گوناگون

ناگفته هایی از ترک اعتیاد

پارسینه: اعتياد نه يک بيماري ساده و بسيط، بلکه معضل پيچيده‌اي است که مجموعه‌اي از عوامل در ايجاد و تداوم آن نقش دارند.

اعتياد نه يک بيماري ساده و بسيط، بلکه معضل پيچيده‌اي است که مجموعه‌اي از عوامل در ايجاد و تداوم آن نقش دارند. به بيان ديگر، اعتياد يک بيماري زيستي - رواني - اجتماعي است و درمان آن هم مستلزم پرداختن به تمام حوزه‌هايي است که يک انسان با آن مواجه است. تقليل اعتياد به يک بيماري طبي، همان‌قدر ناکارآمد است که آن را فقط يک اختلال رواني بدانيم يا فقط به مشکلات محيط و اجتماع نسبت دهيم...

هفته نامه سلامت نوشت:

درواقع، مجموعه‌اي از عوامل زيست‌شناختي (از جمله ژنتيک)، روان‌شناختي (از جمله اختلال شخصيت و مکانيسم‌هاي دفاعي ناپخته) و جامعه‌شناختي (از جمله بيکاري) در ظهور و تداوم اعتياد نقش دارند.

ژنتيک نقش پررنگي در ابتلا به اعتياد دارد. براساس کتاب‌هاي مرجع روان‌پزشکي، 50 درصد بار اعتياد بر دوش عوامل وراثتي است. فرزنداني که والدين وابسته به مواد دارند، در معرض خطر زيادي هستند‌ بنابراين به مراقبت ويژه و برنامه‌اي خاص براي جلوگيري از ابتلا نياز دارند.

اعتياد و مکانيسم‌هاي دفاعي

توجه به آسيب‌شناسي رواني هم نقش مهمي ‌در شناخت و درمان بيماران مبتلا به سوءمصرف مواد دارد. همراهي اعتياد با برخي انواع اختلال شخصيت از جمله شخصيت‌ ضداجتماعي و مرزي و نيز مکانيسم‌هاي دفاعي ناکارآمد و ناپخته، در ذيل اين عنوان قرار مي‌گيرد. به زبان فرويدي، عموم بيماران، من (ego) آسيب‌ديده‌اي دارند که سعي دارند با توسل به مکانيسم‌هاي دفاعي غيرتطابقي از آن مراقبت و حمايت کنند. درواقع، به جاي آنکه با کمک روان‌درماني، براي انسجام «من آسيب ديده» خود گام بردارند، با توسل به مکانيسم‌هاي دفاعي ناپخته باعث تشديد و عميق‌شدن آسيب‌هاي رواني مي‌شوند. مکانيسم‌هاي دفاعي ناکارآمد، بسان يک چرخه معيوب باعث برهم خوردن هر چه بيشتر تعادل رواني مي‌شوند. اين روند اگرچه ظاهر حمايتي و سازگارانه دارد اما درواقع بر سر شاخ نشستن و بن بريدن است که نه از تاک نشاني مي‌گذارد و نه از تاک‌نشان. اينجاست که نقش کليدي و حياتي روان‌درماني در بازيافت «من مغشوش» آشکار مي‌شود. در اين بين، شايع‌ترين مکانيسم دفاعي، انکار است. عموم مراجعان، مشکلات خود را يا باور ندارند يا به مراتب کمتر از آنچه که است، مي‌پندارند. گام نخست درمان، آن است که درمانجو تصويري واقعي از اختلال خود در ذهن داشته باشد و بداند با انکار، مشکلي حل نمي‌شود. او بايد باور کند که با پاک کردن صورت مساله، مساله حل نخواهد شد، معضل مي‌ماند و حيات ثمربخش يک انسان را به نابودي مي‌کشاند.

از ديگر مکانيسم‌هاي دفاعي رايج، فرافکني است؛ به‌طوري که شخص، تمام مشکلات خود را به محيط بيروني نسبت مي‌دهد. مثلا اعتياد خود را به نحوه تعامل خانواده نسبت مي‌دهد و معتقد است که فلان برخورد خانواده، باعث شده در دام اعتياد گرفتار شود. از ديگر مکانيسم‌هاي دفاعي رايج، دليل‌تراشي است. مثلا خيلي از معتادان شکست عاطفي را عامل روي آوردن به مواد مي‌دانند. مسير حرکت روان‌درمانگر در جهتي است که به‌تدريج مکانيسم‌هاي رواني غيرتطابقي و ناکارآمد به مکانيسم‌هاي رواني تطابقي و کارآمد تبديل شوند. طي اين روند، «انسجام من» افزايش مي‌يابد که خود به افزايش عزت‌نفس در بيمار مي‌انجامد و درنهايت شانس ماندن در ترک را افزون مي‌کند.

ترک اعتياد، وسوسه و لغزش

90 درصد کساني که تصميم به ترک مي‌گيرند، موفق به اين کار مي‌شوند اما متاسفانه 90 درصد آنها در يک بازه زماني 6 ماهه دوباره مصرف مواد را از سر مي‌گيرند. به اين ترتيب بايد گفت مشکل در ترک اعتياد نيست بلکه در ثبات در پرهيز است. البته بايد به درمان‌جو اطمينان خاطر داد که نه تنها «وسوسه» امري طبيعي است، بلکه «لغزش» هم گريز‌ناپذير است. همه توش و توان بايد در اين مسير باشد که «وسوسه» کمتر به «لغزش» تبديل شود و لغزش به «عود کامل» تبديل نشود. يکي از خصوصيات سرشتي معتادان، نگاه همه يا هيچ به کل زندگي و از جمله به درمان است. نگاه همه يا هيچ، بار اضافي بر دوش بيمار مي‌نهد که خود مخرب روند درمان است. اين بيماران مي‌پندارند که 1 يا 2 بار لغزش، به معناي شکست درمان است و درنتيجه مقاومتشان درهم شکسته مي‌شود و به نقطه صفر برمي‌گردند. تصوير واقعي و البته همدلانه از لغزش به آنها اين فرصت را مي‌دهد تا در روند درمان باقي بمانند. چگونگي مواجهه با وسوسه بسيار مهم است. توصيه مي‌شود هنگام هجوم وسوسه، بيمار حداقل 20 دقيقه به خود وعده دهد که برآوردن آن را به تعويق اندازد، موقعيت را ترک کند و بيرون برود. با خود با صداي بلند حرف بزند و حين اين گفت‌و‌گوي مثبت، راهي را که طي کرده است، در نظر آورد. قلم بردارد و از حمله وسوسه بنويسد. اجازه دهد تا اين سوژه طغيانگر و آزاردهنده، به موضوعي رام و مهارشدني تبديل شود. بي‌دليل نيست که مرحوم شريعتي مي‌گفت: «نوشتن براي فراموش کردن است.» او بايد نرمش‌هاي آرام‌بخش همراه با دم و بازدم عميق انجام دهد، در صورت امکان با درمانگرش ارتباط برقرار کند يا حداقل با دوستي حمايتگر حرف بزند، مهم‌ترين دليلي که باعث مي‌شود باز به سوي مواد نرود، روي کارتي بنويسد و هميشه و همه جا همراه داشته باشد. صرف وقت در امور خيريه و عام‌المنفعه به بازسازي و هويت بخشي «من زخم خورده» کمک مي‌کند. اين مسير باعث مي‌شود درمان‌جو از نقش يک انسان نيازمند به کمک به نقش انساني مددرسان درآيد که خود باعث افزايش احساس عزت‌نفس در او مي‌شود. به اين ترتيب، درمان‌جو طي «يک مسير شدن» از موجودي منجمد و رقت‌انگيز به انساني شکوفا و سازنده تبديل مي‌شود.

حساسيت بيماران مبتلا به اعتياد در برابر تنش‌هاي معمولي زندگي بيش از افراد عادي است. اين افزايش حساسيت و اين نداشتن انعطاف مي‌تواند مخرب روند پرهيز و محرک پناه بردن به مواد باشد. ضروري است که درمان‌جو عوامل بيروني و افکار دروني مزاحم خود را بشناسد، آن را فهرست کند و درباره آن با روان‌درمانگر به گفت‌و‌گو بنشيند. مراجع بايد بياموزد که در موقعيت‌هاي مختلف چگونه رفتار کند. او بايد بداند که گوشه‌نشيني، عزلت‌جويي، سر در جبين خود فرو بردن و سکوت پيشه‌کردن باعث تشديد ناآرامي‌ دروني مي‌شود. از ديگر سو، رفتار و گفتار تهاجمي، تحريک‌پذير و خشن نه‌تنها باعث رضايتمندي نمي‌شود بلکه باعث تشديد ناآرامي‌ دروني خواهد شد. هرگونه تنش هيجاني مي‌تواند آبستن يک عود کامل باشد. از اين رو آموختن «هنر گفتن»، «هنر شنيدن» و نيز «مهارت جرات‌مندي» در تخليه هيجاني بهنجار بيمار ضروري است. همچنين آموزش مهارت‌هاي سازگاري و انعطاف‌پذيري در برابر تنش‌هاي محيطي نقش مهمي ‌در پيشگيري از عود دارد. مثلا رد کردن پيشنهاد مصرف مواد يک مهارت است. مهارتي که بايد چنان با سرشت درمان‌جو عجين شود که در اوج وسوسه مستقيم، در چشم پيشنهاددهنده نگاه کند و قاطعانه بگويد: «نه»، و به صراحت بگويد: «ديگر چنين تعارفي نکن» و بعد هم بلافاصله موضوع صحبت را عوض کند.

خلاصه اينکه

درمان اعتياد نه يک پروژه کوتاه‌مدت بلکه فرايندي طولاني‌مدت است. روندي که بخش کوچکي از آن، کنار گذاشتن مواد است و بخش عمده آن کنار آمدن با اين کنار گذاشتن. اين امر، گاه مستلزم تغيير شيوه زندگي پيشين است. گويي که نوعي همبستگي ميان انواع عادت‌هاي آدمي ‌با عادت اعتياد وجود دارد. از اين رو لازم است درمانجو در نوع روابط گذشته، دوستاني که با آنها طي طريق کرده، عادت‌هاي غذايي و حتي لباسي که بر تن مي‌کرده، بازبيني و تجديدنظر کند. درمان پايدار اعتياد، مستلزم آن است که يک بار ديگر داستان زندگي از نو نوشته شود. اين نگاه انسان‌مدار و يکپارچه‌نگر باعث مي‌شود اعتياد از قالب يک معضل مجرد به مثابه پديده پيچيده‌اي درآيد که تمام ‌وجوه انسانيت يک انسان را تحت‌تاثير خود قرار داده است. چنين رويکردي مي‌تواند به نتايج بسيار ثمربخشي بينجامد

ارسال نظر

  • رضا

    بسيار خوب و به جا بود. اين اصول بخشي بسيار کوچک از اصول انجمن معتادان گمنام است.ممنون ممنون

نمای روز

داغ

صفحه خبر - وب گردی

آخرین اخبار