رؤسای فدراسیونهای پینگپنگ، تنیس و بسکتبال قهرمانان خود را به حضور شاه معرفی کنند. من و سه نفر دیگر از اعضای تیم ملی پینگپنگ در این مراسم باشکوه شرکت داشتیم. بعد از مراسم رسمی شاه به اتفاق مدعوین میرفتند به طبقه بالا روی تراس برای صرف چای و شربت. همچنین قرار بر این بود که شاه یک استخر ورزشی را افتتاح کنند. من و هوشنگ بزرگزاده (قهرمان تیم ملی) از این جریان بیخبر بودیم.
هوشنگ چشمش به حیات باشگاه افتاد. دید عجب استخر زیبایی. آب زلال آن چشم هوشنگ و مرا گرفته بود. ما غافل از اینکه شاه باید در بالا لب تراس با پاره کردن نوار پرچم سه رنگ، استخر را افتتاح کند، هر دو نفر لباسهای ورزشی خود را درآوردیم. با زیر شلواری پریدیم توی آب. من رفتم زیر آب و وقتی آمدم روی آب شلوار شل من از تنم آمده بود بیرون. چند لحضهای طول نکشید ناگهان دو سرباز نگهبان استخر با تفنگهای خود از سالن بیرون آمدند. با عصبانیت به ما دستور میدادند که از آب بیرون بیاییم. التبه ترکی صحبت میکردند. تلاش کردم به آنها توضیح بدهم که شلوار به تن ندارم و نمیتوانم بیرون بیایم. اما فارسی متوجه نمیشدند. بالاخره داد زدم که قارداش مانع قانونی وار. یکی از سربازان برگشت به محل سالن. چندی طول نکشید، یک افسر مسئول استخر با یک پتوی بزرگ آمد جلوی استخر من از آب آمدم بیرون پتو را دور خودم پیچاندم. از قرار معلوم این کار بیاحتیاطی من مصادف شده بود با همان موقعیکه شاه میآمد بطرف بالکن برای قطع کردن نوار. شاه از بالا جریان خندهدار مرا مییبند. رو میکند به آقای حاجی رئیس فدراسیون پینگپنگ و میگوید: «بازیکن تیزهوش قبل از من
استخر را افتتاح کرده. اما من و هوشنگ بعداً مورد سرزنش مسئولین قرار گرفتیم. ناگفته نماند فردای آن روز این داستان خنده آور مرا در روزنامه کیهان ورزشی نوشته شده بود.»
منبع: نشریه هفته
اين مطلب چه چيزي را ميخواهد ثابت كند در ضمن قيد شده شاه فقيد..لازم است پارسينه محترم دقت نظر داشته باشد جواب مرا به ايملم ارسال نمائيد لطفا